مدایح
مدیحه ای برای رهبر شماره ۲
مگر از خویشتن
اسماعیل وفا یغماپی
***
در این راه تلخ دراز شب زده
نه از خدا ترسیده ام
نه از شیطان
و نه از تو
و ابلیس را به وحشت افکنده ای
***
با مرگ چنان مانوسم
که با لبان فنا پذیر زنی
که بوسه هایش
مرا از میخانه بی نیاز میکند
میدانم لبان ما برخاک خواهد ریخت
و عطشناک میبوسمش
از مرگ نترسیده ام
و با مرگ زیسته ام
و میدانم مرگ
سایه های ما را جارو خواهد کرد
تا مجال دهد زندگی سایه هائی دیگر را برآورد
تنها از خویش ترسیده ام
تنها از خویش میترسم
تنها از خویش ترسیده ام
و از خویش بیزار شده ام
هنگامیکه لحظه ای اندیشیده ام
که جان خود را بر پیشخوان تن خود بفروشم
که حتی دشمن خود را
به دروغ و تهمت بیالایم
تا فاتح شوم
و توآن قهرمانی!
آن اسطوره تاریک مسموم
که هرگز از خویشتن خویش نهراسیده ای
که از خود نهراسیده ای
از فرو شدن در ظلمات خود
برای آنکه فراتر باشی،
از دروغ و تهمت
حتی به دوست
هرگز نهراسیده ای
وهراسناکی
هراسناکتر از هراس
و میترسی
از خدا
از شیطان و از مرگ
و هرآنکه حتی در پیرامون تو
به چاکری کمر خم کرده است...
پنجم مارس
۱ نظر:
خب دین وپیغمبر و امام و رهبر و شیر و خر(ان) را نوشتی و سرودی و کشیدی اما بین این همه خر تو کدومی و چی میگفتی. نوشته ها و سروده هات بفرموده بود و برای جیره و مواجب یا تو یکی متفاوت بودی؟ نگو که تو تافته جدا بافته ایی
ارسال یک نظر