مدیحه ای برای رهبر
چهار
مرا با پیروان کاری نیست
چهار
مرا با پیروان کاری نیست
اسماعیل وفا یغماپی
مرا بامریدان و پیروان کاری نیست
با پیروان پلشت
مرا با پیر کارست و مراد
ترا نظاره میکنم
و میسرایمت درآنسوی هفت حصار
ودر حصار هشتمین
در نظاره مردابی پر شکوه
که سراپا و سراسر
صفت است و نه موصوف
***
معلمان به ما آموختند
صفت ناپیداست
چون خدا که معنائی است
نهان شده در لفظ جهان
و به تماشا باید نشست بناچار
صفت را در موصوف
مرا بامریدان و پیروان کاری نیست
با پیروان پلشت
مرا با پیر کارست و مراد
ترا نظاره میکنم
و میسرایمت درآنسوی هفت حصار
ودر حصار هشتمین
در نظاره مردابی پر شکوه
که سراپا و سراسر
صفت است و نه موصوف
***
معلمان به ما آموختند
صفت ناپیداست
چون خدا که معنائی است
نهان شده در لفظ جهان
و به تماشا باید نشست بناچار
صفت را در موصوف
چون زیباپی را در زیبا
مستی را در مست
دلاوری را در دلاور
وچون وقاحت را که در وقیح
دروغ را در دروغزن
ورذالت را در رذل
واعجاز عظیم تو این است
ای مراد
که بی نیاز به هیچ موصوفی تو
که در صفات ناب خود بر آمده ای تو
عریان و در تجسم و تجسد کامل
چون خورشیدی زهر آگین و ظلمتبار بر روشنترین افق
تو وقیح و رذل ودروغزن نیستی
بل تو خود دروغ و رذالت و وقاحت عریانی
از پس این همه سال
تماشا کن اعجاز پر شکوه خویش را
و بشنو مدیحه شاعری را
که مدیحه سرای تو بود
و همچنان مدیحه سرای توست
***
می اندیشم
و می نگرم پیرامونیان ترا
که به مصاف من آمده اند
کیستند اینان؟
و کیستی تو؟
تو شبیه آنانی؟
یا آنان شبیه تو؟
تو در آئینه خود را مینگری
ذات ذلیل خود را میبینی
و نه پاکیزگی برگ درختی را
روانه در بادهای غربت
وچون وقاحت را که در وقیح
دروغ را در دروغزن
ورذالت را در رذل
واعجاز عظیم تو این است
ای مراد
که بی نیاز به هیچ موصوفی تو
که در صفات ناب خود بر آمده ای تو
عریان و در تجسم و تجسد کامل
چون خورشیدی زهر آگین و ظلمتبار بر روشنترین افق
تو وقیح و رذل ودروغزن نیستی
بل تو خود دروغ و رذالت و وقاحت عریانی
از پس این همه سال
تماشا کن اعجاز پر شکوه خویش را
و بشنو مدیحه شاعری را
که مدیحه سرای تو بود
و همچنان مدیحه سرای توست
***
می اندیشم
و می نگرم پیرامونیان ترا
که به مصاف من آمده اند
کیستند اینان؟
و کیستی تو؟
تو شبیه آنانی؟
یا آنان شبیه تو؟
تو در آئینه خود را مینگری
ذات ذلیل خود را میبینی
و نه پاکیزگی برگ درختی را
روانه در بادهای غربت
و اشکریز و مرثیه خوان تمام سروهای به خاک افتاده
برگ درختی را که منم
تو خود را میبینی
و مرا میسرائی!
و پیروان تو، قلمزنان تو نیز این چنین
آئینه های خود را مقابل هم بگذارید
آئینه های خود را مقابل هم بگذارید
آئینه های خود را مقابل هم بگذارید
تا تکرار شوید تا ابد
تا تکرار شود تا ابد
دروغ و رذالت وقاحت مجسم
تاتکرار شوید
برگ درختی را که منم
تو خود را میبینی
و مرا میسرائی!
و پیروان تو، قلمزنان تو نیز این چنین
آئینه های خود را مقابل هم بگذارید
آئینه های خود را مقابل هم بگذارید
آئینه های خود را مقابل هم بگذارید
تا تکرار شوید تا ابد
تا تکرار شود تا ابد
دروغ و رذالت وقاحت مجسم
تاتکرار شوید
تا تکرار شوید و بنگرید خود را
***
پیروانت سرود خوان عظمت تواند
من نیز هماوآز با آنان اعتراف میکنم
من امروز دانسته ام
و دیگران نیز خواهند دانست
تو عظیمی و گسترده و وسیع
به عظمت و وسعت تو اعتراف میکنم
و هیچکس توان توصیف ترا نداشت
و هیچ مردابی توان فرو کشیدن ترا
این همه عظمت و گستردگی و عمق را نداشت
تا خود ازخویشتن خویش بر آمدی
عظیم و گسترده و عمیق شدی
وخود، خود را فرو کشیدی
و خود به وصف خویش برآمدی.
***
خشمگین مباش و بر میاشوب
من با تو نمی جنگم رهبر
با دروغ میجنگم
با وقاحت
و با رذالت
خشمگین مباش و بر میاشوب
که این کار شعرست
که این کار شاعران است
چون برگ درختی روانه در بادهای غربت
و مرثیه خوان تمام سروهای برخاک افتاده......
دوازده مارس 2021
دوازده مارس 2021
۳ نظر:
جناب یغمایی
اشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیم....س.ع.ص
چه زحمتها برای این سازمان پلید قرمساق که نکشیدیم
و آنان
ننگ تاریخ اند
سرسپردگانی
که تیغ در آستین
و کتاب کهنه ی جلادی در دست
در کمین سپیده و پروانه های رود....
حمید
زیبا، عمیق، فلسفی، ادبی، علمی، تمام المان های بلوغ و پختگی را یک جا با هم دارد.
درود بر تو اسماعیل عزیز. این فراتر از شعر است. این آه مظلوم است که تا اعماق وجود آدم نفوذ میکند.این خود گواه بر حق بودن تویی است که برگ های روانه در بادهای غربت، جان های شیفته و پرپر شده را زمزمه میکند و خواب خوش ظالمان را آشفته میکند.
واقعا زیبا و عمیق بود آقای یغمائی چند بار خواندم نمیدانم این احمقها چرا فکر نمی کنند و اینطور مینویسند خوبست در این باره برای کسانی مثل من بنویسید
ارسال یک نظر