دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۰ بهمن ۱۴, پنجشنبه

سادات در دوره مغول جواد عباسی منبع: مجله تاریخ اسلام 1381 شماره 12

 بخوانید و بدانید چگونه مغولها در هنگامی که ایران را طعمه شمشیر کرده بودند سادات را برکشیدند و به آنها قدرت و ثروت دادند

یکى از پیامدهاى اجتماعى ظهور اسلام، شکل‏گیرى طبقه‏اى به نام «سادات‏» در جامعه اسلامى بود . با گسترش اسلام در سرزمین‏هاى دیگر، سادات از شرق تا غرب عالم اسلامى پراکنده شدند و به عنوان گروهى محترم و متنفذ مورد توجه قرار گرفتند . ایران از جمله سرزمین‏هایى بود که سادات در آن نفوذ و جایگاه قابل توجهى یافتند و روز به روز بر شهرت و اعتبار آنان افزوده شد . با این حال، موقعیت آن‏ها از شرایط سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و مذهبى دوره‏هاى مختلف تاریخ ایران نیز تاثیر مى‏پذیرفت . در این مقاله، وضع سادات در ایران عصر مغول بررسى شده است .
عظمت و قداست‏شخصیت پیامبر اسلام (ص) همراه با سفارش‏هایى که در قرآن و حدیث درباره «اقربین‏» و «اهل بیت‏» آن حضرت شده بود، موجب شد تا مسلمانان از همان اوان، ارزش و جایگاه ویژه‏اى براى منتسبان ایشان قائل شوند . در این بزرگداشت، تقریبا همه مسلمانان متفق بودند و حتى فرقه‏گرایى‏هاى بعدى تاثیر چندانى بر آن نگذاشت . این گروه که در ابتدا به نام‏هایى از قبیل «آل‏» ، «اهل‏» ، «ذریه‏» ، «عترت‏» و «اقربا» خوانده مى‏شدند، بعدها به نام «سادات‏» که در عین حال حکایت از سیادت و سرورى آنان در نظر مسلمانان داشت، نامیده شدند . ایرانیان نیز، پس از گرویدن به اسلام، توجه خاصى به اولاد و احفاد پیامبر (ص) مى‏کردند . نشانه‏هایى از این توجه را مى‏توان در حضور تعداد قابل توجهى از اولاد و نوادگان امامان شیعه در ایران، وقوع قیام‏هاى متعدد شیعى، و سرانجام تاسیس دولت‏هاى شیعى (از قبیل علویان طبرستان، آل بویه و صفویان) دید . ایجاد خلافت عباسى هم که با شعار حمایت از اهل بیت‏بر سر کار آمد، نشان دیگرى از ارادت گسترده و خالصانه ایرانیان به خاندان پیامبر (ص) بود . گذشته از جنبه‏هاى سیاسى، ارج نهادن به سادات به تدریج‏به عنوان یک ارزش اجتماعى، جزئى از فرهنگ ایرانى شد . از این رو است که در آثار بسیارى از عالمان، شعرا، مورخان و سیاست نامه نویسان و نصیحت نامه پردازان، اشارات متعددى در ارج گزارى به مقام آن‏ها به چشم مى‏خورد . در نتیجه همین حمایت‏ها و بزرگداشت‏ها بود که حتى در موقع بروز رویدادهاى بزرگ و مصیبت‏هاى فراگیر نیز خلل چندانى در موقعیت و اعتبار سادات به وجود نیامد . دوران هجوم و سلطه مغولان بر ایران یکى از این برهه‏هاى تاریخى بود .
با حمله مغول، ترکیب جمعیتى و ساخت و قشر بندى اجتماعى جامعه ایرانى دچار تحولات محسوسى شد; از میزان جمعیت‏به نحو چشمگیرى کاسته شد، پاره‏اى گروه‏هاى اجتماعى از هم پاشید و بعضى قشرهاى تازه، تحت تاثیر زندگى اجتماعى مهاجمان به وجود آمده یا فعال‏تر شدند . در این میان، سادات توانستند هویت و تشکل تاریخى خود را حفظ کنند .
در توجیه علل مصون ماندن نسبى سادات در جریان هجوم مغول، توجه به دو عامل ضرورى است: نخست آن که مغولان قصد در افتادن با معتقدات مردم مغلوب را، که اکرام و بزرگداشت‏سادات هم جزئى از آن بود، نداشتند و حتى بنا به خصلت‏هاى فکرى و مصالح سیاسى به این معتقدات به دیده احترام مى‏نگریستند . دیگر آن که توجه ایرانیان به سادات به عنوان نسل پیامبر (ص) و خاندان او با اندیشه‏هاى مغولان درباره پاس داشت نسل و قداست‏خاندان‏هاى بزرگ همخوانى داشت .
این اهتمام براى حفظ نسب و قداست‏خانوادگى که در بین خاندان‏هاى بزرگ و فرمان‏روایان مغول با شدت بیش‏ترى وجود داشت، شباهت‏به تلاش سادات در حفظ شجره‏شان داشت . گذشته از این سنت فراگیر، در میان مغولان و در پرتو شرایط سیاسى هر عصر، بعضى خاندان‏ها تا مقام الوهیت‏بالا برده مى‏شدند . چنان که در عصر جهانگیرى و جهاندارى آن‏ها که با ظهور چنگیزخان آغاز شد، هر کس که با اجداد یا اولاد او پیوند داشت، بلند مرتبه و مقدس تلقى مى‏شد . این موضوع را حتى مى‏توان در سرگذشت نامه‏اى که خواجه رشیدالدین فضل الله درباره آبا و اجداد چنگیز و فرزندان و نوادگان او تدوین کرده است، به وضوح تمام دید . خواجه به صراحت از مغولانى که از نسل آلان قوا، جده به قول او پاکدامن چنگیزخان بوده‏اند، با عنوان «شجره منقح و روشن‏» (1) یاد کرده است . تقریبا همه امرا و بزرگان مغول که در دربار چنگیز و جانشینانش به سر مى‏بردند نیز از سابقه خانوادگى و وابستگى آبا و اجدادى خود به چنگیز و پدرانش سود مى‏بردند .
در تاریخ اولجایتو گزارشى وجود دارد که در آن آشکارا از همسان‏انگارى اندیشه مغولى درباره مقام خاندان چنگیزخان با اعتقاد مسلمانان و به ویژه شیعیان درباره اهل بیت پیامبر اسلام (ص) سخن به میان آمده است . بنا به این گزارش، آن گاه که امیر ترمناس از امراى اولجایتو خواست تا شیعیان را به سلطان معرفى کند، ضمن اشاره به شهرت رافضى در مورد آن‏ها چنین گفت:
اى پادشاه، در دین اسلام کسى رافضى باشد که در یاساق مغول بعد از چنگیزخان اوروق او را قایم مقام او مى‏داند و مذهب سنت این که امیرى را به جاى او سزاوار مى‏داند . (2)
همین توضیح از انگیزه‏هاى اصلى گرویدن اولجایتو به آیین تشیع شد .
در پرتو مبانى و شرایط مساعدى که ذکر آن‏ها رفت، در دوره حاکمیت مغولان بر ایران، مقام و موقعیت‏سادات تا حد زیادى از آسیب‏هاى زمانه در امان ماند . البته در این مورد هم مانند دیگر زمینه‏ها نباید نقش دیوان سالاران ایرانى را از نظر دور داشت . به عنوان نمونه، این اعتقاد خواجه رشیدالدین که «از مروت وزراى کامکار و امراى نامدار دور است که سادات عظام و اشراف گرام در زمان دولت ایشان بى سامان و از بى برگى پریشان باشند» ، (3) به طور قطع در موضع گیرى‏ها و سیاست گزارى‏هاى حکومت مغول درباره سادات تاثیر داشت .
وضع سادات در عصر فتوحات مغول
حملات نخستین مغولان از چنان شدت و حدتى برخوردار بود که بهترین سرنوشت ممکن براى یک فرد یا گروه، اسارت یا آوارگى بود . رفتار چنگیز بر این اصل کلى مبتنى بود که مردم شهرهاى ایران یا باید از در اطاعت محض بیرون آیند و یا همگى طعمه شمشیر شوند . منابع تاریخى پر از آمار و ارقام عجیب از تعداد کشتگان است که اگر همه آن‏ها را نپذیریم، در این که حکایت از نابودى بیش‏تر ساکنان شهرهایى چون بخارا، مرو، سمرقند، هرات و نیشابور دارد، نمى‏توان تردید کرد . على رغم این وضع، چنگیزخان از زمان شروع فتوحات در مرزهاى ایران، تحت تاثیر مسلمانان که با آن‏ها حشر و نشر داشت و نیز مصلحت‏سیاسى، به رعایت جانب سادات سفارش هایى کرده بود; گرچه ممکن بود در عمل امرا و سربازان مغول از این قاعده و موارد مشابه آن تخطى کنند . نمونه‏اى از نخستین توجهات چنگیزخان و مغولان به سادات را در جریان فتح بخارا مى‏توان دید . پس از فتح شهر در سال 617 قمرى سادات به همراه ائمه و مشایخ، علما و مجتهدان از مرگ نجات یافتند هر چند که مقام آنان تا حد ستوردارى تنزل پیدا کرد، (4) اما به هر حال جان سالم به در بردند .
عنایت‏به سادات، پس از چنگیزخان نیز در میان مغولان وجود داشت . یکى از نمونه‏هاى این موضوع را در مورد فاطمه توسى مى‏توان دید . این زن در فترت میان فرمان‏روایى اگتاى و منگوو در حکومت غیر رسمى توراکینا خاتون صاحب نفوذ و قدرت فراوانى شده بود . به طورى که اشراف مغول و خاندان چنگیز از این مساله ناراضى و نگران شده بودند . آن چه در این جا اهمیت دارد این است که فاطمه توسى بر این موضوع که از «سلاله سادات کبار است‏» (5) تاکید مى‏کرد .
با رسیدن منگوقا آن به مقام خانى مغولان، موج تازه‏اى از لشکر کشى‏ها براى تثبیت‏سلطه بر ایران و غرب آسیا شروع شد . او نیز به استناد عملکرد چنگیزخان، به شاهزادگانى که به عنوان مامور فتوحات اعزام مى‏شدند سفارش کرد که سادات باید از «زحمت مؤن‏» معاف باشند . (6) على رغم حسن نظرى که در عصر فتوحات به سادات ابراز مى‏شد، بهبود عملى وضع آن‏ها بیش‏تر پس از تاسیس دولت ایلخانان در ایران بود .
توسعه نفوذ و اقتدار سادات در دوره ایلخانان
حکومت رسمى مغولان بر ایران با لشکرکشى هلاکوخان که منتهى به سلطه او بر نواحى مختلف ایران و سقوط خلافت عباسى شد، برقرار گردید . اکنون پس از حدود نیم قرن آمد و شد مغولان، گروهى از آن‏ها براى ماندن و حکمرانى، در ایران استقرار مى‏یافتند . مغولان نیز مانند همه مهاجمانى که به این سرزمین وارد شده بودند، به زودى با این واقعیت رو به رو شدند که ادامه حضور آن‏ها در گرو همسویى با شرایط و مقتضیات جامعه ایرانى و پرهیز از تلاش براى سلطه سرکوبگرانه است . هر چه زمان مى‏گذشت، بر وسعت این همسازى افزوده مى‏شد، تا آن جا که در پایان این دوره مغولانى پیدا شدند که صبغه ایرانى - اسلامى شخصیت آن‏ها بر تربیت مغولى‏شان غلبه داشت . همین سیر را مى‏توان در تحول زندگى و افزایش نفوذ و اقتدار سادات نیز مشاهده کرد .
از جمله نخستین نمودهاى روابط سادات با ایلخانان مغول در فتح بغداد پدیدار شد . در این زمان «سیدبن طاووس‏» از عالمان بزرگ و متنفذ بغداد و از رؤساى سادات از جمله کسانى بود که براى هلاکوخان نامه نوشت و حاضر به تسلیم شد . (7) گرچه گرایش شیعى وى و تشخیص درست او از وضع نا به سامان و ناامید کننده دستگاه خلافت عباسى، عوامل اصلى در این باره بودند، اما هلاکو همچنان او را نماینده طبقه سادات به شمار مى‏آورد . هلاکوخان به همین دلیل و نیز به دلیل سفارش‏هایى که به او شده بود، فرمان در امان بودن سادات بغداد را صادر کرد و البته آن را منوط به خوددارى آنان از جنگ نمود و چنین نیز شد (8) . پیروزى‏هاى پى در پى هلاکو و حضور مؤثر کسانى چون خواجه نصیرالدین توسى در کنار وى، زمینه لازم را براى بهبود وضع سادات فراهم مى‏کرد . جایگاه سادات تا مرتبه‏اى بالا رفت که در زمان حکومت عطاملک جوینى بر عراق از جانب هلاکوخان، سادات از جمله کسانى تعیین شدند که تایید رسائل و نوشته‏ها به دست آن‏ها، ملاک اعتبار به حساب مى‏آمد . (9) سادات فارس موقعیتى از این هم بالاتر یافتند ; به طورى که اتابک ابوبکر بن سعد (حکومت 658 - 628ق) آنان را تهدیدى براى فرمان روایى خود تلقى مى‏کرد . از آن جا که دولت اتابکان در این زمان تابع حکومت ایلخانى بود، این تلقى بدون وجود حسن نیتى از سوى ایلخان مغول نسبت‏به سادات بى‏معنا بود . وصاف که گزارش‏هاى او درباره اوضاع فارس در دوره ایلخانان کم نظیر است، ضمن اشاره به مواردى از مصادره اموال و املاک سادات و عزل آن‏ها از مناصبى مانند قضاوت درباره انگیزه این عمل از زبان اتابک چنین مى‏نویسد:
بنابر آن که طایفه سادات در شیراز قومى انبوه‏اند و تغلب و استیلاى تمام دارند ; اگر حسب ثروت و مال و فسحت املاک و منصب حکومت و قضا با شرف نسب سیادت ایشان را جمع شود، سوداى تملک و سلطنت در ضمایر تمکن گیرد و مملکت‏شیراز را از تصرف من استنزاع کنند . (10)
چنان که پیش‏تر اشاره شد، تحقق این پیش‏بینى بدون موافقت و حمایت ممکن نبود . بنابراین، براى اتابک خوشبینى ایلخان مغول نسبت‏به سادات امرى مسلم بوده است .
با این همه، اتابک نتوانست جلو فعالیت و نفوذ سادات را بگیرد . چنان که در سال 671 قمرى وقتى سوغونجاق نویین از جانب دربار ایلخانى مامور فارس شد، سید عماد الدین ابویعلى را که به قول وصاف «در شجاعت و مروت حیدر کرار و حاکم روزگار بود» ، (11) به حاکمیت مطلق یکى از بلوک فارس گماشت . در این زمان که اباقاخان جانشین هلاکوخان شده بود، همچنین سیدفخرالدین حسن که از کبار سادات شیراز بود، توانست‏با وساطت‏شاهزاده ارغون یرلیغى (فرمانى) درباره استرداد املاک موروثى‏اش که اتابک ابوبکر آن‏ها را دیوانى (دولتى) کرده بود، به دست آورد . (12) در عهد جانشین تازه مسلمان اباقا یعنى سلطان احمد تکودار (حکومت 683 - 680ق) - مرتبه سادات باز هم فراتر رفت; چنان که سید عمادالدین ابویعلى که پیش‏تر خبر حکومت او بر قسمتى از فارس ذکر شد، به سمت وزارت کل سرزمین فارس منصوب شد . (13)
ارغون خان جانشین تکودار نیز با آن که از نمایندگان تفکر قبیله‏اى مغول بود و گرایش به اسلام را مردود مى‏دانست، درباره سادات در مجموع رفتارى مناسب داشت . در زمان او سید فخرالدین حسن سرانجام به دارایى‏هاى موروثى خود در فارس ست‏یافت و اگر چه هجده روز پس از این موفقیت درگذشت، پسرش سید قطب الدین «به تمشیت مصالح املاک و تحصیل اموال مشغول شد» (14) . حتى زمانى که سید عمادالدین ابویعلى وزیر فارس در عهد تکودار، به همراه پسر عمویش سیدجمال الدین محمد، طى یک کشمکش با حکومت محلى مغولان به قتل رسیدند، با انتصاب ابش خاتون به حکومت فارس قرار شد پنجاه تومان مال به اولاد سید عماد الدین و بیست تومان به ایتام سید جمال الدین پرداخت‏شود . ضمن آن که ، براى رسیدگى به این موضوع ایلچى مخصوص از دربار ایلخانى به فارس فرستاده شد . (15) شمس الدوله، نماینده سعدالدوله، وزیر یهودى ارغون نیز آن اندازه به احوال سادات توجه نشان داد که وقتى پس از قتل سعدالدوله مدعى شد که مسلمان بوده و شعایر یهودیت را به طور مصلحتى انجام مى‏داده، «سادات و ائمه بر صدق مدعاى او گواهى دادند و در حضور و غیاب دعا و ثنا مى‏گفتند» . (16) منابع درباره وضع سادات در فاصله میان مرگ ارغون خان (690ق) تا به حکومت رسیدن غازان خان (694ق) که طى آن گیخاتو و بایدو فرمان‏روایى‏هایى مستعجل داشتند، اخبارى به دست نمى‏دهند . اما با روى کار آمدن غازان‏خان دوره‏اى تازه در زندگى مردم ایران و از جمله سادات آغاز شد .
غازان‏خان که با رسمى کردن اسلام در میان مغولان ساکن در ایران، حکومت ایلخانى را به عنوان حکومتى مسلمان مطرح کرد، از همان ابتدا به سادات احترام مى‏گذاشت . وى بلافاصله پس از اسلام آوردن به سادات محبت کرد و براى آن‏ها ادرارات (مقررى) و صدقاتى تعیین کرد . (17) با این همه، بیش‏ترین توجه او به سادات در سال‏هاى پایانى فرمان‏روایى او است که در طى آن به دلیل شدت ارادت به اهل بیت پیامبر (ص) تا مرز شیعه شدن نیز پیش رفت . در سال 702 قمرى فرمانى درباره «تعظیم و تفخیم‏» سادات مکه و مدینه صادر کرد . (18) در همین سال، زمانى که براى زیارت مرقد امام حسین (ع) به کربلا رفت، دستور داد از محل عایدات نهرغازانى که براى رسانیدن آب به کربلا ایجاد شده بود، هر روز سه هزار من نان براى ارتزاق سادات مقیم آن جا تهیه شود . (19) همچنین او با استناد به حسن توجه چنگیزخان به علویان، که از اهل بیت‏بودند، دستور داد تا از آن‏ها «قلان و قوبچور و اولاغ و شوسون‏» (انواع مالیات‏ها) نگیرند و در خانه‏هاى ایشان ایلچى فرود نیاید و مواجب آن‏ها مطابق آن چه که در دفاتر ثبت‏شده سال به سال بدون هیچ قصورى پرداخته شود . همچنین علویان به عنوان ناظر در محاکم تعیین شدند . (20) غازان‏خان همچنین در صدد ایجاد مراکز و تشکیلات خاص سادات بود . به نوشته خواجه رشیدالدین فضل‏الله، پس از آن که وى دو بار پیامبر (ص) را همراه با على (ع) و حسنین (ع) در خواب دید، با پیش کشیدن این پرسش که چرا براى هر طایفه‏اى (مانند فقها و متصوفه) مرکز و جایگاهى وجود دارد، اما براى سادات محل تجمعى نیست؟ دستور داد در تبریز و دیگر شهرهاى مهم مراکزى به نام «دارالسیاده‏» بسازند تا سادات در آن جا گرد آیند . سپس موقوفاتى براى هر کدام از آن‏ها معین کرد . (21) کاشانى زمینه گرایش غازان‏خان به اهل بیت و سادات را به گونه‏اى دیگر روایت کرده است . به نوشته او، در سال 702 قمرى در یک روز جمعه در مسجد جامع بغداد فردى علوى را به جرم آن که بعد از نماز جمعه نماز خود را هم خوانده، کشتند و جسد او را سوزاندند . جمعى از سادات استخوان‏هاى سوخته او را همراه با دادخواستى به غازان‏خان که در این وقت در عراق به سر مى‏برد، عرضه داشتند . غازان ضمن انتقاد از اعمال اختلاف انگیز مسلمانان و این که چگونه است که آنان اولاد و ذریه پیامبر خود را چنین کرده‏اند، دستور داد تا مسببان این واقعه را کشتند . سپس درباره وضع اهل بیت از صدر اسلام تا زمان خود مطالبى جویا شد و پس از آن اعلام کرد که «قصد نصرت آنان و خذلان دشمنان آن‏ها» را دارد . درپى این ماجرا بود که فرمان تاسیس دارالسیاده‏ها و اختصاص موقوفات براى آن‏ها را داد . (22)
گر چه غازان‏خان مجال آن را نیافت تا در ادامه محبت‏به اهل بیت، شیعه شود، اما جانشین او سلطان محمد اولجایتو (خدابنده) این فرصت را یافت که مدتى دولت ایلخانى را بر مبناى سیاست‏شیعى اداره کند . اگر روایت کاشانى را که پیش‏تر آوردیم محل استناد قرار دهیم، گرایش او به تشیع (709ق) ریشه در این موضوع داشت که وى میان اهل بیت پیامبر (ص) و خاندان چنگیزخان قداستى مشابه یافته بود . (23) البته در این میان نباید نقش عالمانى چون علامه حلى را نیز نادیده گرفت . به هر حال، این تحول در نگرش مذهبى سلطان، موجب تعالى بیش‏تر مقام و موقعیت‏سادات شد; به طورى که حتى توانستند به مناصب بالایى دست‏یابند . سید تاج‏الدین آوجى از این جمله بود که توانست در دستگاه وزارت سعدالدین ساوجى صاحب نفوذ زیادى شود . نمونه دیگر سید افتخارالدین بخارى بود که به عنوان فرستاده سلطان به شام و مصر رفت . (24)
با این که اعتقاد اولجایتو به تشیع مبتنى بر اساسى محکم نبود و به همین جهت‏بیش از دو سال دوام نیاورد، بازگشت‏به مذهب اهل سنت‏به معناى تنزل مقام سادات نبود . حتى زمانى که قرار شد سید تاج الدین آوجى بنا به اتهامات مالى و سیاسى کشته شود، سلطان از این که فرمان قتل او را صادر کند، به صرف سید بودنش، ابا مى‏کرد . سرانجام مخالفان با ایجاد شک درباره سیادت او و نیز واگذار کردن مجازات وى به سادات، توانستند به هدف خود در کشتن او برسند . (25) در همین ماجرا، سید عماد الدین عمادالملک با آن که به مرگ محکوم شده بود، سرانجام نجات یافت و به میل کشیدن بر چشمان وى اکتفا شد . (26) ظاهرا توجیه فوق براى به قتل رساندن سید تاج‏الدین آوجى، سلطان را چنان که باید از خیال هتک حرمت‏سادات فارغ نکرد; زیرا وقتى پس از قتل سید و پسرانش، حنابله بغداد بر اجساد آنان اسب راندند، چنان خشمگین شد که فرمان قتل قاضى آن‏ها را داد و تنها با پا در میانى‏هاى بسیار از این کار چشم پوشیده و دستور داد قاضى مذکور را عریان بر الاغى بنشانند و در حالى که بر پشت او شلاق مى‏زنند وى را در بغداد بگردانند . (27)
در دوره حکومت‏سلطان ابوسعید نیز سادات همچنان اقتدار و جایگاه خود را حفظ کردند . در واقع، نتیجه خدمات غازان خان و اولجایتو به سادات در این زمان آشکار شده بود . آن‏ها ضمن برخوردارى از رفاه و آسایش، در عرصه‏هاى سیاسى و اجتماعى نیز داراى قدرت و نفوذ فراوان بودند . نمونه‏اى از این مطلب را در همکارى سادات در سرکوب شورش شاهزاده یسور (یساور) مى‏توان دید . یسور از شاهزادگان الوس جغتاى در ماوراءالنهر بود که پیش‏تر به اولجایتو پناه برده و از سوى او به حکومت قسمت‏هایى از شرق و شمال شرقى قلمرو ایلخانان منصوب شده بود; اما با مرگ اولجایتو به فکر تصرف خراسان افتاد و سلطان ابوسعید آماده سرکوبى او شد . یسور پس از آن که در مازندران از سپاهیان ابوسعید شکست‏خورد، در حین عزیمت وارد مشهد شد . اما با استقبال اکراه‏آمیز سادات که معتبرترین و با نفوذترین جماعت‏شهر بودند، رو به رو شد . امیر بدرالدین نقیب سادات به ناچار با پیشکش‏هایى که عبدالرزاق سمرقندى آن‏ها را «مختصر» ذکر کرده، نزد یسور رفت و این برخورد موجب خشم شاهزاده شد، به طورى که جواب سلام امیر و همراهانش را نداد و آن‏ها را چند ساعتى سرپا نگه داشت . یسور سرانجام خواهان تامین مایحتاج سپاهیان خود شد . براى این منظور قرار شد کسانى از سپاهیان او همراه بدرالدین به شهر بروند، اما در شهر فرستادگان یسور همگى به قتل رسیدند . امیر بدرالدین نقیب سادات که ظاهرا مسبب گستردن این دام براى آن‏ها بود، بلافاصله اسب و سلاح مقتولان را به عنوان هدیه براى امیر حسین فرمانده لشکریان ایلخانى فرستاد و مورد تحسین و تربیت او واقع شد . (28) یسور هم فرصت نیافت تا انتقام این کشتار را بگیرد و با رسیدن سپاهیان امیر حسین به سرعت‏به سمت‏شرق گریخت و کمى بعد کشته شد .
با مرگ ابوسعید و بروز آشفتگى در ایران، سادات نیز مانند دیگر قشرهاى جامعه زیان‏هایى دیدند . اگرچه مشکلات آنان به اندازه دیگر مردم نبود، اما به دلیل جنگ قدرت، فقدان دولت مردان کار آمد و فرهیخته مانند خاندان رشیدى، ضعیف شدن جنبه‏هاى مذهبى در سیاست‏هاى حاکم، قتل و غارت‏هاى پى درپى ، انحطاط اقتصادى و غارت اوقاف، متحمل مشکلاتى شدند .
خواجه رشیدالدین فضل‏الله و سادات
خواجه رشیدالدین فضل‏الله، علاوه بر این که در اخذ بیش‏تر تصمیماتى که به نام غازان‏خان و اولجایتو در تاریخ ثبت‏شده، نقش اساسى داشت، به طور مستقیم نیز به سادات ارادت و توجه ویژه نشان مى‏داد . دختر سید بشیر از ملوک مکه را که افتخار سیادت و اشرافیت، هر دو را، داشت، براى یکى از پسرانش (به نام علیشاه) خواستگارى کرد . (29) همچنین در وقفنامه ربع رشیدى مقرر کرده بود که در روزهاى عاشوراى هر سال، مبالغى به سادات پرداخت‏شود . (30) در یک نامه اختصاصى نیز سفارش اکید درباره سیدافضل‏الدین کاشانى که از جمله عالمان بزرگ زمان بود، کرد . گرچه خواجه چنین کارى را براى بسیارى از دانشمندان و فقیهان و صوفیان عصر خود مى‏کرد، اما در این نامه که خطاب به نایبان کاشان نوشته بیش از هر چیز بر سیادت افضل‏الدین تاکید دارد . (31) همو در نامه‏اى به اهالى سیواس از نرسیدن محصول اوقاف دارالسیاده آن جا به مصرف استحقاق آن و خرابى در وضع موقوفات سخن به میان آورده و یادآور مى‏شود که به فرزند خود دستور داده تا حمام‏ها، دکان‏ها، چهار قنات و تعدادى ابنیه دیگر بسازد و همه را وقف دارالسیاده مذکور کند . (32)
منابع:
- جوینى، عطا ملک ، تاریخ جهانگشاى جوینى، به اهتمام محمد قزوینى، (لیدن، مطبعه بریل، 1329ق/1911م) .
- خواند میر، غیاث‏الدین‏بن همام الدین حسینى، حبیب السیر فى اخبار افراد البشر، زیر نظر سید محمد دبیر سیاقى، (تهران، چاپخانه گلشن، 1353) .
- عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به کوشش عبدالحسین نوایى، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372) .
- کاشانى (القاشانى)، ابوالقاسم عبدالله‏بن محمد، تاریخ اولجایتو، به اهتمام مهین همبلى، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348) .
- وصاف الحضره، فضل‏الله‏بن عبدالله شیرازى، تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار، (تاریخ وصاف)، (تهران، ابن سینا و جعفرى تبریزى، 1338ق) .
- همدانى، رشیدالدین فضل‏الله، جامع التواریخ، تصحیح محمدروشن و مصطفى موسوى، (تهران، البرز، 1375) .
- - ، مکاتبات رشیدى، گردآورنده محمد ابرقوهى، به اهتمام محمد شفیع، (لاهور، 1364ق/1945م) .
- - ، وقفنامه ربع رشیدى، تصحیح ایرج افشار و مجتبى مینوى، (بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا) .
پى‏نوشت‏ها:
×) دکترى تاریخ ایران اسلامى .
1 . رشیدالدین فضل‏الله همدانى، جامع التواریخ، ص 223 .
2 . ابوالقاسم عبدالله بن محمد کاشانى (القاشانى)، تاریخ اولجایتوص 99 .
3 . رشیدالدین فضل‏الله همدانى، مکاتبات رشیدى، مکتوب شماره 8، ص 19 .
4 . غیاث الدین بن همام‏الدین حسینى خواندمیر ، حبیب السیر فى اخبار افراد البشر، ج 3، جزء 1، ص 28 .
5 . عطاملک جوینى، تاریخ جهانگشاى جوینى، ج 1، ص 200 .
6 . همان، ج 3، ص 77 .
7 . فضل‏الله‏بن عبدالله شیرازى، وصاف الحضره، تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار (تاریخ وصاف)، ج 1، ص 36 .
8 . عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 288 .
9 . وصاف الحضره، همان، ج 1، ص 59 - 60; وصاف به رساله‏اى اشاره مى‏کند که به مناسبت‏حفر نهرى از فرات به سوى کوفه به قلم تاج‏الدین على بن امیر دلقندى تالیف شده بود و «بعد از اتمام رساله طایفه‏اى از سادات و فضلا و اکابر و بلغا به طریق شهادت در اواخر آن به خط خود نظم و نثرى بنوشتند .» (همان‏جا) .
10 . همان، ج 2، ص 163 .
11 . همان، ص 208 .
12 . همان، ص 230 .
13 . همان، ص 195 .
14 . همان، ص‏231 .
15 . همان، ص 221 - 217 .
16 . همان، ص 248 - 247 .
17 . رشیدالدین فضل‏الله، جامع التواریخ، ج 2، ص 1255 .
18 . وصاف الحضره، همان، ج 3، ص‏390 .
19 . رشیدالدین فضل‏الله، جامع التواریخ، ج 2، ص 1309 و 1371 .
20 . همان، ص 1389 - 1388 .
21 . همان، ص 1359 .
22 . کاشانى، همان، ص 90 - 93 .
23 . همان، ص 99 .
24 . همان، ص 42 .
25 . وصاف الحضره، همان، ج 4، ص 538 .
26 . همان .
27 . کاشانى، همان، ص 133 .
28 . سمرقندى، عبدالرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ص 79 - 80 .
29 . رشیدالدین فضل‏الله، مکاتبات رشیدى، مکتوب شماره 23، ص 129 .
30 . رشید الدین فضل‏الله همدانى، وقفنامه ربع رشیدى، ص 230 - 231 .
31 . رشیدالدین فضل‏الله، مکاتبات رشیدى، مکتوب شماره 8، ص 19 .
32 . همان، مکتوب شماره 28، ص 157 - 159 .
 http://ensani.ir/fa/article/38146/%D8%B3%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%85%D8%BA%D9%88%D9%84

هیچ نظری موجود نیست: