دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۰ مرداد ۱۵, جمعه

روشنی ها و تاریکی های تاریخ خود را بشناسیم تدریس استادان ایرانی در دانشگاه قسطنطنیه و دو هزار سال پیش

 

 


روشنی ها و تاریکی های تاریخ خود را بشناسیم

تدریس استادان ایرانی در دانشگاه قسطنطنیه و دو هزار سال پیش

 تاریخ خود را بشناسیم ایران بیش از دو هزار سال پیش از حکومت ملایان نکبت  و آئین ظلمتبارشان  استادان فرهیخته خود را به دانشگاههای جهان روانه میکرد

 به نوشته سه گاهنامه جداگانه؛ هفتم، هشتم و يا 13 اوت سال 425 ميلادي، شاه وقت ايران، بهرام پنجم (بهرام گور) درخواست تئودوريس دوم امپراتور روم را پذيرفت كه استادان ايراني بتوانند ـ چنانچه بخواهند ـ براي تدريس در دانشگاه نوبنياد قسطنطنيه

(استانبول) به اين شهر بروند و اين موافقت در «كارنامك» يا روزنامك (روزنامه) دربار شاهي آن زمان درج شده است. مورخان اروپايي، از اين توافق به عنوان نخستين «مبادله رسمي استاد» در طول تاريخ ياد كرده اند كه از آن پس مرسوم شده و كمك بزرگي است به انتقال دانش.

دانشگاه قسطنطنيه كه مقررات آن، الگوي دانشگاههاي امروز شده است در 27 فوريه سال 425 ميلادي گشايش يافته بود و تئودوريس براي تدريس در اين دانشگاه در كشورهاي مختلف و دورترين آنها - چين - به يافتن استاد و مدرس دست زده بود. ميان تئودوريس و بهرام پنجم روابط دوستانه برقرار بود و دو ابر قدرت ايران و روم در سال 422 ميلادي يك پيمان صلح صد ساله امضاء كرده بودند كه برپايه آن، حكومت روم در قلمرو خود پيروي از آيين زرتشت را آزاد و قانوني سازد و دولت ايران هم نسبت به پيروان مسيحيت دست به همين اقدام بزند.

بهرام گور پس از موافقت با درخواست تئودوريس به خراسان شتافت و هونهاي سفيد پوست (هپتال ها) را كه از جيحون گذشته و دست به تعرض زده بودند درهم شكست، سركرده آنان را كشت و به پايتخت خود بازگشت.بهرام گور پادشاه با اراده‌ای بود که تقریبا تمام امور ایران ‌شهر را سازمان‌دهی می‌کرد

بهرام گور از پادشاهان بزرگ ساسانی است و وی را از آن جهت بهرام گور می خوانند که اکثر اوقات به شکار گور می رفت. مرگ بهرام را بدین گونه گفته اند که روزی زمان شکار یک دفعه به مردابی رسید و در آن فرو رفت و ناپدید شد.

  بهرام گور که بود

نام کامل: بهرام پنجم 

زاده: ۴۰۰ میلادی

دین: مزدیسنا

درگذشت: ۴۳۸ میلادی

سلطنت: ۴۲۱ – ۴۳۸ میلادی

خاندان: خاندان ساسان

 

بهرام پنجم شاه ساسانی (بهرام گور، پادشاه سرکش و بی قرار)

بهرام پیش از رسیدن به پادشاهی پس از آنکه پدرش به شکل مرموزی درگذشت، بین پسران او برای رسیدن به تاج و تخت ایران اختلاف درگرفت. یزدگرد سه پسر به جاى گذاشت: شاهپور و رهرام (بهرام) و نرسى. شاهپور را پدرش به پادشاهى بخشى از ارمنستان آن زمان كه از آنِ ایران بود گمارده بود. ورهرام یا همان بهرام در نزد منذرین نعمان امیرعرب در سرزمین حیره كه خراجگذار امپراتوری ساسانی بود پرورش می یافت و به گفته‏ طبرى او را از كودكى به آن سرزمین فرستاده بودند، تا در هواى خوش حیره پرورش یابد. بهرام از نظر حركات و سكنات شباهت زیادى به اعراب پیدا كرده بود. گویا اقامت بهرام در كشور به شکل تبعید بوده است که به دلیل داشتن اختلاف بین بهرام و پدرش یزدگرد بوده است.

مورخان آورده اند که بهرام در قصر خورنق که بناى آن را به نعمان لخمى به دست معمارى سنمار نام نسبت داده‏اند. مربی بهرام منذر پسر نعمان بود. منذر از سوی شاهنشاه یزدگرد یکم لقب “رام اوزود یزدگرد” را گرفته بود که به معنای کسی که موجب شادی یزدگرد است، بود. و اما نرسی پسر کوچک یزدگرد که از همسر یهودی او زاده شده بود، در هنگام مرگ پدر خردی بیش نبود.

به پادشاهی رسیدن بهرام گوربزرگان ایران در آن زمان به دلیل حمایت های زیاد یزدگرد یکم از مسیحیان تصمیم داشتند که همه پسرا وی را از پادشاهی محروم کند. این بزرگان عبارت بودند از:

وستهم سپهبد بابل (كشور سواد) ملقب به هزا رفت، یزد گشنسب پاذكسبان، پرك از تخمه‏ى مهران، گودرز دبیر لشگر، گشنسب آذرویش ناظر مالیات ارضى، پناه خسرو روانگان دبیر (مدیر امور خیرات اموات) در كتاب اخبارالطوال دینورى دیده مى‏شود. با وجود آنكه یزدگرد بهرام را به سمت ولیعهدى خود تعیین كرده بود، پس از شنیدن خبر مرگ پدر شاهپور پادشاه ارمنستان براى گرفتن پادشاهی به تیسفون شتافت، ولى بزرگان ایران که قصد نداشتند فرزندان یزدگرد را بر تخت بنشانند طی توطئه ای در ترور از پیش تعیین شده او را به قتل رساندند و به جاى او خسرونامى را كه منسوب به شعبه‏اى از دودمان ساسانى بود بر تخت نشاندند.
در این زمان یعنی به هنگام مرگ پدر، بهرام از كشور دور بود، و در حیره مى‏زیست، از مربی خود منذر براى گرفتن تخت شاهى کمک خواست، منذر كه دو فوج سوار: یكى بنام دو سر از اعراب تنوخ و دیگرى كه مركب از افراد ایرانى بود و سفید رخشان نامیده مى‏شد نیرویى به فرماندهی پسرش نعمان با بهرام همراه كرد و ایشان به سوى تیسفون رهسپار شدند. پس از نزدیک شدن بهرام به پایتخت، بزرگان دربار به وحشت افتاده با بهرام به گفتگو پرداختند، سرانجام خسرو از سلطنت خلع و بهرام به پادشاهى نشست.

بنا به روایات ایرانى، بهرام نخست قول داد كه بدی هاى پدرش یزدگرد را جبران كند و از مهان خواست تا یكسال به عنوان آزمایش پادشاهی نماید و سپس انتخاب پادشاه را به خواست خداوندى واگذار كند؛بدین معنی که تاج و قباى پادشاهى را در میان دو شیر گرسنه بگذارند. خسرو از انجام این امتحان خودداری کرد. بهرام با شجاعت به میدان رفت و شیران را که به وی حمله ور شده بودند هلاک ساخت و تاج شاهى را بر سر نهاد.

پادشاهی بهرام گور

بهرام پنجم از پادشاهان بسیار محبوب ساسانى و حتی در تاریخ ایران است. بهرام گور یا بهرام پنجم پانزدهمین شاه ساسانی است. پدر وی یزدگرد یکم و مادر وی شوشاندخت بود که در سال 421 میلادی به طور رسمی بر تخت نشست و تا سال 438 میلادی نیز پادشاهی کرد. وى نسبت به همه كس نیكى روا مى‏داشت، و بخشی از مالیات زمین ها را به مؤدیان بخشید. داستانهاى بسیارى درباره‏ شجاعت و جنگاورى و عشقبازیهاى بهرام در ادبیات پارسى آمده است كه بخشی از آن در هفت‏پیكر نظامى گنجوى است. این داستانها نه فقط در ادبیات بلكه در نقاشى ایران هم رواج یافته است، و قرن های زیادی موضوع نقش پرده‏هاى نقاشى و فرش ها و انواع منسوجات گردیده است. در نوشته های تاریخی آمده كه بهرام پادشاهى خوشگذران بود و دوست داشت كه مردم ایران هم در روزگار پادشاهی او به خوشى و شادمانى بگذرانند. آورده اند كه او به چندین زبان سخن مى‏گفت و حتى به عربى هم شعر میسرود و به موسیقى علاقه‏ فراوان داشت، بنا به استناد به یكى از داستان ها، این پادشاه گروهى از لوریان را كه نیاکان فیوج امروزی هستند از هند، به ایران خواند تا بر سر هر کوچه و برزن موسیقی بنوازند و مردم عوام از لذتهاى موسیقى بی بهره نمانند.
مورخان عرب او را مردى هوشمند و دانا شمرده‏اند، ولى نویسندگان مسیحی از او با نفرت یاد مى‏كنند، پیداست كه بهرام گور زردشتى متعصبى بوده و نسبت به مسیحیان سختگیرى روا مى‏داشته است. بهرام گور مردى آبادگر بوده در زمینهاى وسیعى كه در بخشهاى اردشیر خوره و شاپور پارس داشت كاخهاى بسیار بزرگی بنا كرد و آتشگاهى ساخت كه به نام مهرنرسیان نامیده شد. و در نزدیكى زادگاه خود آبروان، در ناحیه‏ى اردشیر خوره، چهار آتشکده بنا كرد: یكى براى خودش و سه تا دیگر را براى هر یك از سه پسرش: زروانداذ، ماه گشنسب و كاردار اختصاص داد، كه ظاهراً تا روزگار سقوط ساسانیان به دست تازی ها و برآمدن تاریخ نویس طبرى هنوز آباد بوده است. در كنار راه كاروانى كه شیراز را به دارابگرد و بندرعباس مى‏پیوندند، ویرانه‏ى كاخى پیداست كه سروستان نام دارد که از آثار به جا مانده از بهرام گور است.

دلیل نامگذاری گور بر بهرام پنجم

طبع سركش و بى‏ آرام و قرار بهرام پنجم باعث شد كه او را ملقب به «بهرام گور» کنند. برخی نیز این تسمیه را مربوط به واقعه ‏اى دانستند كه روزى بهرام در شكارگاه با یك تیر گورخر و شیرى را كه بر پشت او جسته بود به هم دوخت.

جنگ با روم و شکست از روم

در زمان بهرام گور، از آنجایی که بهرام زرتشتی متعصبی بود، وضع مسیحیانی که در ایران بودند، خوب نبود و به طور كلى از اواخر پادشاهی یزدگرد اول به دلیل اقدامات شدید مسیحیان سیاست ملایم دولت ایران نسبت به ایشان تغییر یافت. به طورى كه پس از بر تخت نشستن بهرام گور مردم ولایات مرزی، به ویژه مرزهای امپراتوری روم، دسته‏دسته به كشور روم مى‏گریختند.
پس از آن که جمعیت قابل توجه ای از مسیحیان ایران به روم گریختند، بهرام گور از تئودوس امپراتور وقت روم درخواست کرد تا آنان را به ایران استرداد کند، ولی تئودوس از خواست پادشاه ایران سرباز زد. بهرام گور نیز دستور داد تا کارگران رومی که در معادن طلا و نقره ایران کار میکردند زندانی و اموال آنان نیز توقیف شود. پس از این اقدامات خصمانه دو طرف، موجب شد که شعله جنگ بین دو دشمن قدیمی و قدرتمند جهان باستان بار دیگر شعله ور شود.

به سال 421 میلادی ارتش ایران به فرماندهى مهر نرسى به سوی مرزهای امپراتوری ایران تاخت. رومیان نیز به سردارى آردابوریوس از دجله گذشته به بین‏النهرین حمله آوردند. پس از نخستین برخورد سپاه مهر نرسی از رومیان شکست خورد وسپاه ایران به درون شهر نصیبین عقب نشینی کردند و سپاه روم نیز شهر نصیبین را به محاصره درآورد. اما هنگامی که بهرام به شخصه با ارتش اصلی خود که به همراه نعمان پسر منذر و سپاه حیره به میدان پا نهاد، رومیان که میدانستند تاب مقاومت را نخواهند داشت دست از محاصره كشیده و عقب نشینی کردند و تمام ماشین هاو ادوات دژگیری خود را سوزاندند. بهرام با استفاده از عقب نشینی سپاه روم شهر تئودوسیو پولیس را كه اكنون ارزروم نام دارد، محاصره كرد. اما یونومیوس فرماندار شهر و مدافعان شهر مزبور به سختی از شهر دفاع کرد.

بالاخره بهرام گور به سردار رومى پیغام داد كه هر كدام از طرفین پهلوانى به میدان جنگ بفرستند و پهلوان هر كدام از دو طرف شکست خورد طرف مقابل جنگ را پیروز شده است اتفاقا پهلوان رومى فاتح شد و بهرام گور طبق قولى كه داده بود دست از جنگ كشید و در سال ۴۲۲ میلادی پیمان صلحى بین دو امپراتوری امضاء شد كه به موجب آن ایرانیان در كشور خود به مسیحیان آزادى مذهب دادند و نظیر همین آزادى را هم رومیان درباره‏ى زرتشتیان مقیم بیزانس قائل شدند.

براساس سرچشمه هایی همچون مجمل التواریخ و القصص، مردم دیلم (گیلان کنونی) بر علیه بهرام، پس از نبرد با روم شوریدند؛ و بهرام در پاسخ به شورش دیلمیان، همراه با ارتش قدرتمند خویش به سرزمین دیلمیان لشکر کشید و توانست این سرزمین را به تصرف درآورد. حاکم آنجا را اسیر کرد و فرمان انتقال وی به پایتخت را صادر کرد. اما پس از ابراز وفاداری ساتراپ دیلم ، و از آنجایی که بهرام بسیار بخشنده بود وی را بخشید و دوباره به ‌عنوان حاکم منطقه انتخاب کرد.

جنگ بهرام با هون ها (هپتالیان)

نبرد بهرام با هونها- از وقایع زمان بهرام گور، حمله هیاطله یا هونهاى سفید از شرق به ایران است، این قوم در ۴۲۵ میلادى از رود جیحون گذشته به مرزهای ایران حمله ور شدندبهرام پنجم یا گور با قواى كوچك ۱۲ هزار نفری اما زبدۀ خود به سمت هون ها حرکت کرد ولی چنین شایع کرد که به سمت آذرآبادگان (آذربایجان) رفته است. چون تعداد سپاه بهرام گور بسیار اندک بود، چنین شایع شد که بهرام از مقابله با هون ها گریخته است. اما بهرام گوردر نهان با سرعت شگفت آوری به سوی هون ها در حرکت بود و برای مخفی کردن سپاه خویش، شب ها حرکت می کرد و روز ها به سپاه خود استراحت می داد.

جاسوسان خبرها را به بهرام می‌رساندند و او هم سپاهیانش را بدون هیچ بار و بُنه‌ای تنها با یک اسب اضافه برای هر کدام، از راه اردبیل به آمل سپس به گرگان و از آن‌جا هم به شهر نسا برد. طی این مدت دیده‌بانان روزها را مراقبت کردند و شب‌ها تاختند و حتی پرندگان هم متوجه حضور بهرام در نزدیکی سپاه چین نشدند. جاسوسان خبر آوردند که خاقان و سردارانش برای شکار در دشت کَشمیهَن جمع شده‌اند. بهرام خوشحال شد و یک روز به سپاهیانش استراحت داد. صبحِ فردا خاقان و یارانِ نزدیکش با سر و صدای زیاد و عجیبِ شیپورهای ایرانیان غافلگیر شدند، صدا آنقدر زیاد بود که چینی‌ها همه کلافه شده بودند و تا خواستند آرایش جنگی به خودشان بگیرند، خاقان اسیر ایرانیان شد و سیصد سوار نامدارشان هم گرفتار شدند. سپس بهرام و سپاهش به سمت سربازان چینی در مرو تاختند و بسیاری را کشتند و آن‌هایی را هم که گریختند تا سی فرسنگ تعقیب کردند و از پا در آوردند. بهرام تمام غنایم را به سپاهیانش بخشید و از یزدان برای پیروزیش تشکر کرد.

معرکه‌ی جنگ که تمام شد بهرام دلش آرام نگرفت و احساس کرد باید یک زهر چشم اساسی از تورانیان به خاطر همکاری با خاقان چین بگیرد. پس سپاه را دوباره تجهیز کرد، شبانه از رود جیحون گذشتند و مردم بخارا را غافل‌گیر کردند، مزرعه‌هایشان را سوزاندند و شروع به کشتن پیر و جوان کردند. مردم پیاده با دلی خون به پابوس بهرام رفتند و گفتند ای شاه بزرگ! خاقان خطا کرد و پیمانش را با تو شکست، ما چه گناهی کرده‌ایم که مردانمان را دارید سر می‌برید؟ اگر قرار به دادن خراج است، خب اطاعت می‌کنیم ولی از جانمان بگذر که ما بندگان تو هستیم. بهرام دلش به رحم آمد و قبول کرد با گرفتن مالیات هنگفتی از خون آن‌ها بگذرد.

 

گر از ما همی باج خواهی رواست  / 

 سر بی گناهان بریدن چراست

همه مرد و زن بندگان تو ایم  / 

به رزم اندر افکندگان تو ایم

 

بهرام گور یک هفته‌ای در آن‌جا ماند و بزرگان را خواست و به آن‌ها گفت باید به خرج خودتان مناره‌ای از سنگ و گچ بین ایران و توران بسازید تا دیگر هیچ کسی به این آسانی نتواند از مرز عبور کند، جیحون را هم به عنوان خط مرزی تعیین کرد و مردی خردمند به نام شمر را که مردم قبولش داشتند، پادشاه توران کرد. بعد نامه‌ای به برادرش نرسی نوشت و گفت به تمام آن موبدانی که آن نامه را برای خاقان نوشته بودند بگو که با سپاهم به چینیان حمله کردم و همه جا را پر از کشته و خون کردم تا کسی جرأت نکند به ایران دست درازی کند، خاقان را هم اسیر کرده‌ام و با خودم می‌آورم. نرسی از خواندن نامه خیلی خوشحال شد، بزرگان که همه خجالت کشیده بودند به نرسی گفتند هیچ کسی باور نمی‌کرد که شاهی که دائم در حال خوش‌گذرانی بود این همه سپاهی را تربیت کند. ما هم به خاطر دلسوزی‌مان برای ایران این خبط را کردیم و نامه‌ای به خاقان نوشتیم وگرنه دشمنی با بهرام نداشتیم. خواهشاً وساطت‌مان را بکن چون شاه به محض برگشتن حال همه‌ی ما را می‌گیرد. نرسی پذیرفت و نامه‌ای نوشت، بد و خوب ماجرا را در آن توضیح داد و گفت شاید آن نامه برای بهرام زمان خریده تا به چینی‌ها حمله کند. این نامه بهرام را آرام کرد و او را از تصمیم انتقام منصرف کرد.

 

با بازگشت به تیسفون همه به پابوسش رفتند. بهرام به شکرانه این پیروزی گنجی را به نیازمندان بخشید و عفو عمومی داد و همه زندانیان را آزاد کرد. چند روز بعد دبیرانش را خواست تا نامه‌هایی را به حکام سرزمین‌های تحت فرمانروایی‌اش بنویسند. در نامه گفت که اگر شکایتی از ستم کارداران و جنگاورانم به من برسد، من با چاه و دار با مسئولینم طرف می‌شوم. پس حواستان باشد که فشار روی مردم نگذارید که کار به شکایت از شما بکشد. این دنیا برای هیچ کسی نمانده و نمی‌ماند پس بی‌آزار و دادگر باشید. تصمیم گرفته‌ام تا هفت سال از هیچ کسی در دنیا مالیات نگیرم. با رسیدن این نامه به دستتان مجاز هستید از گنج‌های شاهی بردارید و به تمام نیازمندان کمک کنید و نام آن‌ها را در دفتر دیوان بنویسید. [احتمالاً مسئولین هم اسم تمام فک و فامیلاشون رو لیست کردن و به همه وام بلاعوض پرداخت کردن!]

 

هرانکس که درویش باشد به شهر

که از روز شادی نیابند بهر

 

فرستید نزدیک ما نامشان

برآریم زان آرزو کامشان

 

به این ترتیب فشار زندگی از روی مردم برداشته و سفره‌ها پر شد، همه نصف روز کار می‌کردند و نصف دیگر را به تفریح می‌گذراندند. هر روز جارچیِ دربار از ایوان شاهی جار می‌زد که ای مردم هرچه دارید، بخورید و ببخشید و نگران فردا نباشید و برای آسایشتان به جان بهرام‌شاه دعا کنید. هر کسی هم که ندارد از خزانه دار ما پنج سکه و سه من شراب کهنه بگیرد، بنوشد و بخواند و شادی کند. با این فرمولِ شاه دل پیرها هم جوان شد و مردم در کوچه و خیابان می‌خواندند و بهرام هم از شادی مردمش شاد بود.

 

مرگ بهرام گور

مرگ بهرام در سال ۴۳۸ یا به قولی ۴۳۹ میلادی روی داده است. به گفتهٔ فردوسی، بهرام گور  بزرگان و سپاهیان را در کاخ خود گرد آورد و پسرش یزدگرد را به جانشینی انتخاب کرد و همان شب درگذشت. ولى بیشتر مورخان اسلامى مرگ افسانه‏ آمیز او را بر اثر شكار یک گورخر و با اسب فرورفتن در باتلاقى در میان اصفهان و شیراز دانسته‏ اند. آورده اند که بهرام با اسب در حال دنبال کردن گوری تیز پا بود که نادانسته و با اسب خود در باتلاقی افتاد و برای همیشه ناپدید گردید.

بهرام گور و یهودیان

طبق سرچشمه هایی همچون شهرستان‌های ایرانشهر”، مادر بهرام گور یعنی شوشاندخت دختر یک یهودی تبعیدی بود بدین ترتیب خود نیز از دید یهودیان پادشاهی یهودی به حساب می آمده است. و در بین آنها از احترام بسیار زیادی برخوردار بود؛ ولی در سرچشمه های یهودی همچون “تلمود”، مادر بهرام یهودی نبوده‌ است و فقط در دوران پادشاهیش سیاست تساهل دینی نسبت به دین یهود و یهودیان در پیش گرفته‌ است.

بهرام گور در هنر و ادبیات

در میان آثار منظوم پارسی، هشت بهشت امیر خسرو دهلوی  نیز دربارهٔ زندگی داستانی بهرام گور است. امیر خسرو، مثنوی هشت بهشت را به تقلید از نظامی و در پاسخ هفت پیکر او ساخت و موضوع آن، ماجرای عشق بهرام گور به «دل‌آرام» و نیز ساختن هفت گنبد به هفت رنگ برای دختران پادشاهان هفت سرزمین است. به همین دلیل، موضوع این منظومه با هفت پیکر نظامی فرقی ندارد

سرگذشت زندگی بهرام گور در ادبیات دیگر کشورها نیز راه رسوخ کرده است. چنان‌ که داستان عامیانه‌ای با نام هفت پیکر بهرام گور به زبان ترکی در عثمانی به چاپ رسیده و همین کتاب به نثر پارسی ترجمه و با چاپ سنگی در تهران انتشار یافت. همچنین نمایش ‌نامهٔ توراندوت (نام توراندخت به لهجه ایتالیایی) اثر کارلو گوتزی ایتالیایی که در سدهٔ ۱۸ میلادی نگاشته شد، و اپرایی به همین اسم  از پوچینی (درگذشت ۱۹۲۴ میلادی) موسیقی‌دان ایتالیایی نیز بر طبق قسمتی از داستان‌ های بهرام گور در هفت پیکر نظامی گرده برداری شده است.

بهرام گور در شاهنامه

یکی از سرچشمه های با اعتبار تاریخ ایران در دوره ساسانی شاهنامهٔ فردوسی است. نوشته های شاهنامه دربارهٔ پادشاهان ساسانی با آنچه تاریخ نگاران مطرح چون طبری و مسعودی نگاشته اند، مطابقت دارد. یکی از داستان‌هایی که فردوسی به آن بسیار پرداخته ‌است، داستان بهرام و آزاده است.

بهرام و آزاده

آزاده، نام دختر رومی است که کنیز و خدمتکار بهرام گور بوده ‌است. بنابر شاهنامهٔ فردوسی ، بهرام گور در دوران جوانی‌ اش که در حیره نزد اعراب و در کاخ منذر بن نعمان، حضور داشت، آزاده در خدمت او بوده است. آزاده یک چنگ ‌نواز چیره دست بود. هنگامی که بهرام به شکار میرفت، آزاده را پشت به خودش سوار بر شتر میکرد و با خود به شکارگاه می ‌برد. یک روز آزاده به جای تحسین دلاوری بهرام، به آهوی شکار شده دلسوزی  کرد. بهرام از وی رنجیده خاطر شد، آزاده را از پشت شتر به روی زمین پرت کرد و به شترش اجازه داد تا آزاده را لگدمال کند.

 

بهرام و آزاده

بنابر گفته ثعالبی، منذر این صحنه را در قصر خورنق در حیره به صورت نقاشی درآورد. نظامی این صحنه را در هفت‌پیکرش جا داد، صحنه این شکار به یک تم بسیار محبوب برای مینیاتورنگارها تبدیل شده است.

بهرام در سایر نوشته‌های ادبی

عمر خیام در یکی از رباعیات معروفش به مرگ بهرام چنین اشاره دارد:

آن قصر که جمشید درو جام گرفت /  آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر /  دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

سعدی در گلستان آورده‌است:

حکیمی را پرسیدند از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است؟ گفت آن که را سخاوت است به شجاعت حاجت نیست.

نبشته است بر گور بهرام گور / که دست کرم به ز بازوی زور

حافظ در بیتی آورده:

کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار  /   که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش

سکه های بهرام گور

سکه ‌های بهرام با شکلی ناهموار است و در استان هایی همچون تیسفون، همدان، اصفهان، آربل، نهاوند، آشور، خوزستان، ماد و کرمان از جنس برنز و نقره ضرب شده است.

بر روی سکه‌ های بهرام گور نوشته ای به خط پهلوی «مزدیسن بگ ورهران ملکا» به معنی خداوندگار بهرام مزداپرست به چشم میخورد. در جلو و عقب تاج دندانه ‌دار دارد و بین و جلو و عقب، یک هلال و یک دایره است که علامت ماه و آفتاب می ‌باشد.

 شاهنامه فردوی و بهرام گور

چو بر تخت بنشست بهرام گور

برو آفرین کرد بهرام و هور

پرستش گرفت آفریننده را

جهاندار و بیدار و بیننده را

خداوند پیروزی و برتری

خداوند افزونی و کمتری

خداوند داد و خداوند رای

کزویست گیتی سراسر به پای

ازان پس چنین گفت کاین تاج و تخت

ازو یافتم کافریدست بخت

بدو هستم امید و هم زو هراس

وزو دارم از نیکویها سپاس

شما هم بدو نیز نازش کنید

بکوشید تا عهد او نشکنید

زبان برگشادند ایرانیان

که بستیم ما بندگی را میان

که این تاج بر شاه فرخنده باد

همیشه دل و بخت او زنده باد

وزان پس همه آفرین خواندند

همه بر سرش گوهر افشاندند

چنین گفت بهرام کای سرکشان

ز نیک و بد روز دیده نشان

همه بندگانیم و ایزد یکیست

پرستش جز او را سزاوار نیست

ز بد روز بی‌بیم داریمتان

به بدخواه حاجت نیاریمتان

بگفت این و از پیش برخاستند

برو آفرین نو آراستند

شب تیره بودند با گفت‌وگوی

چو خورشید بر چرخ بنمود روی

به آرام بنشست بر گاه شاه

برفتند ایرانیان بارخواه

چنین گفت بهرام با مهتران

که این نیکنامان و نیک‌اختران

به یزدان گراییم و رامش کنیم

بتازیم و دل زین جهان برکنیم

بگفت این و اسپ کیان خواستند

کیی بارگاهش بیاراستند

سه دیگر چو بنشست بر تخت گفت

که رسم پرستش نباید نهفت

به هستی یزدان گوایی دهیم

روان را بدین آشنایی دهیم

بهشتست و هم دوزخ و رستخیز

ز نیک و ز بد نیست راه گریز

کسی کو نگرود به روز شمار

مر او را تو بادین و دانا مدار

به روز چهارم چو بر تخت عاج

بسر بر نهاد آن پسندیده تاج

چنین گفت کز گنج من یک زمان

نیم شاد کز مردم شادمان

نیم خواستار سرای سپنج

نه از بازگشتن به تیمار و رنج

که آنست جاوید و این ره‌گذار

تو از آز پرهیز و انده مدار

به پنجم چنین گفت کز رنج کس

نیم شاد تا باشدم دست‌رس

به کوشش بجوییم خرم بهشت

خنک آنک جز تخم نیکی نکشت

ششم گفت بر مردم زیردست

مبادا که هرگز بجویم شکست

جهان را ز دشمن تن‌آسان کنیم

بداندیشگان را هراسان کنیم

به هفتم چو بنشست گفت ای مهان

خردمند و بیدار و دیده جهان

چو با مردم زفت زفتی کنیم

همی با خردمند جفتی کنیم

هرانکس که با ما نسازند گرم

بدی بیش ازان بیند او کز پدرم

هرانکس که فرمان ما برگزید

غم و درد و رنجش نباید کشید

به هشتم چو بنشست فرمود شاه

جوانوی را خواندن از بارگاه

بدو گفت نزدیک هر مهتری

به هر نامداری و هر کشوری

یکی نامه بنویس با مهر و داد

که بهرام بنشست بر تخت شاد

خداوند بخشایش و راستی

گریزنده از کژی و کاستی

که با فر و برزست و با مهر و داد

نگیرد جز از پاک دادار یاد

پذیرفتم آن را که فرمان برد

گناه آن سگالد که درمان برد؟

نشستم برین تخت فرخ پدر

بر آیین طهمورث دادگر

به داد از نیاکان فزونی کنم

شما را به دین رهنمونی کنم

جز از راستی نیست با هرکسی

اگر چند ازو کژی آید بسی

بران دین زردشت پیغمبرم

ز راه نیاکان خود نگذرم

نهم گفت زردشت پیشین بروی

به راهیم پیغمبر راست‌گوی

همه پادشاهید بر چیز خویش

نگهبان مرز و نگهبان کیش

به فرزند و زن نیز هم پادشا

خنک مردم زیرک و پارسا

نخواهیم آگندن زر به گنج

که از گنج درویش ماند به رنج

گر ایزد مرا زندگانی دهد

برین اختران کامرانی دهد

یکی رامشی نامه خوانید نیز

کزان جاودان ارج یابید و چیز

ز ما بر همه پادشاهی درود

به ویژه که مهرش بود تار و پود

نهادند بر نامه‌ها بر نگین

فرستادگان خواست با آفرین

برفتند با نامه‌ها موبدان

سواران بینادل و بخردان

 

تاریخ طبری

تاریخ مسعودی

 

 

هیچ نظری موجود نیست: