«گذشت سال درخور
خور آنجا که زادگاه من است
سالها برده بودمش از یاد
از قضا دست روزگار مرا
بار دیگر بدست آنجا داد
*
آمدم سوی آشنا اما
همه ناآشنای من بودند
مینمودند چون وراندازم
چشمها،گوئیا سخن بودند
*
مینهادم قدم بهر گوشه
بر سر چهار سو و یا گذری
زنده میشد به ذهن خاطرهها
شکل مییافت ز آن همه اثری
*
با نگاه ملالآور خویش
مینمودم نظر ز«گلدسته»
خور در فقر دست و پا میزد
بود از گردش زمان خسته
*
کوچهه ائی که رفتوآمد داشت
در سکوتی عمیق رفته فرو
شده آرام از بیا و برو
کوی«گودال»و کوچهء«سکرو»1
*
رونق دشت از میان رفته
غم بر آن سخت سایه گسترده
از«مگستان2»پرطراوت خور
نیست،جز نخلهای پژمرده
*
خنده میزد«کویله3»چون بر نخل
بود زیبائی دو چندانش
در میان زمردین مجری
رشتههای سپید دندانش
*
چتر اندوه بر سر خود داشت
خنده با گریهاش بهم آمیخت
شوربخت از وجود شیری بر
اشک بر سفره زمین میریخت
*
نخل بیمار ز آفت شیره
«ریشه غر4»گشته قوز بالا قوز
دست دهقان ز چاره کوتاه است
چه کند بینوا شده پاسوز5
*
راستی او خدای دهقان بود
که به مخلوق خویش نان میداد
گرچه مخلوق دست دهقان بود
با رطبهای تازه جان میداد
*
تخته«حاج قاسم»و«دربو»
همه افتاد با«کویر کلا
برگ و باری به«باغ رعنا»نیست
آه خیزد«ز باغ واویلا»6
*
لیف7بر گردن دو نخل بلند
بسته میشد مثال گهواره
رقص میکرد در میان هوا
صبح تا شام تیره همواره
*
از عمو«هوی»8آبکش دیگر
خبری نیست بهر بستن آب
پای«فنجان»«کلاغو»و«دهزیر»9
همهء«های و هوی»رفته بخواب
*
در«ترمتین10»شبا مهتابی
کس نبیند«کلاچی» و«فلکو»11
ز آن همه دورهم نشستنها
گپ زدنهای دختران نکو
*
دختران گشتهاند قالیباف
صحبت«گردو شانه»دیگر نیست
چرخ و«کندوی»پنبه رفت کنار
هم ز دشکی نشانه دیگر نیست12
*
ز آن همه بازی نشاطآور
نامی از«سنگچین13»و«گتین14»نیست
نوجوانان دگر نمیدانند
که«الوداد»یا که«تختین»15چیست
*
گله دیگر به سینهء«طشتاب»16
نرود صبح و شام باز آید
نشنود گوش هیهی چوپان
خشکسالی که بس دراز آید
*
«ارته»و«ترخ»و قیچ خشکیدند17
گرم از اینها تنور مادر بود
نیمی از سال قوت برزگران
دانههای«معاش»و«کادر»بود18
*
تشنگان کویر را ساقی
«روی»و«دول»بود و«مردادون»19
به امیدی که میشوند پرآب
لیک گردید بختشان وارون
*
ابرها از فراز این واحه
آمدند و شدند و سود نداشت
چه بگویم خدا زبانم لال
مگر آنجا خدا وجود نداشت
*
آبها ز آسیابها افتاد
آسیابان دگر نشد بیدار
«هیزر»و«همزئو»و«دریاشو» 20
شده از کار و بار خود بیکار
*
آفتاب از وراء نخلستان
در پس پرده افق میخفت
غوطهور در میان اندیشه
پیرمردی بزیر لب میگفت
*
از صفا بزم خور خالی شد
همه رفتند و خور تنها ماند
رخت بر بست شادی از دلها
نقشی از آن به روی لبها ماند
(1)-نام دو کوچهء از دهکدهء«خور»
(2)-مک بضم اول نخل.
(3)-غلاف خوشهء خرما
(4)-بیماری گیاهان.
(5)-سپر بلای دیگری.
(6)-نام باغهائی از خور.
(7)-رسن از الیاف نخل.
(8)-فریاد آب کشان.
(9)-دو قنات معروف خور.
(10)-نام زمینی که زنان در آنجا چرخریسی میکنند.
(11)-از وسایل نخریسی.
(12)-اصطلاحات کرباسبافی
(13)-نوعی بازی با سنگ.
(14)-بازی گوی و چوگان.
(15)-انواع بازی.
(16)-بیابانی در اطراف چاهی بنام طشت آب.
(17)-سه نوع از هیزم بیابان.
(18)-دانههائی خشخاش مانند برای تغذیه.
(19)-«روی»و«دول»و«مردادون»نام سه سنگاب است که هنگام بارندگی آب در آن جمع میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر