غزل
اسماعیل وفا یغمائی
چنان به مهر تو غرقم، که جز توام هوسی نیست
رها زهرچه ام امّا،مگر توام قفسی نیست
زنندتقَه به قلبم،دریست بسته!تو گوئی
روید چونکه در این دلُ ! فقط منم! و کسی نیست
در این سرای بلی تو،تپنده ای به تپشها،
دمی اگر نتپی تو، نه جان و نی نفسی نیست
نه کاروان سرودی،نه نغمه ی دف و رودی
بدون ماه رخ تو،نوائی از جرسی نیست
شب است و ماه در ابرو فقیه و شیخ به خوابند
به کوچه نیز صدائی ز گزمه و عسسی نیست
بیا که غیر لبانت ،که هرچه میکده در اوست
به بوسه از سر شب تا ،سحر،«وفا» هوسی نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر