دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۱ خرداد ۱۵, یکشنبه

بخوانبم و بدانبم از همه جا و همه کس.اسطوره خمینی چگونه ساخته شد و از آن چه به جا مانده است؟اکبر گنجی

اسطوره خمینی چگونه ساخته شد و از آن چه به جا مانده است؟

به مناسبت   سالروز مرگ بنیان‌گذار جمهوری اسلامی

نیروهای مذهبی هر قدر هم که در جامعه نفوذ داشتند، به تنهایی نمی‌توانستند "اسطوره خمینی" را بسازند. به عناصر دیگری نیاز بود که باید به آنها توجه کرد.

آیت‌الله خمینی چگونه از زمین به آسمان صعود کرد؟ مبارزه او علیه شاه و

کاپیتولاسیون، تأیید مرجعیت دینی اش توسط مراجع تقلید و فقیهان وقت، درس‌های عرفان و فلسفه‌اش، تبعیدش به ترکیه و از آنجا به عراق، و ده‌ها متغیر دیگر در برکشیدن او نقش داشتند

دفاع گروه‌هایی چون فدائیان اسلام، موتلفه، و...؛ و افرادی چون آیت‌الله منتظری، مطهری، بهشتی، هاشمی رفسنجانی، خامنه‌ای، باهنر، علی شریعتی، ابراهیم یزدی، عبدالکریم سروش و... از آیت‌الله خمینی و اسطوره سازی از او جای تعجب نداشت و ندارد. چون آنها مذهبی و مقلد او بودند. چون گروهی از آنان شاگردان او بودند. مطهری در سال ۱۳۵۷ در کتاب نهضت‌های اسلامی در صد سال اخیر درباره او چنین نوشت : «و اما آن "سفر بُرده" كه صدها قافله دل همره اوست، نام او، یاد او، شنیدن سخنان او، روح گرم و پرخروش او، اراده و عزم آهنین او، استقامت او، شجاعت او، روشن بینی او، ایمان جوشان او كه زبانزد خاص و عام است، یعنی جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزیز روح ملت ایران، استاد عالی‌قدر و بزرگوار ما حضرت آیت‌اللّه العظمی خمینی (ادام اللّه ظلاله) حسنه‌ای است كه خداوند به قرن ما و روزگار ما عنایت فرموده و مصداق بارز و روشن اِنَّ لِلّهِ فی كُلِّ خَلَفٍ عُدولاً یَنْفونَ عَنْهُ تَحْریفَ الْمُبْطِلین است. قلم بی‌تابی می‌كند كه به پاس دوازده سال فیض‌گیری از محضر آن استاد بزرگوار و به شكرانه‌ بهره‌های روحی و معنوی كه از بركت نزدیك بودن به آن منبع فضیلت و مكرمت كسب كرده‌ام، اندكی از بسیار را بازگو كنم.» (مرتضی مطهری، مجموعه آثار، جلد ۲۴، ص ۸۵)

در میان نیروهای مذهبی، حسن روحانی- رئیس‌جمهور فعلی- اولین فردی بود که در ۸ آبان ۱۳۵۶ در مراسم ختم مصطفی خمینی، او را "امام خمینی" خطاب کرد. برای این که شیعیان دوازده امامی معمولاً اصطلاح "امام" را برای ائمه به کار می‌بردند که به گمانشان دارای عصمت و علم غیب بودند.
اما نیروهای مذهبی، هر قدر هم که در جامعه نفوذ داشتند، به تنهایی نمی‌توانستند "اسطوره خمینی" را بسازند. به عناصر دیگری نیاز بود که باید به آنها توجه کرد.

سوژه‌ها توسط گفتمان ساخته می‌شوند

گفتمان مسلط را روشنفکران به طور جمعی در طی یک دوره تاریخی می‌سازند. گفتمان که خلق و مسلط شد، سوژه‌ها را می‌سازد. به تعبیر دیگر، فاعلان و بازیگران توسط گفتمان ساخته می‌شوند. گفتمانی که طی دهه ۴۰ و ۵۰ خلق و مسلط شد، "اسطوره خمینی" را ساخت.

روشنفکران در ایران در تعارض با رژیم سیاسی برای خود "هویت" سازی می‌کردند و می‌کنند. رژیم پهلوی ؛ دست‌ساز انگلیس، محصول کودتای انگلیسی/آمریکایی ۲۸ مرداد ۳۲، خودکامه، فاسد، نهادینه ساز تبعیض، ستمگر، سرکوبگر، ژاندارم آمریکا در منطقه، غربگرا، ضد فرهنگ ملی و سنت، و... به شمار می‌رفت. روشنفکران نیز در ضدیت با این ویژگی‌ها و تحت تأثیر ایدئولوژی‌های جهان سومی، هویت سازی و گفتمان سازی کردند. آن گفتمان وقتی ساخته شد، در نقش فاعل ظاهر شد و سراپای سوژه ها- از جمله خود روشنفکران- را تغییر داد.

در پرتو همین گفتمان، "سنت" کشف و دوباره "اختراع" شد. اسلام مهم‌ترین بخش این سنت بود. اختراع سنت و اسلام در تعارض با غرب صورت می‌گرفت. داریوش شایگان کتاب‌های آسیا در برابر غرب و بت‌های ذهنی و خاطره ازلی را نوشت. احسان نراقی غربت غرب (۱۳۵۳)، آنچه خود داشت (۱۳۵۵) و آزادی، حق و عدالت (۱۳۵۷) را منتشر کرد. رضا براهنی تاریخ مذکر را نگاشت.

مجلاتی چون نگین، فردوسی، اندیشه و هنر، و... در همین جهت کار می‌کردند. فردوسی در سرمقاله‌اش نوشت که باید به فرهنگ خودمان بازگردیم و «باید دوباره بسازیمش.» (فردوسی، ۳۰ دی ۱۳۴۷، ص ۳) می‌گفتند نگذاریم که اعتقادت و سنن ملی‌مان را «فرنگی‌مآبی که مرعوب غرب است نابودشان سازد.» (فردوسی، ۲۱ مرداد ۱۳۴۷)

احسان نراقی در گفت‌و‌گو با اسماعیل خویی در سال ۱۳۵۶ به نقش مذهب اشاره کرد و گفت: «در جهان امروز انسان که حیران و نگران آینده است بار دیگر به دین و مذهب رو می‌آورد و بدین ترتیب این اصل قرن نوزدهمی باطل می‌شود که برای مترقی بودن، آدم لازم است که لامذهب یا بی دین باشد... اکنون ما می‌بینیم که در راه رسیدن به یک جامعه متعادل به هیچ وجه لازم نیست آنچه را که خود داریم از ریشه براندازیم: بلکه، فرهنگ و معنویت و هویت ملی بزرگ‌ترین حافظ ملت‌ها در برابر هجوم عوامل و نیروهای خارجی است.» (احسان نراقی، آزادی، حق و عدالت: گفت‌وگوی اسماعیل خویی با احسان نراقی، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، چاپ دوم، ص ۲۳۴)

 

ابوالقاسم انجوی شیرازی هم رشته شرق شناسی را توطئه جهان غرب برای غارت گنجیه‌های ملی قلمداد می‌کرد که هدفش "تخریب و تضعیف فرهنگ غنی و پرثمر ایران" بود. او نوشت: «استعمارگران اروپا موجودات عجیب و غریبی بوده و هستند. حرص و آز و قدرت آنان را دیوانه کرده بود و هنگامی که به سمت ممالک مشرق زمین راه افتادند هیچ نیت انسانی و هدف شریف وجدانی نداشتند. یغماگران و دزدانی بودند که با صورتک خدمت گذاری به علم و دانش به این کشور و آن کشور قدم می‌نهادند.» (نگین، شماره ۸۵، خرداد ۱۳۵۱، ص ۵)

رضا براهنی در سال ۱۳۴۹ به تجلیل از اسلام پرداخت که برخلاف دیگر ادیان: «اسلام، نوعی سیستم اداره و حکومت اجتماعی نیز هست، بشکلی که نه دین یهود، نه دین مسیح، و نه سلف بلافصل اسلام در ایران، یعنی آئین زرتشت بودند و یا می‌توانند باشند.» (رضا براهنی، تاریخ مذکر، ص ۲۸)

بازگشت به خویشتن (صدر اسلام علی شریعتی) مدتها بعد از سخنان رضا براهنی ایراد گردید. براهنی نوشت: «نظر اسلام از دیدگاه تاریخی، پدیده‌ای است اولا اصیل، ثانیاً تاریخی، ثالثاً ضد تاریخی و رابعاً دارای ارزش‌هایی است که از نظر تاریخی پایدار به نظر می‌آیند. خواننده به خوبی می‌داند که من از اسلام کنونی حرف نمی‌زنم؛ بلکه از صدر اسلام حرف می‌زنم.» (تاریخ مذکر، ص ۲۹).

زمانه، زمانه انقلاب و ساختن تاریخی جدید بود. اسلام منبعی بود که به این کار می‌آمد. براهنی نوشت: «اسلام... در مقابل شر و ظلم و کفر و غلبه دشمن و خودکامگان و دیکتاتورها، جهاد را پیشنهاد می‌کند که دینامیسم شمشیر است در مقابل زور.» (تاریخ مذکر، ص ۳۳)
روشنفکران به اسلام به عنوان سلاح پیکار علیه غرب و امپریالیسم نیاز داشتند. علی رضا میبدی در فروردین ۱۳۵۲ نوشت که اسلام «اگر سلاحی نباشد، سپری است[در برابر امپریالیسم و] تنها نقطه اتکا و یگانه مکان سنتی است که می‌تواند میان مسلمین شرقی پیوند...ایجاد کند.» (علیرضا میبدی، "اسلام و مسیح معاصر"، فردوسی، شماره ۱۱۰۸، ۲۷ فروردین ۱۳۵۲، ص ۱۹)

اسلام می‌تواند محور اتحاد گسترده و مقاومت و مبارزه با دشمن مشترک باشد. روشنفکران در حال ساختن چهره پیامبر اسلام به عنوان یک انقلابی و چریک بودند. علی اصغر حاج سید جوادی کتابی درباره زندگی پیامبر اسلام- تحت عنوان طلوع انفجار: پیام و پیام آور - منتشر کرد.

مسائل حل نشده

هر جامعه‌ای نیازمند آن است که مسائل عادی و منازعات اش در سطح نهادها و به صورت خرد حل شود. کشورهای دارای نظام استبدادی فاقد ساز و کارهای نهادینه مقبول حل مسائل و منازعه‌اند. در این گونه جوامع، تبعیض، سرکوب، فساد، و... بیداد می‌کند.

در چنین بستری افراد و گروه‌ها به دنبال راه حل‌های کلان و بزرگ می‌روند تا کلیه مسائل و منازعات را یک باره و در خیابان‌ها حل کنند. به تعبیر لنین، با پاهای خود در خیابان‌ها تکلیف سیاست را روشن می‌کنند. (انقلاب)

این شیوه حل منازعه نیازمند رهبری است. منتها رهبری که قرار است کلیه مسائل را حل کرده و جامعه‌ای سراپا عادلانه، پاک و سرشار از فضائل اخلاقی بسازد، نمی‌تواند فردی عادی باشد. او قرار است «بهشت را بر روی زمین بسازد.»

پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ گروه‌های سیاسی و روشنفکران به این نتیجه رسیدند- یا این مدعا را برساختند- که رژیم شاه اصلاح ناپذیر بوده و راهی جز رویارویی با شاه وجود ندارد. برای مقابله با شاه و سرنگونی او، آنان به رهبری نیازمند بودند که بتواند کلیه نیروهای اجتماعی را بسیج کند.

بیژن جزنی، خمینی را نیروی بسیار موثری می‌دید، چون ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را آفرید و توان "بسیج توده‌ای" داشت. جزنی در دهه ۱۳۵۰ نوشت: "با این پیشینه: خمینی از محبوبیت بی سابقه ای در میان توده ها به ویژه صاحب کاران خرده بورژوا برخوردار است و با امکاناتی که برای فعالیت نسبتاً آزاد سیاسی در اختیار دارد، از شانس بی سابقه ای برای موفقیت برخوردار است." (بیژن جزنی، طرح جامعه شناسی و مبانی استراتژیک جنبش انقلابی خلق ایران، انتشارات مازیار، ۱۳۵۸)

بزرگ‌
خمینی در راه تبعید به نجف - سال ۱۳۴۲ شمسی

مصطفی شعاعیان در فروردین ۱۳۴۳ متنی تحت عنوان "جهاد امروز یا تزی برای تحرک" می‌نویسد که برنامه سرنگونی رژیم شاه از راه مبارزه اقتصادی بود. نکته جالب توجه این است که شعاعیان آن متن را در اختیار دکتر محمد مصدق، آیت‌الله خمینی، آیت‌الله میلانی و آیت‌الله شریعتمداری- جهت اظهار نظر و تأیید - قرار می‌دهد.

فرافکنی آرزوها

افراد و گروه‌ها همه آرزوها و ایده آل‌های خود را در یک فرد فرافکنی کرده و از او اسطوره و قهرمان می‌سازند. بدین ترتیب، رهبری نجات دهنده و رهائی بخش توسط روشنفکران ساخته می‌شود. برساختن یک "فرد" به عنوان "حلال همه مسائل و رافع همه مشکلات بشریت"، کار توده‌ها قلمداد می‌شود، اما حقیقت آن است که روشنفکران این اسطوره را با مفاهیم نظری خود پیرایش می‌کنند.

فروغ فرخزاد در دهه ۱۳۴۰ این چنین آرزوهای خود را در یک نجات دهنده فرا می‌فکند:
"من خواب دیده ام که کسی می‌آید
من خواب یک ستاره قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی دیگر
کسی بهتر
و مثل آن کسی است که باید باشد
و قدش از درخت‌های خانه معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
و اسمش، آنچنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز
صدایش می‌کند
یا قاضی القضات
یا حاجت الحاجات است
و می‌تواند کاری کند که لامپ الله
(که سبز بود، مثل صبح سحر، سبز بود)
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود...
کسی می‌آید
کسی می‌آید"

این حکم درباره آیت‌الله خمینی هم صادق است. اسلام و امامت در دوران قبل از انقلاب دارای جایگاه امروزین نبود. شأن و منزلت بسیار بالایی داشت. خسرو گلسرخی در دفاعیات شجاعانه‌اش در دادگاه شاه گفت: «من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آن گاه به سوسیالیسم رسیدم.» آن‌گاه به مقایسه خود با امام حسین پرداخت که نشانگر جایگاه آن امام در نزد یک روشنفکر مارکسیست بود. گفت: «زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم. او در اقلیت بود. و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است. و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی، و اسلام علی را تأیید می‌کنیم.»

به جایگاه امامانی چون علی و حسین نزد یکی از مهم‌ترین قهرمانان دهه ۱۳۵۰ بنگرید. آنان اسطوره‌های همگانی بودند. شاه هم خود را نظر کرده امام رضا و امام زمان قلمداد می‌کرد.

ساختن اسطوره خمینی

اولین و شاید مهم‌ترین گام برساختن "اسطوره خمینی"، تبدیل او به امام بود. نعمت‌‌الله میرزازاده (م. آزرم) در سال ۱۳۴۴ در قصیده "به نام تو سوگند" برای اولین بار خمینی را "امام" می‌سازد. در آغاز می‌گوید:
ای ز وطن دور ای مجاهد دربند
ای دل اهل وطن به مهر تو پیوند
بیت نهم:
ای ز وطن دور ای امام خمینی
ای تو علی را یگانه پور همانند
نعمت‌الله میرزازاده در سال ۱۳۴۹ نیز در قصیده "رهبر برگزیده" می‌گوید:
الا ای امام بحق برگزیده
الا ای تو اسلام را نور دیده
....
تویی آن که اسلام بالیده از تو
به گیتی که اینک نگر این پدیده
امام بحق ای خمینی! که ایران تو را
چند سالی ست دوری کشیده
بزرگا! اماما! که بعد از امامان
چنان چون تو اسلام رهبر ندیده
زعیما! اماما! از ایران چه پرسی
که  سجن بزرگی است، در خون تپیده

بزرگ‌
دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ - خیابان آزادی تهران

دکتر علی اصغر حاج سید جوادی هم در برساختن اسطوره خمینی نقش داشت. او نوشت: «امام می‌آید، با صدای نوح، با طیلسان و تیشه‌ی ابراهیم، با عصای موسی، با هیئت صمیمی عیسی و با کتاب محمد. دشت‌های سرخ شقایق را می‌پیماید و خطبه‌های رهایی انسان را فریاد می‌کند. وقتی امام بیاید، دیگر کسی دروغ نمی‌گوید، دیگر کسی به خانه‌ی خود قفل هم نمی‌زند، دیگر کسی به باج‌گزاران باجی نمی‌دهد، مردم برادر هم می‌شوند و نان شادیشان را با یکدیگر به عدل و صداقت تقسیم می‌کنند، دیگر صفی وجود نخواهد داشت، صف‌های نان و گوشت، صف‌های نفت و بنزین، صف‌های مالیات، صف‌های نام‌نویسی برای استعمار. و صبح بیداری و بهار آزادی لبخند می‌زند. باید امام بیاید تا حق بجای خود بنشیند، و باطل و خیانت و نفرت در روزگار نماند.»
حاج سید جوادی تمامی آرزوها و آرمان‌های خویش را به دست خمینی محقق شدنی قلمداد می‌کرد. او را به خدایی تبدیل می‌کرد که بهشت اش را در همان زمان و در روی زمین برپا می‌داشت.

در ۱۰ بهمن ۵۷ رضا براهنی در روزنامه اطلاعات آیت‌الله خمینی را "بزرگ مرد تاریخ اسلام و ایران" و "مشروع‌ترین رهبر یک مملکت" خواند و نوشت: «حضرت آیت‌الله العظمی روح الله خمینی، مبارز بزرگ انقلاب ایران و رهبر عالیقدر شیعیان جهان، پس از سال‌ها تبعید، اینک اراده کرده‌اند که به آغوش مردم خویش بازگردند... مبارزه حضرت آیت‌الله با شاه، استعمار، دیکتاتوری و استثمارگر خارجی در ایران آن چنان عموم مردم ایران را از کارگر، روستایی، بازاری، خیابانی، دانشجو، محصل، زن و مرد و پیر و جوان، پزشک، مهندس، روشنفکر، استاد دانشگاه، نویسندگان مطبوعات و شاعران و هنرمندان، از خود بیخود و هیجان‌زده کرده است که بدون تردید می‌توان گفت که اینک بزرگترین استقبال تاریخ جهان در شرف قوام یافتن و وقوع پیدا کردن است. مردم ایران با آرامش تمام از کلیه شهرها و دورترین قصبات و روستاهای کشور به پایتخت روی آورده‌اند تا بلکه از نزدیک چهره مبارز بزرگ ایران را ببینند و درودها، تهنیت‌ها و سپاس‌های پاک و بی‌شائبه خود را نثار قدوم این بزرگ مرد تاریخ اسلام و ایران بکنند... [با آمدن خمینی و همکاری مردم] ایران سرانجام پا به مرحله‌ای خواهد گذاشت که در پایان آن فقر، افلاس، خفقان، ورشکستگی، نومیدی، آزمندی و حرص سرمایه‌دارانه از میان بر خواهد برخاست و ایرانی از هرج و مرج اقتصادی، بی‌نقشه و حکومتی بی‌برنامه نجات خواهد یافت و با داشتن برنامه‌ای دقیق به بازسازی جامع کشور همت خواهد گذاشت.»

در سیمایی که براهنی به تصویر می‌کشید، آیت‌الله خمینی کسی بود که ایران را به بهشت تبدیل می‌کرد. فقط "پایان فقر" را در نظر بگیرید. آیا امکان‌پذیر و عقلایی است؟ فقط توماس پیکتی، جوزف استیگلیتز (برنده نوبل اقتصاد)، پل کرکمن (برنده نوبل اقتصاد) و...از گسترش شکاف طبقاتی در جوامع توسعه یافته سخن نمی‌گویند، باراک اوباما هم به صراحت می‌گوید که طی سه دهه گذشته در آمریکا دائماً شکاف طبقاتی افزایش یافته است. اما آیت‌الله خمینی چگونه می‌توانست در جامعه‌ای توسعه نیافته آرزوهای انسانی حاج سید جوادی و براهنی را محقق سازد؟

سیاوش کسرایی نیز پس از ملاقات اعضای کانون نویسندگان با آیت‌الله خمینی در وصف او سرود:
"دارمت پیام
ای امام
که زبان خاکیانم و رسول رنج
بر توام درود بر توام سلام
آمدی
خوش آمدی، پیش پای توست ای خجسته‌ای که خلق
می‌کند قیام
حق ما بگیر
داد ما برس
تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام
حالیا که می‌رود سمند دولتت، بران!
حالیا که تیغ دشنه تو می‌برد
بزن"

این تنها سیاوش کسرایی نبود که آیت‌الله خمینی را به فرود آوردن تیغ دشنه و بریدن تشویق می‌کرد، باقر مومنی هم در بهار ۵۸ گفت: "تنها کار انقلابی که الان در مملکت صورت می‌گیرد، اعدام‌هاست." (روزنامه آیندگان، شماره ۳۴۵۳، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۸، ص ۱۲)

احسان طبری هم نوشت که "روح آموزش قرآن با خردگرايی سازگار است." و "اسلام نوین انقلابی که در وجود امام خمينی مظهريت می‌يابد... و سنن دموکراتيک اسلام مانند شورا و بيعت و اجماع... و بينش توحيدی به معنای ايجاد امت واحد انسانی، رها از امتيازات و تقابل طبقاتی و ملی و نژادی... [همه] با انديشه سوسياليسم قرابت می‌يابد."

طبری- روشنفکر به نام مارکسیست- سپس پیامبرانه پیش‌گویی می‌کند که "سده پانزدهم هجری می‌تواند سده نوزايی بزرگی برای اسلام باشد و انقلاب محمدی را در سطحی بالاتر تجديد کند." (دنيا، شماره ۳، سال ۱۳۵۸)

پس از انشعاب نیروهای چپ نزدیک به حزب توده از کانون نویسندگان ایران، آنان "شورای نویسندگان و هنرمندان ایران" را تأسیس کردند و با ذکر نام تعداد زیادی از نویسندگان و هنرمندان نوشتند: «در اين مرحله اتحاد کليه نيروهای ميهن خواه و انقلابی تحت رهبری پير خردمند ما امام خمينی، شرط اساسی پيروزی در اين نبرد سرنوشت ساز است... تخصص و آگاهی ما، هنر ما، قلم و قدم ما، انديشه و بيان ما، و اگر لازم باشد، تا آخرين قطره خون ما در راه انقلاب، در راه دفاع از جمهوری اسلامی ايران، در راه دفاع از ميهن انقلابی ما قرار دارد... ما از امام خمينی رهبر خردمند انقلاب ايران و نيز از دستگاه رهبری کشور می‌خواهيم که با رهنمودهای خود امکان بهترين بهره گيری از نيروی ما را فراهم آورند.» (نشريه "شورای نويسندگان و هنرمندان" دفتر اول، ص ۹)

در ابتدأ گفته شد که گفتمان سوژه را می‌سازد. به آذین- یکی از روشنفکران به نام مارکسیست- به همراه اعضای حزب توده بازداشت شده و در زندان به شدت و به صورت وحشیانه شکنجه می‌شود تا اعتراف کند که جاسوس شوروی بوده، اقدام به کودتا علیه جمهوری اسلامی کرده، مارکسیسم باطل بوده و اسلام حقیقت مطلق است. با این همه، گفتمانی که او را ساخته بود، به طور منطقی بدانجا می‌رساندش تا در خاطراتش- تحت عنوان "بار دیگر و این بار..."- بنویسد: «تا زمانی كه انقلاب اسلامی در راستای كلی ضدامپرياليستی، به ويژه ضدآمريكايی، و تلاش برای تحقق آرمان ھای مردمی حركت می‌كرد، من آن را، با وجود بسا خامی‌ھا و ناھنجاري‌ھا و خطاھای موضعی، با ھمه نيروی خويش تأييد می‌كردم. بالاتر از اين، ھرگاه رھبری انقلاب، با از ياد بردن تعھدات مردمی، تنھا خصلت ضدامپرياليستی خود را حفظ و بدان عمل می‌كرد، باز، ضمن انتقاد و افشای عملكرد نادرست آن، من آن را نفی نمی‌كردم و از آن روی نمی‌گرداندم.»

 
"خصلت ضد امپریالیستی" از همه چیز مهم‌تر بود، چون رکن محوری گفتمان بود. در بخشی از شعر بلندی که در سال ۱۳۶۲ در زندان جمهوری اسلامی سروده، درباره خمینی گفته بود:

در ايران، انقلاب توده ھا پيروز شد، قدرت به دست توده ھا افتاد.
و آنان، با رضای دل، سپردند امر كشور را به دست پيشوای دين،
ــ ھمان كاندر شب تاريك استبداد و استيالی بيگانه،
چراغ رھنما و پرچم پيكار مردم بود با طاغوت. ــ
چه كس را می‌رسد اكنون به كار ملتی چون و چرا كردن؟
سپس. اين پيشوا آيا به چندين سال جز اسلام چيزی گفت؟
به جز انگيزه و الگوی اسلام نخستين وعدهای آيا به مردم داد؟
نگفت آيا حكومت جز به قانون خدا ــ قرآن و سنت ــ نيست؟
نگفت آيا ولی امر می‌بايد فقيه عادل دانا به احكام خدا باشد؟
و او، در آزمون سال ھا، آيا ز راه و رای خود برگشت؟
و مردم جز خود بدين خوی و منش او را پذيرفتند
و با او در خط سرخ شھادت از پی ھر فتح تا فتح دگر رفتند؟
ھمان بود و ھمان است او، خمينی، رھبر حق بين، ستون خيمه امت؛
خمينی، پاسدار وحدت اسلام، پرچمدار استقلال و آزادی؛...

وقتی روشنفکران و روحانیون "اسطوره خمینی" را برساختند، گروهی از توده‌های مردم نیز در شبی به خیابان‌ها ریخته و شعار سر می‌دادند که "ملت چه وقت خوابه، عکس امام تو ماهه".

به گفته فیلسوفان علم، کلیه مشاهدات گرانبار از نظریه‌اند (Theory- Ladenness of Observation). مشاهده عکس امام در ماه نیز منوط به گفتمانی بود که از خمینی اسطوره ساخت (برخی نیز ادعا کرده‌اند که گوگوش هم ترانه "آقا جون" را برای آیت‌الله خمینی خوانده بود. به هر صورت او پس از انقلاب خانه نشین شد و بارها احضار و بازجویی شد.)

شعر "می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند" اقبال لاهوری، در دوران انقلاب بر آیت‌الله خمینی انطباق یافت. به تعبیر دیگر، گفتمان مسلط به سوژه‌ها می‌گفت که آن شعر را چگونه بخوانند و چه مصداقی برایش بیابند.

عبدالکريم سروش در کنگره جهانی بزرگداشت علامه اقبال لاهوری- ۱۳۶۴- در شعر "ای چراغ لاله"، آیت‌الله خمينی را وعده اقبال به شمار آورده که آرزوهای او را محقق کرده است. سروش گفت:

نازم آن چشمان که از حق سرمه يافت

پرده‌های حال و فردا را شکافت

روزگار ما و فرزندان ما

ديده‌ای از روزن زندان ما

ديدی آن فرزانه مرد چيره‌دست

آن که زنجير غلامان را شکست

آن براهيمی که با "ضرب کليم"

می‌شکافد فرق ديوان را دونيم

اينک آن گرد دلاور آمده است

اينک آن خورشيد خاور آمده است

رستخيزی در عجم انداخته

افسر سلطان جم انداخته

(غلامرضا ستوده (به کوشش)، در شناخت اقبال: مجموعۀ مقالات کنگره جهانی بزرگداشت علاّمه اقبال لاهوری، تهران، اسفند ۱۳۶۴ (دهم تا سيزدهم مارس)، چاپ اوّل تهران: اداره کل انتشارات و تبليغات وزارت ارشاد اسلامی، آذر ۱۳۶۵. صص ۵۱۱- ۵۰۸).

فروپاشی اسطوره خمینی

عبدالکریم سروش در خرداد ۱۳۶۸ سخنرانی "آفتاب دیروز و کیمیای امروز" را به مناسبت درگذشت آیت‌الله خمینی ایراد کرد. در اسفند ۱۳۷۱ در مقدمه کتاب قصه ارباب معرفت نوشت: «امام خمینی و دکتر علی شریعتی، دو محبوب دیگر من‌اند که درین دفتر از آنها یاد کرده‌ام...پس از رهایی امام از زندان، در خیل مشتاقان و هواداران بسیار او، به قم به خانه او رفتم و این نخستین بار بود که او را از نزدیک می‌دیدم. سالها بعد در دوران دانشجویی، کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر شناختم. در بحبوبه انقلاب که امام به پاریس آمد، مرا توفیق بیشتر دیدار وی دست داد. یک بار که در پاریس به ملاقات خصوصی رخصت فرمود از او در باب آزادی پرسیدم و پاسخ او همان بود که بعدها از او شنیدم: "آزادی آری، توطئه نه". و بر آزادی فکر و بیان، تأکید و تصریح کرد. گفت:"این مارکسیست‌ها نمی‌دانند که فلسفه را با ف می‌نویسند و یا با ضاد، مع الوصف آثارشان را در فلسفه و خصوصاً اقتصاد باید خواند"... در جمع اعضای ستاد انقلاب فرهنگی چندین بار به دیدن او شتافتم. با او کمتر می‌گفتم و بیشتر می‌شنیدم. از مولانا آموخته بودم که:
چون به صاحبدل رسی خامش نشین
اندر آن حلقه مکن خود را نگین
ور بگویی شکل استفسار گو
با شهنشاهان تو مسکین وار گو
سخنرانی‌ها و مشی او، این نکته را بر من آشکارتر کرد که کلید شخصیت او (به تعبیر عقاد مصری) "عزت" است. گویی خدا در اسم "عزیز" بر او متجلی شده است" (عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، صراط، چاپ دوم، ص بیست و هشت الی سی)

آیا آیت‌الله خمینی یکی از ارباب معرفت بود؟ آیا "آفتاب دیروز"، "کیمیای امروز" است؟ بعید می‌دانم که سروش دیگر چنان باورهایی داشته باشد، اگر چه آیت‌الله خمینی را- همچون علی شریعتی و جلال آل احمد- به تیغ نقد نگرفته است.

کارل مارکس به عنوان یک متفکر هم چنان الهام بخش است. اولاً: در حوزه‌های مختلف علوم اجتماعی آرای او جزو متون درسی دانشگاهی است. ثانیاً: روشنفکران و جنبش‌های اجتماعی زیادی هم چنان حول آرای او شکل گرفته و می‌گیرد.

گاندی به عنوان یک رهبر سیاسی و تا حدودی به عنوان یک عنوان متفکر هم چنان الهام‌بخش است. نلسون ماندلا و مارتین لوتر کینک هم در همین زمره‌اند.

اما استالین و مائو- در قلمرو مارکسیسم- مدتهاست که الهام بخش هیچ کس نیستند. آنها مرده‌اند و ارثیه‌ای ماندگار از خود به یادگار نگذارده‌اند.

 


آیت‌الله خمینی نه از نظر فکری و نه از نظر جنبش‌های اجتماعی، دیگر الهام بخش نیست و نقش او در اسلام- از منظر عدم الهام‌بخشی- همانند نقش استالین و مائو در مارکسیسم است. جوان‌ها، روشنفکران و فاعلان جنبش‌های اجتماعی در هیچ جای جهان، به آیت‌الله خمینی استناد نمی‌کنند. آیت‌الله خمینی در سطح جنبش‌های اجتماعی و متفکران سیاسی هیچ پژواکی ندارد. فقط دولت است که هر ساله به نشر آثارش بودجه اختصاص می‌دهد و دستگاه‌های تبلیغاتی دولت آراء او را تبلیغ می‌کنند.

میشل فوکو در زمانه‌ای که فاعل انقلابی در جهان سرمایه داری از بین رفته بود و هیچ چشم اندازی برای عدالت‌خواهی و معنویت در پیش چشم نداشت، به انقلاب ایران به عنوان پدیده‌ای می‌نگریست که در ضمن آن نوعی فراتر رفتن از منافع شخصی و رهایی را می‌دید. گویی این انقلاب آرزوهایش را محقق می‌ساخت. روح جهان بی روح را می‌دید که به حرکت در آمده بود. اما به محض آغاز اعدام ها، آن کنش انقلابی را محکوم کرد.

کشف الاسرار و ولایت فقیه آیت‌الله خمینی برای شیعیان می‌توانست معنا دار باشد، نه اهل تسنن که به نصب الهی ائمه شیعیان، امام دوازدهم غایب و جانشین امام زمان باور نداشتند. این آثار دیگر برای شیعیان هم دارای معنا نیست. آیت‌الله خمینی مدعی بود که ولایت فقیه مفهومی است که تصورش موجب تصدیقش می‌شود، ولی واقع مطلب این بود که مفهومی است که تصورش موجب تکذیبش می‌شود. منتها تأملی در این مورد صورت نگرفت تا وقتی که آن ایده‌های انتزاعی لباس جسمانیت بر تن کرد و زمینی شد. آیت‌الله خمینی در مقام ولی فقیه بهتر از هر کس نشان داد که آن ایده در عمل چه معنایی دارد. این متغیر در فروپاشی اسطوره خمینی بیش از همه کارساز بود.

اگر در گذشته مراجع تقلید رقیب آیت الله خمینی مخالف ولایت فقیه بودند، اینک گروهی از فقهای دست پرورده او هم دیگر به این نظریه باور ندارند. جمهوری اسلامی برای زنده نگاه داشتن اسطوره خمینی همچنان هزینه‌های گزافی صورت می‌دهد، اما هیچ کس در جهان اسلام از او الگوبرداری نمی‌کند.

سرکوب، زندان، شکنجه، قتل عام زندانیان، انقلاب فرهنگی، و... اسطوره خمینی را دود کرد و به هوا فرستاد. او حتی مراجع تقلید رقیب را تحمل نکرد و انتقادهای آیت‌الله منتظری را تاب نیاورد.

درس عبرت

فهم این حقیقت که همه آدمیان موجوداتی واجب الخطا هستند و لذا نباید آنها را به اسطوره تبدیل کرد، درس مهمی است که از تاریخ باید آموخت. آدمی هر اندازه که بزرگ باشد، باز هم انسان و خطاکار است. به دنبال نجات دهنده‌های بزرگ رفتن یا نجات دهنده‌های بزرگ ساختن، خطایی بس بزرگ است.

سیاست را باید عقلایی و علمی کرد و فهمید. در فرهنگی که شعر و عرفان و مذهب بیش از حد سیطره دارند، تأمل عقلانی و نقادی دائمی بیش از همه رهایی بخش‌اند. اگر آدمیان همچنان نیازمند اسطوره‌های تاریخی اند، باز هم نباید از انسان‌ها اسطوره سازی کنند.

کار روشنفکر، در مقام نظر تقرب به حقیقت، و در مقام عمل کاهش درد و رنج آدمیان است. نقد قدرت‌های اقتصادی، سیاسی، دینی و... رکن اساسی این دو وظیفه‌اند. به جای ترویج خشونت و تقدیس آن، به جای استفاده ابزاری از انسان‌ها به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به اهدافی که نیکو به شمار می‌آوریم، باید به تک تک آدمیان به عنوان غایات فی نفسه نگریست.

در همین زمینه

 

هیچ نظری موجود نیست: