نگاه کن که نریزد دلی چو باده بدستم
فدای چشم تو ساقی به هوش باش که مستم
کنم مصالحه یکسر بصالحان می کوثر
بشرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم
ز سنگ حادثه تا ساغرم درست بماند
بوجه خیر و تصدق هزار توبه شکستم
چنین که سجده برم بی حفاظ پیش جمالت
به عالمی شده روشن که آفتاب پرستم
کمند زلف بسی گردنم ببست به مویی
چنان فشرد که زنجیر صد علاقه گسستم
نه شیخ میدهدم توبه و نه پیر مغان می
ز بس که توبه نمودم زبس که توبه شکستم
ز گریه آخرم این شد نتیجه در پی زلفش
که در میان دو دریای خون فتاده نشستم
ز قامتت چه گرفتم قیاس روز قیامت
نشست و گفت قیامت بقامتی است که هستم
حرام گشت به یغما بهشت تو روزی
که دل به گندم آدم فریب تو بستم
خراب غم
ما خراب غم و خم خانه ز می آباد است
ناصح از باده سخن کن که نصیحت باد است
خیز و از شعله می آتش نمرود افروز
خاصه اکنون که گلستان ارم شداد است
سیل کهسار خم از میکده در شهر افتاد
وای بر خانه پرهیز که بی بنیاد است
به جز از تاک که شد محترم از حرمت می ؟
زادگان را همه فخر از شرف اجداد است
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی من
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
گفته ای نیست گرفتار مرا آزادی
نه که هر کس که گرفتار تو شد آزاد است
شکار زخمی
اگرم بخون کشانی نکشم سر از کمندت
لبت ای بت بهشتی پی د فع دیده ی بد
رخ دلفروز آتش دل دوستان سپندت
تو و بوسه دل آسا من و نقد دانش و دین
همه حیرتم سراپا که بها کنم بچندت
توئی آن نهال طوبی به میان باغ خوبی
نرسد به دست کوته بری از قد بلندت
چو لگام بر گشائی ز پی شکار آهو
نه عجب که صید وحشی دود از پی سمندت
به من ار همی پسندی تو جفای ناپسندان
به خود آن همی پسندم که همان بود پسندت
منشین ترش زمانی نظری به مهربانی
به سرشک تلخ من کن به لبان نوشخندت
به شب دراز هجران چه تفاوت آنکه مارا
همه خار زیر پهلو تو که جای در پرندت
اگرت فروشد ارزان منشین ملول یغما
که تو همچنان نیرزی به پشیزی ار خرندت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر