برخیز ! کز اعماق خرافات برآئیم
زین پیش در این چاه نجاسات نپائیم
تاچند پی منبر و عمّامه و مسجد
تا کی ز پی ریش وقبائیم و عبائیم
تاکی ز پی شیخ،که ابلیس مجسّم
تا کی زخدا،غرقه در ابلیس، جدائیم
این را که پرستیم ، خدا نیست بت است او
دیریست کزو دور، پی باد هوائیم
تاریخ وطن را نشناسیم،نه یعقوب
نی بابک وستّار بگو اهل کجائیم
با همّت آخوند فراموش نمودیم
سر چشمه کجا؟ما زکجا و زکی آئیم
ما شیفته ی مکتبی از غار حرائیم
پیشینه اسطوره ای ما، به کجا شد
بوده ست و نوشتند:ز سیمرغ و همائیم
کورش بده آغازگر زایش ایران
از زایش و سر منشاء خود سخت جدائیم
تقویم من و ما وشما چیست، نه کورش
افسوس در این مسأله ما اهل رضائیم
در میهن خود جمله غریبیم و اجانب
حاکم شده ،ما عبد غریب الغربائیم
یک پاره زملّت ز پی چار خلیفه
فرمانبر احکام جناب خلفائیم
یک جمع به دنبال یک از چار خلیفه
اندر پی سجّاد و حسینیم و رضائیم
در پهنه ایران همه زندانی شیخیم
امّا ز غم موسی جعفر به نوائیم
سرهای جوانان ز ستمکاری آخوند
بر نیزه و ما سینه زن کرب و بلائیم
بازیچه شیخ است نوامیس وطن لیک
با زینب و با فاطمه دنبال دوائیم
شد قامت ما خم به فلاکت،به رکوعیم
از خوف به سجده همه دنبال رجائیم
دستی که بباید بشود مشت و بکوبد
بر فرق ستم،وای ولی ما به دعائیم
از یاد ببردیم دو صد جشن کهن را
اینک پی اشکیم و پی سوگ و عزائیم
جای سده راسوگ علی آمد و پر کرد
زنجیر زنان بر سر و بر روی قفائیم
میهن همه غرق مرض و فقر و فلاکت
ما دست بر افلاک همه غرق دعائیم
دیریست خرد را به کناری بنهاده
فرمانبر یک ارتش جهل از جهلائیم
جز شیخ مبین مجمع و مجموع رذالت
مارا بنگر!در پی شیخ الفقهائیم
در طی قرون نسل پس از نسل دریغا
بنگر ! که مگر غیر خطا بعد خطائیم
نسلی زده سر،اینک!بس گرٌد و خردمند
گر ما زپی رستن از این قانقاریائیم
بشنو تو سرودش که بلندست به میهن
گوید که درین ظلمت اگر نور گرائیم
برخیز!که با روفتن شیخ و مرامش
زین نکبت و از ژرف خرافات بر آئیم
برخیز که زین مکتب طاعون زده ی شیخ
ره تا سحری زنده و پاکیزه گشائیم
برخیز بمیریم در این رزم و بمانیم
در ملٍت خود زنده اگر اهل بقائیم
ایران تو بمان زنده و جاوید که با تو
ما اهل بقائیم اگر در تو فنائیم
چون بابک و چون آرش و چون کاوه و کورش
اندر تپش قلب وطن نغمه سرائیم
اسماعیل وفا یغمائی
ساعتی مانده به اغاز سال 2023میلادی
۲ نظر:
قلم تان سرخ و سرتان سبز باد
عالی سرودیده اید
شعر شما یاد شاعران زمان مشروطه و قصیده های زنده یاد بهار را در دلم زنده کرد.
امیرفرشاد
واقعان عالى سروديده ايد
كامران
ارسال یک نظر