عشقبازی خزان و بهار
عشقبازی خزان با نوبهاری خوش،خوشست
بوسه ها بر ساق سرو گلعذاری خوش،خوشست
گر که عُرف وشرع بگذارند دراین کنج دنج
بر تن تو از لب من یادگاری خوش،خوشست
می نویسم بر تنت با بوسه ها،-میخواهمت!
با لبم گوید تنت،- بنویس،کاری خوش، خوشست
عشق نی دیوار بشناسد نه دین در شرع عشق
هر گنه عین ثواب و کار و باری خوش،خوشست
اعتبار عشق از عشق است جز آن هر چه هست
هرکه گوید!یاوه ای ،بی اعتباری خوش!،خوشست
درکمند برگ گل افتاده دل،گوید مرا
صید و صیادند در دام این شکاری خوش، خوشست
کیست عاشق!کیست معشوق ای من و تو هردو یک
عشق اینک بر تن ما شهریاری خوش، خوشست
زنده بادا این و آن گفتیم عمری، یاوه بود
زنده بادا عشق تنها، این شعاری خوش ، خوشست
بی تبار و بی نژادم تا که دانستم (وفا)
عشق تنها عشق ما راچون تباری خوش، خوشست
بی هراس و بی حصارم رسته ام،از لطف عشق
نک جهان بی حصارم، وه!حصاری خوشُ، خوشست
بهار من
بهار من! به خزانم ،بیا، گل افشان شو
مرابه گل تو نهان سازو خویش عریان شو
لب پیاله ببوس و شراب را کن مست
بده مرا وتو در هر رگم بهاران شو
برغم شحنه در آمیز با تنم چون جان
به جان من به تنت آشکار و پنهان شو
بهل که حس کنی ای گل زمن تو لبریزی
به من تو نیزچو صدآبشار ریزان شو
به روی قلب تو از بوسه هام بارانم
به روی قلب من از بوسه هات باران شو
چو برقی از شکر و شهد وشمع ای شاهد
به هرکرانه پر ابر من درخشان شو
نگاه کن که به هر گوشه ی تو میرویم
بروی در من در من شکوفه زاران شو
چودر روان من ای جان بهار میجوشد
بگو خزان تنم را«وفا»زمستان شو
بهار من! به خزانم ،بیا، گل افشان شو
مرابه گل تو نهان سازو خویش عریان شو
لب پیاله ببوس و شراب را کن مست
بده مرا وتو در هر رگم بهاران شو
برغم شحنه در آمیز با تنم چون جان
به جان من به تنت آشکار و پنهان شو
بهل که حس کنی ای گل زمن تو لبریزی
به من تو نیزچو صدآبشار ریزان شو
به روی قلب تو از بوسه هام بارانم
به روی قلب من از بوسه هات باران شو
چو برقی از شکر و شهد وشمع ای شاهد
به هرکرانه پر ابر من درخشان شو
نگاه کن که به هر گوشه ی تو میرویم
بروی در من در من شکوفه زاران شو
چودر روان من ای جان بهار میجوشد
بگو خزان تنم را«وفا»زمستان شو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر