غزل
من را نصیب از همه هستی جمال توست
اسماعیل وفا یغمائی
من را نصیب از همه هستی جمال توست
وآن ناز پر کرشمه ی پر شور وحال توست
آن زلف شبگرفته که بر صبح دوش تو
یک گوشه از شکوه طلوع جلال توست
زاعجازپر راز رخ بی مثال توست
گویند صبح می دمد از شب!ز دوش تو
وقت طلوع ظلمت زلف شلال توست
با بوسه ها ز شب به سحر گام میزنم
تا زیر آن لبی که کمینگاه خال توست
وزخال تا به چاه زنخدان که اندر آن
خون هزار یوسف عاشق حلال توست
وز این دو تا لبان توکاندر میانشان
از من شودتمام جهانی که مال توست
بانوی شعر من توئی ای شاهکار حسن
در شعر من روانه جمال زلال توست
چون جویبار از رخ تو تا به چشم من
وز چشم من به دل که شکار غزال توست
وز دل به دست من زند او نقش این غزل
بر دفتری که هر ورقش از خیال توست
تا دیدمت فنا شدم اندر تو گر که هست
شعری نه از«وفا»، ز تو و قیل و قال توست
چهارشنبه چهارم مرداد20582شاهنشاهی
1402 تحمیلی
بیست و ششم ژوئیه 2023میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر