دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۳ مرداد ۱, دوشنبه

ازسروده های رها اخلاقی

 بر حال زار میهن
ای مدعی نگاهی  بر حال زار میهن
کافیست پرسه رفتن، در ماه نحس بهمن
شیخ است روی منبر بر گرد‌‌هٔ شمایان
ننگ است روز و شب را چونان سگی دویدن
میهن بدست باد است  برخیز و شعله برکش
نی بهر شیخ و ملا  تعظیم را گزیدن
کافیست لیس زدنها  بر بیضتین ملا
ننگ است به شیخ و ملّا تعظیم و سرخمیدن
باقی نمانده عزّی  بر خاک شهریاران
تا کی چنین به خواری  ذلّت به خود کشیدن
بنگر به شیر و خورشید  غرق است در صلابت
همچون که شیر پرچم  یک غرّشی کشیدن
چون بابک دلاور  برخیز تو همچو شیری
برکن اساس ذلّت  عزّت شرف خریدن
ای نسل هفت و پنجاه ای شرم بر شمایان
هم شه و هم که شیخ را  در یک صفی بدیدن
مام وطن به یغما شرم بر شمای بیشرم
مانده به هفت و پنجاه  در خارجه چریدن
پشت لبان سبیلی  صد ادّعا چو بیلی
بر جنبش نوین  میهن چو مار خزیدن
شهزاده ای به میدان  اینک ندای ایران
گر ترس ازو ندارید  یاری به وی رسیدن
مام وطن به خونست  کافیست لعن و نفرین
همراه وی خروشی گر اهل درد کشیدن
بحث شهی و جمهور  نی درد من بدانید
ایران به سوی مرگ است ره بر نجات جستن
از تفرقه گریزان  داروی شیخ همینست
هم لر عرب یلوچم، رنگین کمان ندیدن
شیخ  روبهست تو هشدار! باری کمی بیندیش !
داروی شیخ جدائیست  ما را زهم دریدن
گفتم "رها" به درکم  دعوای آخرین را
آید به نفع شیخان  در ابتدا کشیدن
امید وحدتی باد  حول وطن هم آئیم
شیخ را ز منبر خویش  بر خاک و خون کشیدن

رها اخلاقی
۳۱ تیرماه ۲۵۸۳ ایرانی
۳۱ تیرماه ۱۴۰۳ خورشیدی
۲۱ ژوئیه ۲۰۲۴ میلادی
ایران من
ای یار من ای یار من، ای مونس غمخوار من
بنگر به این معشوق خود، بی تو دلی نی در بدن
ای ماه تابان شبم، ای شادی من هم غمم
می سوزم از عشق تو من، بر آتشم آبی فکن!
تارم «سه تارم» شد خموش، بی تو ندارد جنب و جوش
  زخمه بزن بر تار من، تا مویه خوانم اصفهن
مستم خرابم کن ز عشق، نی من  ز یاران دمشق‌*
پیمانه ای بر این فقیر، ای ساقی شکر شکن
نیزار من در مولوی، بنگر کنون بی همرهی**
جان و تنم آتش گرفت، از دوری آن انجمن
ای خال هندوی لبت،از عشقِ تو  غرق تبت
از بهر تو ای گل صنم ، بگذشته ام از جان وتن
بر جای پایت بوسه ها،صد قصه دارم مه لقا
از قوم لر یا گیلکی، از آذری از ترکمن
ابرو مگو تیر و کمان، تیر و کمانت را به جان
با عشقِ تو سویت شوم،از دشت و از کوه و دمن
گیسویِ چونْ یلدا شبت، خواهم شرابی از لبت
با من دو جامی را بزن، از آن شراب بس کهن
ای خاک تو دُرّ و گُهر،معشوق با ذوق و هنر
ای خار تو اندر کویر، با من مثال یاسَمن
دیشب که مه قرص تمام، بردی ز دل ما را زمام
تا صبح چشمم غرق اشک، ای دُرّ و یاقوت یمن
من روز و شب آه و فغان، ای تو مرا صاحب زمان
صبرم بسر آمد بیا،باران بباران بر چمن
خون دلم بنگر روان، آه دلم بر  آسمان
بانگ خروسی در سحر، من مرده ای اندر کفن
جانم برفت گیسو کمند، ای سرو بالا و بلند
این آه و دردی از "رها" ، بر  عشق و ایمانش وطن
بی شک رسد روزی بدان، خاک وطن چون «سورمه دان»!
بر هر دوچشمانم کشم، روزِ نَبودِ اهرمن

رها اخلاقی
۸ تیرماه ۲۵۸۳ ایرانی
۸ تیر ماه ۱۴۰۳ خورشیدی
۲۸ ژوئن ۲۰۲۴ میلادی
 در خطر خاک ایرانمان
هموطن هان بپا در خطر خاک ایرانمان!
گشته غارت به نسل حرا اشتران را شبان
قومی از نسل تازی و غارتگری حاکمند
قومی از نسل دزدی و غارت و اشتر چران
شغل شیخ از ازل دزدی و غارت است،هیچ دگر
ریشه شان رهزنی غارت و سرقت از کاروان
شیخ بیشرم ندارد به سر ترک خاک هموطن
آتش است راه حل،گفتگو حرف مفت است بدان
راه دیگر نماندست که ما آن کنیم انتخاب
ره بسویی ندارد که ره بسپرد کاروان
وقتی میهن پر از جهل و جور و دروغ وستم
هر طرف خاکِ میهن شدست جملگی خاوران
جمله خاکِ  وطن، دشت و کوه و کویر هرچه هست
خاکِ دُرّ و گوهر گشته بازیچۀ آسمان
ره به اصلاح و سازش فریب است و بس، هان به هوش!
جمله هستند ز نسلِ همان عصرِ ساسانیان
هموطن مهرِ میهن تو را گر به دل هست کنون
اتحاد آتش است این بدان پاسخ این جانیان
دست بباید ببرد سوی شمشیر و تیر، هان به پیش!
بر تن و جان اهریمنان آتش است بی گمان
نام یزدان به لب، پرچم شید و شیر در کفت
جمله باید یکی، یادِ بابک درفش کاویان
پرچم شیر و خورشید سه رنگ،نی دگر ای عزیز
گر چنین متحد ،باشدایرانِ ما جاودان

 
""""""""فقط حرف"""""""""
فقط حرف و فقط حرف و فقط حرف
جمیعا اون به بیرون سر درون برف
یکی از رهبران گشته فراری
ز مخیفگه به چه چه چون قناری
یکی در گوشه امن کرده جا خوش
برای خویش تجارت کار و باری
سبیل را دائما چرخان و جنبان
مرتب اطلاعیه شعاری
همینکه جوششی بیند به داخل
چکش داسی به پرچم موج سواری
ببینند مردمان را پرچم است شیر
چه غوغایی و جنگ و نعره زاری
که این پرچم مزین شیروخورشید
زمان سلطنت را یاد میاری
ولیکن در میان هر دو دستشان
یکی پرچم چکش روس جانثاری
یکی دیگر اگرچه پرچم ایران
ولی بر آرمشان قرآن نگاری
یکی  ملی است با  نام مصدق
درون سینه اش صد فتنه جاری
مصدق مرد ملی و عزیز بود
مرتب این جماعت روضه داری
که شه دیکتاتوری خون ریز و بی رحم
هنوز هم مرگ به شه هی پافشاری
ز ملی و چپ و اسلام چپگرد
هنوز مرگ را به شه باز کارداری
تو گوئی شه هنوز بر تاج و تخت است
نمی ببینند که شیخ را اسب سواری
اگر ملت شوند جمع زیر پرچم
همینها حمله ور جمع را فراری
جمیعا دشمن پور شه قبل
تمامشان این بدانند افتخاری
فراموش کرده شیخ بی شرف را
که میهن غرق مرگ و زشتکاری
مرتب اطلاعیه هیاهو
مواظب این پسر دارد قراری
که میخواهد ره بابا بگیرد
شود شاه و کند یک تاجگذاری
جمیعا همره شیخ روز و شب کوک
بلند گو در بلند گو جمله قاری
اخیرا هم یکی کرده ظهور خویش
شده قاطر کش ملا که گاری
جنابش شیک و پیک‌ و با کراوات
کلماش با امام هیچ فرق نداری
در آغاز حمله اش بود سوی اسلام
یکی تاکتیک که منبر گیر بیاری
رسیده پای او در جای امنی
کنون بر ضد شه بر هر مناری
جناب معلوم نباشد کی کجا بود
که پیچیده به پای شهریاری
خلاصه منبری کرده بپا وی
بیا بنگر ببینش خرسواری
وشاید هم بباشد یک پرستو
چنین عشوه ادا و گل عزاری
خلاصه جملگی همراه و همگام
زصبح تا شب نموده پاچه خواری
کجا شاه کرده بود اینقدر جنایت
که جمله روز و شب در سوگواری
اگر ریگی به کفشتان جا ندارد
بباید بر علیه شیخ نواری
نواری از جنایات فقیهان
نه شاهی که دگر جان هم نداری
ولی دانم که این ترس ناشی از چیست
میان شیخ و شه هست کارزاری
نمی گویم که شه بی عیب و نقص بود
ولی انصاف زمانش بود بهاری
کنون فرزند شه یک راه حل است
که این شیخ را در اریم ما دماری
فقط فرزند شه یک شانس است اینحا
که یک سمبل شود بر شیخ فشاری
به نزد داخل و خارج معرف
به این خاطر وی است راه گذاری
برای حفظ خاک کل میهن
بباید نام وی جاری و ساری
«رها» نیست سلطنت را آرزویش
ولی شهزاده است یک شهسواری
بباید حول نام او یکی شد
اگر خواهیم که ایران اقتداری
همینکه شیخ رفت در سطل زباله
بشینیم و بجوییم راه چاری
یکی جمهوری و یا هرچه دیگر
به رای ملت است صندوق سپاری
هر آنکس رای آورد می شود او
رئیس مملکت  خدمتگذاری
به پا سازیم یکی مجلس که ملی
در آن مجلس فقط قانون گذاری
امید است هرکه باشد یک وطندوست
در این ره جبهه ای و راه کاری

رها اخلاقی
۱۴ بهمن ۲۵۸۲ ایرانی
۱۴ بهمن ۱۴۰۲ خورشیدی
۳ فوریه 

تو را بر خون ما سوگند یاران>

بیایید بار دیگر پا به میدان
به یاد خون کفنها آن عزیزان
کجاست آن غیرت ملی که باید
شود امروزه فریادی چه عریان
عرب کرد و بلوچ‌ یا آذری باش
اگر خود را بدانی جزو ایران
بس است این تفرقه بر خود بیاییم
که ملت زیر پای شیخ چه نالان
سزا نیست این وطن تنها بماند
بنازم آن مجید و پهلوانان  
مجید و دیگران فریادشان این
کجایید هموطن ما سربداران
وطن یک خاک و دشمن روبه رو هست
جدایی را بس است ای هرکه وجدان
بیایید خاک ما را پس بگیرید
تو را بر خون ما، سوگند یاران
بباید مهر ایران را به دل داشت
که همچون شیر پرچم گشته غران
علاج درد این میهن فقط یک
همه با هم ز هر قوم پا به میدان
کنون وقت نبرد است ای چپ و راست
در آغاز این وطن را ساز و سامان
پس از آزادی این آب و این خاک
درون مجلس شورا هر استان
بگوئید آنچه را، درخواست دارید
به این مجلس شود اباد که ایران
به یک همبستگی باید دهیم دل
وگرنه باز هستند مرده خواران
رها را این را همیشه در دلش هست
که بیند اینچنین را روزگاران
بیایید بهر تن های سر دار
یکی باشیم‌ وطن را پاسبانان

رها اخلاقی
۱۳ بهمن ۲۵۸۲ ایرانی
۱۳ بهمن ۱۴۰۲ خورشیدی
۲ فوریه ۲۰۲۴ میلادی
 ""اعتراضات دگر باره"""
اعتراضات دگر باره عیان خواهد شد
مرد و زن پیر و جوان باز روان خواهد  شد
ان سکوتی که تو بینی شده حاکم بر شهر
این سکوت بشکند و خشم چنان خواهد شد
آنچنان ملت عاصی بزند فریادی
که جهان بار دگر باز دهان خواهد شد
شیخ بیشرم که می داد همی بس جولان
ز سر ترس به خود زرد رزان خواهد شد
ان ددان حرم شیخ که کشتند ملت
طعمه خشم تبر تیر و کمان خواهد شد
خم هر کوچه و برزن بشود یک سنگر
دست ملت به تفنگ نقش نشان خواهد شد
آنچنان آتش خشم نعره کشد بین که مگو
شیر بر پرچم ما  نقش زنان خواهد شد
آن جوانان وطن گشته به دار آویزان
نعره شان از سر دار رزم و توان خواهد شد
هر طرف شیخ دوان در پی یک سوراخی
ملت شیر پی شیخ چه دوان خواهد شد
ریش و عمامه رها کرده  ز ترس جمله فرار
کودک و پیر و جوان هلهله خوان خواهد شد
مام مهسا و دگر مام عزیزان غم دل در آتش
غم دلشان همه جا رعد فشان خواهد شد
آن همه رنج، کشید از غم هجران مادر
مادر جمله همه دخت و پسران خواهد شد
پای هر چوبه برق یا به چناری در شهر
شیخ از خشتک خود دار به ان خواهد شد
هیچکس مانع این خشم، توان نیست سکوت!
لعن و نفرین همه رهگذران خواهد شد
بعد از ان پرچم نقش بسته به الله اکبر
الهش پا به فرار، شیر نشان خواهد  شد
عاشقان وطن غربت افتاده به دور
بهر دیدار وطن جمله دوان خواهد شد
چون شود چشم منور همه دیدار وطن
ز سر شوق، ز چشم اشک روان خواهد شد
خنده و گریه شود کوچه و شهر و برزن
ز زمین تا به سما  بوسه فشان خواهد شد
بعد از آن گریه و خنده و هزاران بوسه
بهر آبادی میهن همگی  کار گران خواهد شد
این سراینده "رها" با دل شاد چشم اشکین
بر سر خاک همه خون کفنان خواهد شد
بعد از آن با دل پر شور و توان صد چندان
چهره ام از سر شوق باز جوان خواهد شد
تا بسازیم وطنی مملو از آبادی
کشور صلح و صفا بهر جهان خواهد شد
گر نبودم به حیات بر سرگورم آیید
بنوازید بنوشید،که روح رقص کنان خواهد شد.
اینچنین عاقبت شیخ شود جمله تمام
عبرتی بهر همه مرتجعان خواهد شد
رها اخلاقی
۵ بهمن ۲۵۸۲ ایرانی
۵ بهمن ۱۴۰۲ خورشیدی
۲۵ ژانویه ۲۰۲۴ میلادی
رباعی
رفتیم ز البرز به اعماق حرا
افسوس که کس ز ما نپرسید چرا
چون چشم گشودیم‌ همه ظلمت بود
با شیخ چو گوسفند در حال چرا
رها اخلاقی
۸ بهمن ماه ۲۵۸۲ ایرانی
۸ بهمن ۱۴۰۲ خورشیدی
۲۸ ژانویه ۲۰۲۴ میلادی 
ا
 
به نام و یاد محمد قبادلو و هزاران فدایی میهن بر بالای دار رفته و به جوخه های تیرباران سپرده شده.

""ببار ای اتش سرخ مسلسل"""

 ببار ای اتش سرخ مسلسل
بر این جمع فقیهان جمله انگل
تفنگ است حتم، بر این درد  معضل
تویی داروی این زهر هلاهل
علاج درد این زخم آتش سرخ
مغول تیمور ضحاک جمله یک رخ
مغول تیمور ضحاک، اینچنین نه
شمایان در جنایت رتبه ای نه
مغول کشت و بخورد و رفت از خاک
شمایان می خورید هم مغز و هم خاک
بدش ضحاک،قانع با دو یک مغز
شمایان در جنایت نیست را مرز
هزاران خون، بر دستهایتان هست
به خون های جوانان گشته اید مست
ولیکن خشم ملت در رهست دان
زگورها شعله های آن جوانان  
کنون پیمانه ها پر از غضب هاست
که دیر یا زود مسلسها به هر جاست
سر هر کوچه ای آتش شود خشم
کمین در مرگتان ملت به هر چشم
جنایت در جنایت پشته کردید
تمام هستی ما خورده بردید
به خشم پاک این ملت بدانید
نه خود آیینتان هرگز نمانید
چنان آتش زنند اصل و اساستان
که در تاریخ بیاید داستانتان
ببارد خشم مردم با گلوله
تن و جانتان کشد از درد تنوره
همی بینم که پاندول گشته در شهر
به عمامه ز تیر برق هر سر
ببارید ای مسلسهای غران
به نام نامی جنبش جوانان
به خون این جوانان جمله سوگند
 بماند از شما کس جمله در بند
بباید تک به تک نزد عدالت
بگوئید هر جنایت را و غارت
شود آیینتان رسوا به عالم
ز آن غار حرا تا میهن جم
بسازیم میهن جمشید را گل
شود ایران سرای گل و بلبل
دوباره عزت میهن و ملت
شود برپا شمایان جمله ذلت
به دنیا نام ایران مفتخر باد
"رها" در گور باشد هم شود شاد
ببار ای آتش سرخ مسلسل
تویی داروی این زهر هلاهل
خدا زیباست
رها اخلاقی
۳ بهمن ۲۵۸۲ ایرانی
۳ بهمن ۱۴۰۲ خورشیدی
۲۳ ژانویه ۲۰۲۴ میلادی
خدا زیباست مثل عرعر خر
مثال بغبغوی هر کبوتر
صدای چه چه بلبل قناری
و هر عطری چو مشک و عطر عنبر
صدای رعد، در کوهسار و در دشت
شرابی حاصل انگور عسکر
صدای جویبار باغ و بوستان
نگاه دلنشین یار و دلبر
طنین آتش رعد مسلسل
به قلب شیخ بی رحم ستمگر
نم بارون و رعد آسمانی
پر پروانه و خورشید خاور
خدا شعر همان سهراب سپهری است
رخ زیبا به آبست دو برابر
خدا کنج لب معشوق و یار است
که یک بوسیدنش صد حج برابر
خدا آن نیست این " الله" ی اکبر
بتی بوده بهمراهش سه دختر
خدا مهر است و خورشید و ستاره
نه آن بانی سنقر صاحب هفت در
خدا یک غنچه بر لبهای زیباست
هلال ماه در شب، دب اکبر
خدا یعنی خیابانهای ایران
شجاعت عین نور افشان سراسر
خدا روح جمال دخت میهن
سیه چادر فکنده دور از سر
خدا شعری است، شعری عاشقانه
زخیام باب طاهر، یا ابوالخیر
خدا بانگ نی و چنگ و رباب است
نه جبریل و نه تازی آن پیامبر
نگه بر آسمان بی نهایت
خدا معنی و شکلی زین مدور
خدا یک زمزمه آواز مرغی است
صدای قطره اشکی به چشم تر
خدا یعنی همه، هم آب و اتش
به روح و دیده دل، گر کور و هم کر
خدا اشکهای مادر بر سر گور
 که فرزندش شده از ظلم پر پر
خدا یعنی رها از جبر و هر زور
رها از "الله" و قرآن و منبر
دلی آزاده باید تا شود پر
ز نور هستیش،نی شیخ و رهبر
عبا عمامه شکل رب تازی است
به بازار است ثمر هر روز نوبر
گهی دار و گهی شلاق و سنگسار
به فرمانش ندا " الله و اکبر"
خدا عین کلام عاشقانه ست
لبی بر روی لب نی حوض کوثر
رها باید نمود خود را ز این جهل
که تا چهرش به دل بینی منور
"رها" کافر به هر پیغمبر و دین
نه محتاج است به جبریل یا پیامبر
خدا روز و شب و سنگ است و آتش
زمین و آسمان اندیشه برتر

رها اخلاقی
۲ بهمن ماه ۲۵۸۲ ایرانی
۲ بهمن ماه ۱۴۰۲ خورشیدی
۲۲ ژانویه ۲۰۲۴ میلادی
 
 ""جای به هیچ مستبدی نیست"""

ما زنده بر آنیم که سازیم وطن خویش
تا دفن کنیم سنت آخوند و عبا ریش
سازیم وطنی خارج از هر چه که نکبت
خواه تخم حرا باشد خواه تخم شراکت
گردید مددکار حرا چین و کرملین
بر حامی این دین ز زن و مرد چه نفرین
یک مشت به تاریخ وطن گشته چه دشمن
بس مفتخرند باز به آن نکبت بهمن
  صد وعده بدادند ولی مانده به گل خر
وز این سبب است  مرگ به شه همره  رهبر
ببینند که شه هست روز شعار بر لب ملت
آئین کرملین و حرا خوار به ذلت
با جمله امامان جماعت شده همخوان
شیخ حاکم شهر است چرا دشمن شاهان؟
دخت وطن است خصم به هر چادر و پوشش
ان مدعیان حفظ به آن همت و کوشش
کشور شده نابود چرا دشمنی و لج
گر عشق وطن هست مرو باز به ره کج
گیرید ره خویش و نگردید که مانع
باشید به افکار چپ خویش که قانع
ترسید که شه بار دگر حاکم شهر باد؟
گر هم بشود نیست زمینی پی بیداد
ملت پی آزادی و آبادی میهن
ناساز به هر مستبد‌ی،مرد و یا زن
این قصه " رها" گفت که هرگز خطری نیست
چون شیخ رود جای به هیچ مستبدی نیست

رها اخلاقی
۲۶ دیماه ۲۵۸۲  ایرانی
۲۶ دیماه خورشیدی
۱۵ ژانویه ۲۰۲۴ میلادی
 
 """"شیخ پلید داری جواب؟"""""
در آیه های این کتاب،جز قتل و کشتار و عناد
یا قطع دست و پای خلق،جز وحشت و جنگ و جهاد
پیغمبرش چند همسری، نی مکتبی بل بی سواد*
هر آیه ای از آن کتاب، دارد به عینه یک نماد
هر آیه ای افسانه ای، با آتشش ما را عباد
در آیه های رحمتش، بینی بسی چندین تضاد
دائم پیام امر و نهی،شرک است یا کفر ارتداد
ایران به لطف این کتاب،آغشته در فقر و فساد
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست، مشت بر دهانت آن گشاد 》

دزدی خیانت مستمر،غارت چپاول شد نهاد
ملت به فقر بیچارگی،هر آیت الله هست نماد
نام و نمک افسانه شد،در بند و زندان اعتماد
زندان و دار اوارگی،دزدی خیانت ازدیاد
اخلاق و فرهنگ و ادب،در دست جمعی مخ جماد
آتش گرفت و دود شد،در دست شیخ راس الفساد
جمعی عبوس ریش دراز،با چین و روس بس انعقاد
از بهر این ملت فقط،کشتار و مرگ و اعتیاد
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》

آب و هوا آلوده شد،علم و ادب بیهوده شد
ملت ز دست شیخ پست،همچون گلی فرسوده شد
دلها همه چرکین شده،مملو ز غم پرخون شده
هر روز دردی بی امان،بر دردها افزون شده
بازار چشم و کلیه،در این سرای غمزده
شیخ است در بازارها،فرباد حراج عربده
ناموس ملت را به باد،برپا دو صد عشرتکده
شهرهای بی آب و هوا، آلوده شهرها دهکده
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》

جمعی ز وجدان بی خبر،عمامه ها دارند به سر
از غار تاریک حرا، آورده اند پیغام شر
زن ها زمین کشت و زرع،وارد شوید از هر دو در**
نوشیدن یک جام می،مرگ است حکمش بر بشر
یک بوسه بر معشوق و یار، دارد بسی رنج و خطر
در آتش سوزان"رب"،صبح تا به شب شب تا سحر
آواز خوش شادی و رقص،ممنوع جمعا هر هنر
شلاق و حکم بر هرچه سور،در این کتاب بس مستمر
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》

یا مسلمی یا کافری، در ال عمران و بقر
گر کافری بر گردنت،یا ذوالفقار است یا تبر
 فرمان آن مرد عرب،پیغامی از عصر حجر،
زن هست کنیز شوهرش، در خدمتش شب تا سحر
شویش به وی همچون خدا،پوشیده پا وی تا به سر
زن حکم حیوان داردش، ظاهر به نوع هستش بشر
صدرای ملا گفته این،بر گفته اش کن یک نظر
مولا علی گوید سخن،در مشورت از زن حذر
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》

دارد درونش سوره ها،بس وعده های جنتی،
آنچه حرام است درجهان،ممنوعه   است یا لعنتی
در روز موعود جمله را،از هر شراب و شربتی
خمر و شراب الطیبه،لب بر لبان لعبتی
در سایه اشجار سبز،با حوریان جنتی
جویباری از شیر وعسل،هر میوه ای با لذتی
الله داده است وعده ها،خوان آیه هایش اندکی
با این همه سکس و شراب،گویی که باشد مردکی
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》

ای شیخ ضحاک کثیف،دارم به تو یک صحبتی
آید به تو موعود ما،مدفون شوید  با خفتی
بر دفتر تاریخ ما،ماند ز تو بد نامکی
آئین تو با جنتش، در مستراح ملتی
عمامه و دستار تو،بازیچه هر کودکی
یا در میان مزرعه،باشد به حتم مترسکی

فکری به حال زار خود،نا مانده بر تو فرصتی
بر خاک اجداد قدیم،سوی بعلبک هجرتی

《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》

چندیست من پی برده ام،جهل و دروغ است این کتاب
در جهل مطلق بوده ام،همچون حماری غرق خواب
نور خرد تابیده شد،همچون به شب یک آفتاب
والشمس و الضحی برفت، آمد زمان انتخاب
گشتم " رها" در جان و دل،گرچه هدر رفت عمر شباب
اندیشه باید نور نور،تا افتدش چهر از نقاب
خود این جهان دارد بسی،صدها سئوال بی جواب
تنها نیابی پاسخی،در یک صحیفه یک کتاب
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》

ای شیخ مکار خراب،ختم شد کتابت ای جناب
ایران ما لائیک شده،افتاده از چهرت نقاب
هم دوزخت هم جنتت، در نزد ما هست یک سراب
داعش تویی طالب تویی، گشتی حباب روی آب
هرچه ستم کردی تو پست،بر بانوان با آن حجاب
وقت است تا بر چهره ات، آب دهان ها بی حساب
گفتم که دوزخ جنتت، در نزد ما هست یک سراب
زن زندگی آزادگی، می روبدت این انقلاب
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》

رها اخلاقی
۱۳ دی ماه ۲۵۸۲ ایرانی
۱۳ دی ماه ۱۴۰۲  خورشیدی
۳ ژانویه ۲۰۲۴ میلادی
* سوره عنکبوت آیه ۴۸
**سوره بقره آیه حرث بخشی از   این
۲۲
 
"""""انتخابات"""""
رها  اخلاقی
۱۹ دی ماه  ۲۵۸۲  ایرانی
۱۹ دی ماه ۱۴۰۲ خورشیدی
۹ ژانویه ۲۰۲۴  میلادی

انتخب ینتخب انتخاب
دعوت ملت که تو را انتخاب؟!
واژه نبینم که سزایت جواب
ریش تو و دین تو در مستراب
ریش تو در گه، که نشوید گلاب
انتخب ینتخب و انتخاب

ملت بیچاره تو کردی کباب
چهر کثیفت شده رو از نقاب
کر شده یا خود زده ای غرق خواب؟
ابله بیچاره چه کس تو جواب؟
ملت عاصی پی مرگت شتاب
انتخب ینتخب و انتخاب

ریش تو رنگین شده با خون خضاب
زلف زنان شعله ی صد آفتاب
بهر تو گردیده مهیا طناب
دور خریت شده ختم ای جناب
لعن به اجداد تو خود یک ثواب
انتخب ینتخب و انتخاب

فقر و فساد بی سر و بی ته شده
سفره ملت که چه اصغر شده
روس به دریای خزر "رب" شده
چین به خلیج یک سره افسر شده
روز و شب ملت ما هست عذاب
انتخب ینتخب و انتخاب

هرچه که صیاد همگی دربدر
کشتن هر رنجبر کوله بر
یا که بلوچ هموطن نفت بر
هرچه مخ است جمله به فکر سفر
امر فقیه است که شود انتصاب
انتخب ینتخب و انتخاب

آب و هوا جمله به آلودگی
خشکی دریاچه و هر زندگی
جمع فقیهان به خلاف هرزگی
طوسی قاری که  لواط بچگی
ملت بی خانه شده قبر خواب
انتخب ینتخب و انتخاب

نان و خوراک همه آغشته خون
برده به زندان همه پیر و جوون
دزدی و غارت که نگو بس کلون
دزد شده حافظ شهر پاسبون
کس ندهد پاسخ ملت جواب
انتخب ینتخب و انتخاب

کلیه و قرنیه گردد فروش
مرگ به آئین و مرامتان وحوش
ملت اهل ادب و عقل و هوش
تشنه به خونتان همه اوج خروش
روز و شبت خامنه گشته حجاب
انتخب ینتخب و انتخاب

پاس عبور گشته چه بی اعتبار
سر به فلک گشته بهای دلار
مجلس تو مجلس جمعی خمار
بی شرف ای، بی پدر  نابکار
ملت بیچاره چه را انتخاب ؟
انتخب ینتخب و انتخاب

دور حرم جاکشی تو عیان
ضامن آهوی تو گویم بیان
شهر قومت خواهر آن آهوبان
دور حرم دختر پیر و جوان
فقر مواد صیغه کشی بی حساب
انتخب ینتخب و انتخاب

کور نمودی تو به چند صد جوان
اسلحه و ساچمه هایت چنان
کشته نمودی تو به شهر کودکان
کشته نمودی تو بلوچ زاهدان
بهر چه ملت بکند انتخاب ؟
انتخب ینتخب و انتخاب
 
پنج و چهل سال گذشت ای پلید
یک قدمی رو به جلو کس ندید
فقر و گرانی و تباهی شدید
هیچ نباید به شما داشت امید
ولد حرامهای شما کامیاب
انتخب ینتخب و انتخاب

روز و شب است واژه دشمن به لب
خوانده تو ملت همه آشوب طلب
کل جهان شرو  تویی صلح طلب!
کیست به لبنان و عراق تا حلب ؟
شیخک بی شرم تو ای فاضلاب
انتخب ینتخب و انتخاب

خون جوانان وطن بر زمین
آه دل رنجکشان، در کمین
مهر جنایت همه تان بر جبین
برچه کسی رای که باشد امین؟
وعده و قولها همه بودش سراب
انتخب ینتخب و انتخاب

جنگ و نبرد است فقط راه حل
نی به جر و بحث، فقط با عمل
خامنه ای آخر کار است  اجل
کل رژیم بایدش آن مضمحل
مرگ تو و سیستم توست انتخاب
انتخب ینتخب و انتخاب

خامنه ای باش! که خیزی ز خواب
مردم ایران دهدت یک جواب
کرده به سالهاست یکی انتخاب
راه نجات از" چه" این منجلاب:
رای به صندوق تو شد این جواب
انقلب ینقلب و انقلاب
 """""شیخ پلید داری جواب؟"""""
در آیه های این کتاب،جز قتل و کشتار و عناد
یا قطع دست و پای خلق،جز وحشت و جنگ و جهاد
پیغمبرش چند همسری، نی مکتبی بل بی سواد
هر آیه ای از آن کتاب، دارد به عینه یک نماد
هر آیه ای افسانه ای، با آتشش ما را عباد
در آیه های رحمتش، بینی بسی چندین تضاد
دائم پیام امر و نهی،شرک است یا کفر ارتداد
ایران به لطف این کتاب،آغشته در فقر و فساد
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست، مشت بر دهانت آن گشاد 》
دزدی خیانت مستمر،غارت چپاول شد نهاد
ملت به فقر بیچارگی،هر آیت الله هست نماد
نام و نمک افسانه شد،در بند و زندان اعتماد
زندان و دار اوارگی،دزدی خیانت ازدیاد
اخلاق و فرهنگ و ادب،در دست جمعی مخ جماد
آتش گرفت و دود شد،در دست شیخ راس الفساد
جمعی عبوس ریش دراز،با چین و روس بس انعقاد
از بهر این ملت فقط،کشتار و مرگ و اعتیاد
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》
آب و هوا آلوده شد،علم و ادب بیهوده شد
ملت ز دست شیخ پست،همچون گلی فرسوده شد
دلها همه چرکین شده،مملو ز غم پرخون شده
هر روز دردی بی امان،بر دردها افزون شده
بازار چشم و کلیه،در این سرای غمزده
شیخ است در بازارها،فرباد حراج عربده
ناموس ملت را به باد،برپا دو صد عشرتکده
شهرهای بی آب و هوا، آلوده شهرها دهکده
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》
جمعی ز وجدان بی خبر،عمامه ها دارند به سر
از غار تاریک حرا، آورده اند پیغام شر
زن ها زمین کشت و زرع،وارد شوید از هر دو در
نوشیدن یک جام می،مرگ است حکمش بر بشر
یک بوسه بر معشوق و یار، دارد بسی رنج و خطر
در آتش سوزان"رب"،صبح تا به شب شب تا سحر
آواز خوش شادی و رقص،ممنوع جمعا هر هنر
شلاق و حکم بر هرچه سور،در این کتاب بس مستمر
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》

یا مسلمی یا کافری، در ال عمران و بقر
گر کافری بر گردنت،یا ذوالفقار است یا تبر
 فرمان آن مرد عرب،پیغامی از عصر حجر،
زن هست کنیز شوهرش، در خدمتش شب تا سحر
شویش به وی همچون خدا،پوشیده پا وی تا به سر
زن حکم حیوان داردش، ظاهر به نوع هستش بشر
صدرای ملا گفته این،بر گفته اش کن یک نظر
مولا علی گوید سخن،در مشورت از زن حذر
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》
دارد درونش سوره ها،بس وعده های جنتی،
آنچه حرام است درجهان،ممنوعه   است یا لعنتی
در روز موعود جمله را،از هر شراب و شربتی
خمر و شراب الطیبه،لب بر لبان لعبتی
در سایه اشجار سبز،با حوریان جنتی
جویباری از شیر وعسل،هر میوه ای با لذتی
الله داده است وعده ها،خوان آیه هایش اندکی
با این همه سکس و شراب،گویی که باشد مردکی
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》
ای شیخ ضحاک کثیف،دارم به تو یک صحبتی
آید به تو موعود ما،مدفون شوید  با خفتی
بر دفتر تاریخ ما،ماند ز تو بد نامکی
آئین تو با جنتش، در مستراح ملتی
عمامه و دستار تو،بازیچه هر کودکی
یا در میان مزرعه،باشد به حتم مترسکی

فکری به حال زار خود،نا مانده بر تو فرصتی
بر خاک اجداد قدیم،سوی بعلبک هجرتی

《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》

چندیست من پی برده ام،جهل و دروغ است این کتاب
در جهل مطلق بوده ام،همچون حماری غرق خواب
نور خرد تابیده شد،همچون به شب یک آفتاب
والشمس و الضحی برفت، آمد زمان انتخاب
گشتم " رها" در جان و دل،گرچه هدر رفت عمر شباب
اندیشه باید نور نور،تا افتدش چهر از نقاب
خود این جهان دارد بسی،صدها سئوال بی جواب
تنها نیابی پاسخی،در یک صحیفه یک کتاب
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》

ای شیخ مکار خراب،ختم شد کتابت ای جناب
ایران ما لائیک شده،افتاده از چهرت نقاب
هم دوزخت هم جنتت، در نزد ما هست یک سراب
داعش تویی طالب تویی، گشتی حباب روی آب
هرچه ستم کردی تو پست،بر بانوان با آن حجاب
وقت است تا بر چهره ات، آب دهان ها بی حساب
گفتم که دوزخ جنتت، در نزد ما هست یک سراب
زن زندگی آزادگی، می روبدت این انقلاب
《شیخ پلید داری جواب،باز هم بگو تو از معاد
پاسخ ز ملت بر تو هست،مشت بر دهانت آن گشاد》
رها اخلاقی
۱۳ دی ماه ۲۵۸۲ ایرانی
۱۳ دی ماه ۱۴۰۲  خورشیدی
۳ ژانویه ۲۰۲۴ میلادی
 """"""""""شب یلدا """"""""""
شب یلدا شب دیر و درازی است
شب زیبا و بس پر رمز و رازی است
دراز است همچو گیسو دلبر من  
شب شب زنده داری، فال و بازی است
ببندند نطفه فصل بهار را
در این شب شید و مه راز و نیازی است
شبی تاریخی و جانمایه دار است
شب رقص و نوای ضرب و سازی است
شبی سرد است ولی در دل پر آتش
شب شعر و شراب و دلنوازی است
اگر چه این شب است افسانه در خود
شبی است که سمبل فخر، سرفرازی است
ز اجداد قدیم این شب عزیز است
ننه سرما به برفش اسب تازی است
شب پیک بهار و عید نوروز
بهاران می رسد این حکم جاری  است
شب قطع امید "نا امیدی" است
شب شادی و خصم گریه زاری است
شب رقص و ترانه تا سحرگه
شب بیداری و شب زنده داری است
اگرچه شب دراز است و بسی سرد
ننه سرما به دل مملو ز شادی است
یکی از جشنهای ملی ماست
ستونی روبروی دین تازی است
شب دور همی تا بانگ صبح است
شب فصل بهار آماده سازی است
به یمن این شب است روزها پس از آن
که شب کوتاهتر، روزها درازی است
کنون این شب به میهن بس عزیز  است
برای شیخ و دینش گریه  زاری است
زند بر سر فقیه ظلمت اندیش
که ملت گور وی آماده سازی
است
بگفتم من "رها" یک چند بیتی
شب دور همی، مهمان نوازی
است
رها اخلاقی
۱۱ آبان ۲۵۸۲ ایرانی
۱۱ آبان ۱۴۰۲ خورشیدی
۲ اکتبر ۲۰۲۳ میلادی
اتحاد"""""""""""""""
قاتلین دور همند، ما جملگی از هم جدا
سالهاست آواره ایم و بس چه عمرها شد فدا
درد ما ایرانیان یک درد و خاک هم مشترک
رو به خاک میهن و ملت بباید اقتدا
هر چه ما گردیم پراکنده، شود دشمن چه شاد
خصم ما می تازد و سهمش به ما درد و بلا
درد یک درد و دوایش اتحاد ای هموطن
گر نجنبیم جملگی نابود و ایران هم فنا
میتوان در زیر یک پرچم، و خاکی مشترک
متحد بازو به بازو  درد را گردیم دوا
چند گردد کور چشم از چشم ایران مادرم؟
تا گشوده چشم و برگشت از خطا اندر خطا
راه را گم کرده ایم ای رهروان، بیدار ز خواب
چند گوید اتحاد از جان و دل این را " رها " ؟

جنبش زنده است"""""
مپنداری که جنبش گشته خاموش
و یا خون عزیزان شد فراموش
بسی شیران همی در بند شیخند
شرابی بوده، پیمانه زدیم نوش
اگرچه ظاهرا شهر گشته آرام
شرابی کهنه در خم می زند جوش
چه خوش گفتند این ضرب المثل  را
که آتش را همی خاکستر ست پوش
بدان فریاد جنبش هست مخفی
کمی باید به پچ پچ ها کنیم گوش
که یعنی خون مهسا یا که نیکا
درون قلب مردم میزند جوش
اگر دریا به ظاهر گشته آرام
زند موجی فراتر لیک از دوش
بروبد موج، اینبار بیت و رهبر
که شهر قحطی شود از لانه موش
بخواند شعر خود  توماج به شادی
کنارش ملتی هم کوش و هم دوش
شود زندان فسانه در کتابها
ز شادی، هم بگیریم خود در آغوش
شود نابود ملا، همرهش دین
خرد دانش بجایش فهم و هم هوش  
"رها" گوید به چند بیتی به ملت
رها گردی ز شیخ و جهل و جادوش
رها
۱۷ آذر ماه ۲۵۸۲ ایرانی
۱۷ آذر ماه ۱۴۰۲ خورشیدی
۸ دسامبر ۲۰۲۳ میلادی
 <<<<قصه روباه و خروس>>>>
<<<<<<<وشیرجنگل>>>>>>
>

بود شیری با خروسی بس رفیق
شب به هنگام رو به صحرا شد طریق
مرغ خوش الحان ما از بهر خواب
بر درخت خوابیده شیر را گفت جناب
تو به پای این درخت خوش خواب باش
خسته ای بس، روز تو بود پر تلاش
صبحدم بر حسب عادت آن خروس
بانگ بر داد و که صبحدم کرد جلوس
روبهی چالاک در آن اطراف بود
گوشها تیز و صدایش کرد شنود
رو به سوی آن درخت گردید روان
 شاد و سرمست سوی آن مرغک دوان
گفت ای مرغ سحر وقت است نماز
منتی کرده بیا شو پیش نماز
گفت کار من اذانش گفتن است
پیشنماز پایین درخت در خفتن است
رو به سو وی بکن بیدار ز خواب
حتم گوید خواست تو مثبت  جواب
چونکه روبه چهره شیر را بدید
وز صدای نعره اش از جا پرید
داشت دست و پا در آورد بال و پر
گشت فراری تا نیفتد درد سر
آن خروس گفتا نمازت را چه شد
دین و ایمانت چرا در جا بمرد؟
روبه مفلوک در حین فرار
گفت تجدید وضویم ای نگار
قصه روباه ما یک قصه نیست
روبه ما قصه آسید علی است
دائما دادست شعار،مرگ بر یهود
ثروت ایران در این ره پودر و دود
روز و شب فریاد، نابود اسرائیل
گوش ها کر کرده از این قال وقیل
حال بینند غزه در خاک است و خون
سید علی از ترس گرفته خفه خون
چپ و راست گویند غلط ما کرده ایم
آنچه کرد حماس، ما ناکرده ایم
گفته بودش می کنم یکسان به خاک
کل اسرائیل را ما را نه باک
لیک اکنون غرش توپ و تفنگ
سیدعلی افتاده از گفتن‌ جفنگ
بی شرف های کثیف بی وطن
لات و لمپن هایتان از مرد و زن
وعده تان بود است نماز در اورشلیم
جمع کردید جملگی پا در گلیم
خوب خوار گشتید، به پیش خاص و عام
این سخن را از " رها" در اختتام
باش تا این جنبش زن زندگی
سوی گورستان بردتان جملگی
می شود آزاد ایران دیر نیست
دوستی، همسایگی، حتما که زیست
رها اخلاقی
۱۱ آذر ماه ۲۵۸۲ ایرانی
۱۱ آذر ۱۴۰۲ خورشیدی
۲ دسامبر ۲۰۲۳ میلادی
 
بلبل شیرین"""""""
به مناسبت رهایی " توماج صالحی"  خواننده شورشی میهن .

بلبل شیرین سخن آزاد گشت
از قفس ازاد، خوش بر باغ  و دشت
بار دیگر چه چهش آغاز باد
بر کلاغان سیه ناشاد باد
مرغ خوش الحان ما خواند بسی
از صدای گرم وی شاد هرکسی
از صدایش جمله را بادا که مست
راپ وی فریاد مردم ناز شست
گرچه افتادی تو ای مرغ سحر
مدتی در بند و از تو بی خبر
بود آوازت همیش در کوچه ها
بر زبان پیر و برنا بچه ها
کرده ای رسوا تو  شیخ را ای دلیر
شعر و آهنگت شرف را هست سفیر
نعره ات چون شیر کفتاران فرار
بهر آزادی میهن بی قرار
مرغ صبحی و صدای آفتاب
درد مردم را به شعرت بازتاب
قوم لر را افتخار گشتی تو مرد
ترس از شعرت ددان رنگشان چه زرد
راپ تو با پاپ دیگر بلبلان
غرش شادی زمین تا آسمان
روز شادی "رها" آن روز باد
منبر و عمامه ها در دست باد
بینمت خوانی که شیخ رذل رفت
موسم شادی رسید و غم برفت
آن زمان دشت و دمن توماج شاد
آفرین بر مادری چون تو بزاد

رها اخلاقی
۲۸ آبان ۲۵۸۲ ایرانی
۲۸ آبان ۱۴۰۲ خورشیدی
۱۹ نوامبر ۲۰۲۳ میلادی
 
 
 
 
""""""""""همبازی من"""""""""
من کودک بی زبان غزه 
شیرینی کودکی نه مزه
هم بازی من فتاده در خون
در حومه "اشک" و آخرش " لون"*
من غزه ام و تو اورشلیمی
من مسلم و تو یکی کلیمی
آنکس که تو را وجود آورد
با جنس تو هم مرا برآورد
من عرض ادب سلام گویم 
در نزد تو آن شلوم جویم
همبازی من چرا جدائیم؟!
ما بچه خلق یک  خدائیم
گر خانه ما یکی توان نیست
همسایه هم که میتوان زیست
بابای من و تو کم عجیبند
گویی که بسی ز هم غریبند 
هر دو پی یک خدا ستایش
ایستاده خمیده یک نمایش
بابای من است به سمت کعبه
بابای تو است به سمت ندبه
سالها من و تو به خون نشستیم
بازیچه دست مذهب هستیم
مامانی من به غزه جان داد
مامانی تو ترور شد افتاد
در عهد قدیم احمد و موسی
کی بوده شرر به مسجد اقصی
هم مسلم و هم کلیمی و غیر
بودند همگی به شادی و مهر 
یک دسته بنام دین موسی(موسا خوانده شود)
یکدسته‌ بنام دین الله
از هر دو طرف تعصب کور
جانهای بسی روانه در گور
از هر دو طرف دو تیپ لائیک
گویند که دو دولتی به تفکیک
جمعی متعصب و فناتیک
افتاده به جان این دو لائیک
سالها بگذشته جنگ و اتش
از خون من و تو سرخ سنگ فرش
دست من و تو بدست شاعر
آئین  من و تو است کافر
پرواز نموده هر سه تائی
تا عرش عظیم کبریائی
اجساد من و تو را به وی داد
بر چهره او نگاهش افتاد
گفتا که هدیه ای ز خاکت 
از اشرف جمله مخلوقاتت
گفتا که منم رها ز دینت 
از هرچه نبی و آخرینت
روز و شب من سرایش درد
یا شاخه گلی چه سرخ یا زرد
بدرود نگفته هر دو چشمان 
بر آتش این زمین چو باران 
رو سوی زمین گر گرفته 
پشت کرده رسول‌ و هر فرشته
گفتی تو "رها" ز ریشه درد 
نفرین به هر آنکه این چنین کرد

* اشک و لون، منظور شهر " اشکلون" در اسرائیل است. 

رها اخلاقی 
۲۹ مهرماه ۲۵۸۲ ایرانی
۲۹ مهرماه خورشیدی 
۲۰ اکتبر ۲۰۲۳ میلادی

"""""""نفرین به جنگ""""""

آه از دست بد نعره جنگ
که ندارد دلی از حتی سنگ
بکشدکودک و پیر تا بیمار
بخورد هستی انسان چو نهنگ
جای آواز خروس در سحری
قهقهه مرگ بهمراه فشنگ
همه جا خون بشر گشته روان
جشن خاک است بهمراه کلنگ 
بهر دفن پدری غرق به خون
شیخ بیشرم چه شاد است آهنگ
زآسمان تا به زمین نعره مرگ
شده با پیر و جوان چنگ به چنگ
کودکی گریه کنان آواره
مادرش غرق به خون زیر دو سنگ
بوی باروت بجای گل سرخ
همه جا رنگ عزا تا فرسنگ
نو عروسی به تنش رخت عزا 
جای شادی همه جا اشک‌ آونگ
جغد جنگ نغمه مرگ سر داده
بلبل باغ خموش بس دلتنگ
دیو جنگ‌ کرده خراب کاشانه 
ننگ بر تاجر هر تیر و تفنگ
ای رها گو تو هزاران نفرین
به هر آنکس که بر افروزد جنگ

رها اخلاقی 
آدینه ۲۵۸۲ ایرانی
جمعه ۱۴۰۲ خورشیدی
۱۳ اکتبر ۱۴۰۲ میلادی


 سروده اول :
""""""" باز می آئیم""""""
باز می آئیم چو مشت آهنین 
در خم هر کوچه مائیم در کمین
شب پرستان پلید ضد نور
سویتان آئیم با صد خشم و کین
از جوان و پیر با هم مرد و زن
زیر پاتان زلزله ایرانزمین
یاد آن رزمندگان غرق خون
تا ابد فخری است بر این سرزمین
خون مهسا،خون نیکا این زمان
با دگر رزمندگان گشه عجین 
غرش آن رهنورد شیردل
آتشی سوزان  شود عین الیقین
شانه در شانه تمام شهر و ده
جمله پتکی اهنین و سهمگین 
می شوید جارو به امر انقلاب
پاک گردد از شما روی زمین
گرچه از پا تا به سر اندر سلاح
مشت ملت هست سنگینتر ز این
مهد آزادی شود این آب و خاک
تا جهان گوید به ایران افرین 
در میان رقص و شادی جمله شهر
باز می گوید"رها" شعری نوین
شعری از جنس عسل شهد گلاب
تا شود شیرین به کام حاضرین 
باز می آئیم چو مشت آهنین 
در خم هر کوچه مائیم در کمین 
رها اخلاقی
شهریور ۱۳
۲۵۸۲ ایرانی
۴ سپتامبر
۲۰۲۳

 چهار سپتامبر ۲۰۲۳

---------------------------------------------------------'
سروده دوم :

""""""""یک خاک و یکی پرچم"""""

یک خاک و یکی پرچم،یک ملت و یک فرهنگ
کرد و عرب و آذر،هر یک به یکی یک‌رنگ
لر گیلک و تهرانی،قشقایی و همدانی
با اینهمه چندرنگی، جمله همه ایرانی 
من لر تو بلوچ و کرد، یک پیکره ایم جانا 
گر چه همه چندرنگی، خاکمان که یکی مانا
یک کوه که چل چامه*،کوه دگرم البرز 
یک سر به خلیج فارس، با تنگه آن هرمز 
دریای خزر پیدا، ای نام تو من شیدا
البرز و دماوندش، صد رشته آن پیدا
یک سر به خراسانم،یک سر به بلوچستان
بر سینه گرم خوز، بر شانه کرد- استان
گیلان تو مگو سر سبز،گویی که چمن بافی است
هر گوشه آن فردوس، بر باغ بهشت نافی است
شوشتر به چغا زنبیل، ارمیده در آن یک شیر**
ما را به زبان زنده، آزاد  ز هر زنجیر 
یعقوب که بودش صفار،پارسی بنمود زنده
فرهنگ و زبان ما، بودش چو یکی برده
اهواز و لب کارون، خوش خوانده چه گل بارون
در تنگ غروب شهر، با آنهمه نخلستون
مسجد که سلیمانم، آن مامن قوم لر
هر نطفه آن مملو،آن ماده زر  پترول***
شیراز چه گویم من، شرحش به بیان نتوان
آن سعدی شیرازی، آن شاعر خوش الحان 
حافظ دگرش گوهر،در شعر و ادب اختر
در سینه ما هریک،شعری ز ویش از بر
از نیم جهان گویم،یا ملک خراسان را ؟
خرم که یکی شهر است،یا  شهر آبادان را ؟
ای هموطن همخون،ناید به شمار اکنون
نام همه کوه یا دشت‌بر علم من نادون
این گربه زیبا را، با شعر " رها" نتوان 
بر دفتر این ناقل،بنمود به حرف عریان
ای قوم همه ایران، فریاد ز این بیداد
آزادی میهن را ، باید همگی فریاد
هرکس که جدا خواهد،تبریز ز کردستان
یک طعمه شود بی شک، در چنگ بسی گرگان 
یک خاک و یکی پرچم،یک ملت و یک فرهنگ
بر گوش چه خوش باشد، جمع همه تار در چنگ.
رها اخلاقی
۱۵ شهر
۲۵۸۲ ایرانی
شش۶ سپتامبر ۲۰۲۳
* چل چامه رشته کوهی در کردستان
** یعقوب لیث صفار با نام ایرانی ماهان که محل دفن وی در جاده بین دزفول و شوشتر قرار دارد
*** پترول، همان طلای سیاه " نفت" است .
--------------------------------------------------------------
سروده سوم  :

""""""جغرافیای میهنم """""""

جغرافیای میهنم اکنون فتاده در خطر 
ای هموطن هوشیار باش،از تفرقه کن خود حذر 
باید که جمله یک شویم،تا حافط ایران شویم
کردی عرب یا آذری یا ترکمن یا قوم لر
زیبا شود فریادمان در هم یکی آواز کر
این خاک با رنج همه گشته چنین پر هیمنه
هم خاک من هم خاک تو،البرز تا چل چامنه
کارون خزر رود ارس، از خارک تا عمان کویر
گرچه زبان ها رنگ به رنگ، ما جمله ایم از یک خمیر
تا بوده این خاک وطن، دشمن نگو بس چند چند،
همت کنیم جمله همه، آزاد سازیمش ز بند
تا کی اسیر من شویم، عامل به حذف هم شویم
خانه تماما در خطر، باید ز من بیخود شویم
خاکی نباشد در میان، ملت کجا دارد پیام
ملت بدون خاک خود، یک واژه خالی است به عام
دنیا به سمت وحدت است،دم از جدایی ذلت است 
آنکس که در سر تجزیه، خنجر به  پشت ملت است
این آب و خاک گر بگسلد، آواره در دنیا شویم
همچون بهارستان فرش، ما طعمه گرگان شویم
این گربه از سر تا دمش، ناز و‌ملوس است هموطن
هرگز مبادا تجزیه، بادا هر آنکس این سخن
پرچم به شیر است افتخار، سبز و سفید و گل انار
گوید" رها" این شعر را با صد غرور و افتخار
ایران که آزادی بدید، دارد پیامش این نوید،
رسم و زبان خویشتن،شانه به شانه با امید .
رها اخلاقی
۱۸ شهریور
۲۵۸۲ ایرانی 
نهم سپتامبر۲۰۲۳

 سروده چهارم

""""""""اتش زندگی سوز ۵۷"""""
"""""""""آ تش زندگی ساز ۸۵""""
رها اخلاقی
آتشی پنجاه و هفت افروختیم
هستی و آینده تان را سوختیم
چشمتان بر این جهان نگشوده بود
دیده تان با ساچمه ها ما سوختیم
بال ناورده هنوز روی زمین
ناگشوده بال، بالت سوختیم
می نبودید نطفه ای اندروجود
جمله ما گهواره ها تان سوختیم
نو نهال ناگشته در آغوش مام
مام راآغوش مهرش ما سوختیم
زندگی ناکرده را هرگز شما
زندگی هاتان به آتش سوختیم
خود به دنیا نامده پنجاه و هفت
بهرتان صدها کفن ما دوختیم
شیخ را ما بر شما حاکم شدیم
خونتان همره به شیخ افروختیم
شرممان بادا ز این نکبت که ما
بر شما ما این ستم افروختیم
هر گلی آتش بسوخت زین گلستان
اتشش در پنج و هفت افروختیم
گر سر دارید یا حبس در قفس
میخ هر دو را همین ما کوفتیم
گر که آواره شدیم کل از وطن
شعله اش پنجاه و هفت افروختیم
گرچه شیخ کرده همه این ظلم و جور
میخ منبر را به شیخ ما کوفتیم
خود شدیم قربانی این افتضاح
هرچه بود هم در بساط، ما سوختیم
بی خرد بودیم و نادان بر وطن
کین جهنم را به جان افروختیم
گر چه ما بودیم سربازان صفر
از چپ و راست رهبران آموختیم
جمله سر در غارکی اسمش حرا
از کرملین یا پکن اموختیم
صد هزاران رفت، آزادی بمرد
زندگی آتش گرفت، آه سوختیم
این بگویم نسلی از پنجاه و هفت
مشت ها بر چهر شیخ بس کوفتیم
شیخ کشت از نسل ما بس بیشمار
با همه کشتار وی ما سوختیم
سالها حرف و حدیث،تحلیل مفت
عمرها و زندگی ها سوختیم
جنبش زن، زندگی آغاز شد
با شمایان سبزه شد هر"سوختیم"
هرچه تحلیل از چپ و راست،جمله سوخت
از شما نسل نوین اموختیم
ای سپاس بادا بر این نسل شما
راه راست ما از شما اموختیم
باز هم صد آفرین ای نسل نو
از شما عز و شرف آموختیم
یاد مهسا یاد نیکا دیگران
بهر آن جان دادگان ما سوختیم
یاد آن شیر دلیر سر به دار
از مجید و دیگران اموختیم
شیخ را ما جملگی آریم به زیر
همزمان اندیشه اش را سوختیم
می شود ایران مهد انقلاب
حق زن را بر جهان آموختیم
ای "رها" بس گو،شنو ازنسل نو
بر جهان ما انقلاب اموختیم
رها
۱۴ سپتامبر ۲۰۲۳

ده چهارم


هیچ نظری موجود نیست: