به سخنی دیگر این دو نقطه که در آنها، میزان روز و شب (روشنایی و تاریکی) با هم برابر است. در پی آن دگرگونیهای آب و هوایی در زمین پدیدار میشود. از اینرو، چیستی و درونمایهی فرهنگ ایرانی، این دو زمان را در چارچوب دو جشن بزرگ نوروز و مهرگان به یادگار گذاشت و با نگرش به ارزش آنها در روند زندگی زمینی، آن جشنها را بزرگ داشت. مهرگان، یادآور رهایی مردمان ایرانزمین از ستم نیز است. گروهی جشن مهرگان را
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان مهر بیافزای نگار ماه چهر مهربان
مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر مهربانی کن به روز مهر و جشن مهرگان
ایزد مهر در فرهنگ زرتشتی، نماد مهرورزی و وفای به پیمان است. امید است
که همهی ایرانیان با بازگشت به فرهنگ پربار نیاکانی خود، بیش از پیش
ارزشهای نیک و انسانی را پاس بدارند.
10 مهرماه در سالنمای خورشیدی، جشن نیک و فرخنده مهرگان شاد باد. ایرانیان از هزارههای دور، این جشن خجسته را برگزار کرده و گرامی داشتهاند. شاد روز جشن مهرگان روز مهرایزد از ماه مهر در گاهشمار زرتشتی، روز مهرورزی و پایداری دوستیها بر همهی ایرانیان، فرهنگدوستان خردورز شادباش و همایون باد. نماهنگ شادباش سالنمای راستی در شادروز جشن مهرگان شادیبخش و مهرافزون دلها باد. بشود که مهر برای یاری به سوی ما آید. از برای آزادی به سوی ما آید. از برای آرامش به سوی ما آید. از برای آمرزش به سوی ما آید. از برای زندگی خوش به سوی ما آید. از برای اشویی، (راستی و پاکی و عشق اهورایی) به سوی ما آید. آن نیرومند همیشه پیروز، سزاوار ستایش، که هرگز فریب نمیخورد و همیشه بیدار و بیخواب است. «مهریشت» ایدون باد. ایدون ترج باد.
مهرگان آمد جشن ملک افریدونا
آن کجا گاو به پرورش بر مایونا
دقیقی توسی
نوروز به از مهرگان اگرچه
هر دو ز مانند اعتدالی.
او را چنار گفت که امروز ای کدو
با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست.
ناصرخسرو
مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال
نیکروز و نیکجشن و نیکوخت و نیکفال
عنصری
گرنه افریدون فری بر بیوراسبی، چیره شد
مهرگان جشن از چه رو در هر کران آراستند.
قاآنی شیرازی
با مهرگان چو نیک فتاد اتفاق عید
خون ریز و برگ ریز پدید آمد از میان
سوزنی سمرقندی
آدینه و مهرگان و ماه نو
بادند خجسته هر سه بر خسرو
قطران تبریزی شادآبادی
فردا که بر من و تو وزد بادِ مهـرگان
آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست
انوری اَبیوِردی
عشق را پیر و جوان یکسان بود
نزد او سود و زیان یکسان بود
هم ز یکرنگی جهان عشق را
نو بهار و مهرگان یکسان بود.
عطار نیشاپوری
تف تموز دارد در سینه حاسدت
وز آه سرد هر نفسش باد مهرگان
کمال اسماعیل
فریدون فرخ به گرز نبرد
ز ضحاک تازی برآورد گرد
چو در برج شاهین شد از خوشه مهر
نشست او به شاهی سر ماه مهر
اسدی توسی
ذکر تو به باغ خاطر من
شاخی است که مهرگان ندیدهاست
این مدحت تازه بر در تو
مشکی است که پرنیان ندیدهاست.
بر کشیده تیغ اسد چون آفتاب اندر اسد
در تموز از آه خصمان مهرگان انگیخته.
خاقانی
به لاله نرگس مخمور گفت وخت سحر
که هرکه درصف باغ است صاحب هنریست
بنفشه مژده نوروز میدهد ما را
شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست.
پروین اعتصامی
شادمان باد و یافته ز خدای
هرچه او را مراد و کام و هواست
مهرگانش خجسته باد چنان
کو خجسته پی و خجسته لقاست.
فرخی سیستانی
ملکا جشن مهرگان آمد
جشن شاهان و خسروان آمد
جز به جای ملهم و خرگاه
به دل باغ و بوستان آمد
مورد برجای سوسن آمد
باز مـی بر جای ارغوان آمد
تو جوانمرد و دولت تو جوان
مـی بر بخت تو جوان آمد
رودکی
گاه آن آمد که باد مهرگان لشگر کشد
دست او پیراهن اشجار از سر برکشد
باغها را داغهای عبریان بر بر زند
شاخها را چادر نستوریان بر سر کشد.
سنایی
مهرگان باز آمد و بر دشت لشگرگاه زد
گنجخواه آمد که او هست از فریدون یادگار
خواست آفریدون ز شاهان گنج و آنگه مهرگان
گنج فروردین همی خواهد ز باغ و جویبار
بندگان مهربان از بهر جشن مهرگان
تحفهها آرند پیش خسروان روزگار.
خسروا می نوش که خرم جشن افریدون رسید
باغ پـیـروزی شکـفـت و صـبح پیـروزی دمـیـد.
پیشِ تختِ تو معزی خواند شُکرِ تهنیت
هم به جشنِ نوبهار و هم به جشن مهرگان.
آدم مخلص معزی تهنیت گفته تو را
گاه در جشن بهار و گاه در جشن خزان
امیر معزی
دگر باره در جنبش آمد نشات
در آموده شد خسروانی بسات
چمن باز نو شد به شمشاد و سرو
خرامش درآمد به کبک و تذرو
نواگر شدند آن پریچهرگان
نو آیین بود مهر در مهرگان
ز بیجاده گون بادهی دلفروز
فشاندند بیجاده برروی روز.
نظامی گنجوی
نو بهار و رسم او ناپایدار است ای حکیم
گلشن طبع تو جاویدان بهار است، ای حکیم
آن بهاری که اعتدالش ز آفتاب حکمت است
از نسیم مهرگانی برکنار است، ای حکیم.
بهار
شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوایِ دَرایِ کاروان آمد
کاروان مهرگان از خَزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینستان آمد
نا از این آمد، به خدا نه از آن آمد
که ز فردوس برین وز آسمان آمد
مهرگان آمد، هان در بگشاییدش
اندر آرید و تواضع بنماییدش
از غبار راه ایدر بزداییدش
بنشانید و به لب خرد نجاییدش
خوب دارید و فرمان بستاییدش
هر زمان خدمت لختی بفزاییدش.
بین که دیبا باف رومی در میان کارگاه
دیبهی دارد بهکار اندر، به رنگ بادرنگ
بر سماع چنگ او باید نبید خام خورد
میخوش آید خاصه اندر مهرگان بر بانگ چنگ
خوش بود بر هر سماعی می، ولیکن مهرگان
بر سماع چنگ خوشتر بادهی روشن چو زنگ
مهرگان جشن فریدونست و او را حرمتست
آذری نو باید و می نوشیدنی بیآذرنگ.
برخیز هان ای جاریه، مـی درفکن در باطیه
آراسته کن مـجلسی از بلخ تا ارمینیه
آمد خجسته مهرگان، جشنِ بزرگ خسروان
نارنـج و نار و ارغـوان، آورد از هـر ناحیه
شاد باشیـد مـهـرگان آمد
بانگ و آوای کاروان آمد
منوچهری دامغانی
روز که مهرگان گردون زدهاند
مهر زر عاشقان دگرگون زدهاند
واقف نشوی به عقل کان چون زدهاند
کین زر ز سرای عقل بیرون زدهاند.
عشق بین با عاشقان آمیخته
روح بین با خاکدان آمیخته
چند بینی این و آن و نیک و بد
بنگر آخر این و آن آمیخته
چند گویی بینشان و بانشان
بینشان بین با نشان آمیخته
چند گویی اینجهان و آنجهان
آنجهان بین وینجهان آمیخته
آب و آتش بین و خاک و باد را
دشمنان چون دوستان آمیخته
آن چنان ابری نگر کز فیض او
آب چندین ناودان آمیخته
اتحاد اندر اثر بین و بدان
نوبهار و مهرگان آمیخته.
مولوی
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان
مهر بفزا ای نگار ماه چهر مهربان
مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر
مهربانی کن به روز مهر و جشن مهرگان
جام را چون لاله گردان از نبید باده رنگ
وندر آن منگر که لاله نیست اندر بوستان
کاین جهان را ناگهان از خرمی امروز کرد
بوستان نو شکفته عدل شاه جهان.
آرایشی بود به ستایشگری چو من
در بزم و مجلس تو به نوروز و مهرگان
ای آفتاب روشن تابان روزگار
کردهاست روزگار فراوانم امتحان.
مسعود سعدسلمان
جشن مهرگان از نگاه فردوسی توسی
نگارا بهارا کجا رفتهای
که آرایش باغ بنهفتهای
همی مهرگان بوید از باد تو
به جام میاندر کنم یاد تو.
فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهرماه
به سر برنهاد آن کیانی کلاه
زمانه بیاندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام
می روشن و چهرهی شاه نو
جهان نو ز داد و سر ماه نو
بهفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن «مهرگان» دین اوست
تنآسایی و خوردن آیین اوست
اگر یادگار است از او ماه مهر
بکوش و به رنج ایچ منمای چهر.
فردوسی توسی
بـيا ساقيا! بـــاده مهـــــرگــانــــى
بــزن مــطربا نغمه ى « خسروانـى »
به«شور»از«كرشمه»مرا«مجلس افروز»*
تو اى لولى اى زاده ى شادمانى
كه شد برگريزان و آواى پائيز
برآمد زنجواى باد خزانى
من از برگريز خزان كى ملولم
كه زد شور اين ملت باستانى
به پائيز هم چون بهاران روشن
نشانها زشادى و از كامرانى
برافروز آتش! كه شد مهر و آمد
گه شعله ى نار زرتشت و مانى
نه در باغ و صحرا، كه بر رخ زباده!
شرارى خوش و روشن و ارغوانى
نه بر رخ ز باده! كه در سينه بر د ل
يكى شعله ى گرم از مهربانى
نه بر سينه بردل! در آغوش از آن يار
كه گرمست چون گرمى زندگانى
برافروز آتش! بگستر تو خوان را
بر آن« شمع» و« آئينه ى» مهرگانى**
«ترنج » و« به» و«سيب » و«انگور » و«عناب »
ز«نيشكر» و «نار» آنسان كه دانى
سه «گلدان سرو» و«سه سدر » و«سه سبزه
«گل زرد سه » ،«سه گل ارغوانى »
بر آن«هفت شيرينى» گونه گونه
كه مهرست و هنگام شيرين زبانى
سه جام لبالب يكى«آب» و ديگر
«گلاب » و دگر «باده ارغوانى »
برافروز آتش! برافروز آتش!
در اين شام دلگير چنگيز خانى
كه ياد آورم باز يابم دوباره
نشانهاى آن ملت باستانى
كه لبخندشان برق و در شورشان بود
يكى جنگل از تـندر آسمانى
من از هرچه شاه است و زاهد ملولم
ولى جا ودان فرخاك كيانى
كه هر لاله اش دارد از لاله روئى
نشانها و گلزارش از كلك مانى
برافروز آتش به گلبانگ شادى
مگر شعله ى آتش جاودانى
بسوزد به دل هر چه ا فسردگى را
بر اين خاك هم دفتر نوحه خوانى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*خسروانى شور كرشمه ومجلس افروز نامهاى برخى گوشه ها و دستگاهها در موسيقى ايرانى
** آنكه ئه تا پايان شعر در گيومه آمده غذاها مىوه ها اشيا و گلها و گىاهانى بوده كه در جشن مهرگان مورد استفاده ايرانىان بوده و ىا با آن خوان مهرگان را مى آراستند
مهربان شو که مهرگان آمد
مهرگان شاد و مهربان آمد
شادمان باش و مهربانی کن
شادی و مهر توامان آمد
مهرگان جشن شادمانیهاست
شاد از آن باغ و بوستان آمد
بار دیگر به شیوهای دلخواه
باغ و گلزار، دلستان آمد
جشن فرخندهی نیاکان است
زین سبب راحت روان آمد
یادگاریست از قوی دستان
که خوش از عهد باستان آمد
گل که پژمرد از حرارت تیر
از نسیم خزان جوان آمد
سوی جالیز بین که میوه و گل
در تراوت چه همعِنان آمد
اعتدال هوا به رقص آورد
سرو را کز طرب روان آمد
رخت بستند جیرجیرکها
در چمن مرغ نغمه خوان آمد
مهر بر ما فشاند آن نوری
که از او تیرگی نهان آمد
رفع افسردگی شد از گرما
تا نسیم خزان وزان آمد
مهر ما را دهد فراوان سود
سودمندیاش بیکران آمد
تا بود نور باقی اندر مهر
بر بقای زمین ضَمان آمد
مهر ما را به مهربانی خواند
کاین پیام آور از جَنان آمد
دوستی ارمغان پردیس است
که بهین گونه ارمغان آمد
هرکه از مهر بهرهای کم داشت
بر تن از بهر او زیان آمد
مهر سرچشمهی محبتهاست
که آبش از خیر، نوش جان آمد
مهر ورزد «ادیب» تا زنده هست
کاین بهین شیوه در جهان آمد.
ادیب برومند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر