در میان حضرت قرآن فقیهان خفته اند
اسماعیل وفا یغمایی
در میان حضرت قرآن فقیهان خفته اند
راضی و پروار و چاق و شاد و خندان خفته اند
غرق ظلمت کرده ایران را سراسر لیک خود
عنکبوت آسا میان نور و فرقان خفته اند
لقمهای نان را ربوده صبح و عصر از هر یتیم
خود میان آیههای عصر و لقمان خفته اند
غرق تزویر و ریا و قتل و بیرحمی ولیک
همنشین با سوره ی اخلاص و رحمان خفته اند
از وطن آواره شد قوم کلیمی شیخکان
زیر چتر آیههای ال عمران خفته اند
قرنها با آیه و با سوره و فقه و حدیث
در درون کله های هر مسلمان خفته اند
عقل را منکوب کرده با خرافات عتیق
همچو شیطان لیک با پیغام یزدان خفته اند
ریده اند از صبح تا شب روی منبر از دهان
بر نجاستها به مغز ما نگهبان ! خفته اند
از لواط و از زنا گویند:ملت احتیاط
خود در آغوش گناهان!گرجه پنهان خفته اند
گاه زیر باجناق و گاه روی باجناق
رویهمرفته ! به امر شیخشیطان خفته اند
رهبر اینان فقیه این فقیهان نیست جز
حضرت ابلیس و با او زیر پستان خفته اند
دایه شان ابلیس بود و زیر پستانهای او
هر سحر تا نیمه شب تا بامدادان خفته اند
وای ما ای وای ما ای وای ما ای وای ما
روی میهن از خزر تا موج عمان خفته اند
میهن ستار و بابک را نگه کن روی آن
صف به صف عمامه داران خرقه پوشان خفته اند
چشمهاشان باز اندر صید ناموس است و نان
گر چه گویا ظاهراً بر بسته مژگان!خفته اند
ریشها عمامه ها دستارهاشان غرق خون
چونکه درخون!خون جوشان جوانان خفته اند
شکل این درندگان آیا شبیه مردم است
گو مرا ! ابلیس و جن با مام ایشان خفته اند
یا پدر هاشان مگربا ماده دیوان پلید
تا بزاید جانورهایی چو اینان خفته اند
بر سر خود مار پیچیده به دوش خود عبا
زیر آن تزویرها آرام و پنهان خفته اند
ریشهاشان خون چکان از خون پیر و نوجوان
بر جگرگاه وطن بربسته دندان خفته اند
تا که ماخوابیم بی دردیم اندر تفرقه
این پلیدان شادمان بر خاک ایران خفته اند
آه کو آتشفشان خشم ملت تا فقیه
بیند اندر انفجار خشم پایان خفته اند
میرسد از راه تا بینیم در توفان مرگ
تا ابد اندر فنا این روضه خوانان خفته اند
هان پیروان سید علی ! من سیدعلی!ترسیده ام
اسماعیل وفا یغمایی
هان پیروان سید علی ! من، سیدعلی!ترسیده ام
چون بیضتینم هر شبی، تا صبحدم لرزیده ام
ملّت به حال انفجار ! بهر رهایی بیقرار
با دست ملت روی دار ، خود را به خوابی دیدهام
دیدم که بر هر کوی و در، تصویر من غرق شرر
من خود به گوری بی نشان،چون۰۰۰ خر خوابیده ام
پنهان نماند گر چه من، بعد از خمینی بارها
بر چار سوی و شش جهت؛بس تیز و بٌز تیزیده ام
اما بماند نزدتان !دیشب من از فرط هراس
زیر عبا در شورت خود، قدر سه کیلو ریده ام
زیرا که بعد از آن امام،آن راحل عالی مرام
در مدت سی سال وسه، بر خشک و تر شاشیده ام
لبخند از لبها و نان، از سفره زحمتکشان
بر دارها هر روزجان، از این و آن دزدیده ام
هر شب ؛ و بعد از هر نماز، بعد از بسی راز و نیاز
برفرش اجساد کسان، سر مست و خوش رقصیده ام
کرد و عرب و ترک بلوچ، را با عدالت روز و شب
با سٌنّت کفتارها، درّانده ام درّیده ام
من عاشقم بر می ولی، نی همچو حافظ بلکه من
عاشق به خون مردمم ،از آن بسی نوشیده ام
!ما با جنایت سر خوشیم!یک مشت شیخ جا کشیم
خونخوار و بیرحم و لشیم،من ذات خود را دیدهام
ما شیخکان بیگانه ایم، ازملّت و ازاین وطن
از پیکر این سرزمین،چون گرگها بلعیده ام
بر تن عبا بر سر اگر، عمامه میبینی بدان
از پوست ایرانیان، بر تن قبا پوشیده ام
با دست دین تا این وطن، گردد تهی سر تا به پا
ازذات و ازمعنای خود، کوشیده ام کوشیده ام
گفتند آزادی بیا!ملّت ! هزاران مرحبا
با لطف دین من هر دو، را سنبانده و سنبیده ام
قرب دو میلیون تنفروش، با صیغه رو در این وطن
در پرتو دینی که در، مرداب آن بالیده ام
آماده شد در هر کران ؛با همّت ما شیخکان
دیّوثتر من از هر آن؛ دیّوث دیوثیده ام
هان گوش کن ! توفان رسد!،با جاروان آهنین
گوید یقین کن زود زود؛زیرانزمین روبیده ام
وین منجلاب شاش و گٌه، از موج عمّان تا خزر
وآنگاه چون صبحی نوین، با نسل نو روئيده ام
خامش وفا این درد را کز آسمان آمد ندا
گر آیت من سید علی ست ! بر آیت خود ریده ام
گر قافیه ی ریدن وفا تکرار شد انده مدار
بر شاعران تکرار را با لطف خود بخشیده ام
آنان که عمق فاجعه باور نمیکنند
اسماعیل وفا یغماپی
پانزده اکتبر/۲۰۲۴ میلادی
آنان که عمق فاجعه باور نمیکنند
چشمی به حال میهن خود تر نمیکنند
آنان که خفته اند به غربت به امنیّت
در خواب فکر ملّت و کشور نمیکنند
فارغ زخطّ فقرو فلاکت به خوابها
جز فکر،خانه،باغ،و یا زر نمیکنند
گر تنفروش گشته دو میلیون به میهنش
خود را به هیچوجه مکّدر نمیکنند
شکر خدا که دختر و بانویشان در امن
نی در حریم اهل عبا سر نمیکنند
در میهن ار که یک تن از هر سه تن،دریغ
باشد روان پریش،فرا!سر نمیکنند
گر هر سحر به بانگ اذان دارها بپاست
خود را در این قضیّه شناور نمی کنند
چون دائماً به فکر ندارند و دار خویش
بر دارها توجّه و باور نمیکنند
در عمق راست رفته فرودر عمل،به حرف
در چپ مگرهمایش و سنگر نمیکنند
وزن سبیلشان دو سه کیلو، وهر سحر
با عِطر چپ مگر که معطّر نمیکنند
اما اگربه معرکه افتد گذارشان
بنگر که شورت خویش مزعفر نمی کنند؟
شیخ است روی منبر در سایه سار دار
جزلعن شاه لیک مکرر نمیکنند
شش سال رفته است و چهل لیک شاه را
اینان مگر به شیخ برابر نمیکنند
وینان که شاه و شیخ برابرکنند آه
خود را مگر مقایسه با خر نمیکنند
یورش به شاه بی خطراما زترس شیخ
خود را به کام فاجعه مضطر نمیکنند
اینان اگر چه اهل سیاست و یا هنر
چون درک فرق پشکل و گوهر نمیکنند
بیشک بدان وفا که به ظاهر چو بلبلان
اما به ذات خویش جز عر عر نمی کنند
از من مپرس رو تو به ایران که مردمان
از شیخ و شاه قصه چنین سر نمیکنند
بر شیخ لعنت است به شه جز درودها
ییر و جوان حکایت دیگر نمیکنند
نامت خجسته باد که نام ترا شها
جز هم تراز سروو صنوبر نمیکنند
جز هم تراز صلح سحرنان و مهر و نور
جز هم تراز صبح منوّر نمیکنند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر