غزل
اسیر جان توأم نی تن ات نمیدانی
اسماعیل وفا یغمایی
بیست و چهار/ اکتبر/۲۰۲۴میلادی
اسیر جان توأم نی تن ات نمیدانی
تو این حدیث ز چشمان من نمی خوانی
توئی که در دل من می تپی و در تپشت
به هر تپش به دلم در توأم چو زندانی
لبان توست نه بوسه حدیث حیرانی
بهل که فاش نگردد که لرزه می فکند
حدیث عشق به بن – مایه ی مسلمانی
فقیه شهر چه داند زعشق باور اوست
حدیث عشق بود زآیه های شیطانی
چه غافلست که عشاق را بداده خدا
ز صبح روز ازل او جواز یزدانی
چو عشق در رسد از در به دل بنشناسد
مگر دو دل که چو دو گرد باد توفانی
به چرخشند و به چرخش شوند هر دو یکی
در این زمین که غباریست خٌرد و کیهانی
در این زمین که زمان کوتهست و میگذرد
چو برق و با د زچشم من و تو پنهانی
غمان هجر ترا گر چه در عدم باشد
وفا کجا بتواند کشد به آسانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر