تنها بایست زمان بگذرد. اسماعیل وفا
رفیقا//روشنائی راستگوست//و شاید صبح را از این رو راستگو نامیده اند//که بر می آید و روشن می کند//مرا و تو را و دیگران را//که هزار خورشید شان در سر است//همه از محال//و هزار خورشید شان در دست//همه از خیال.می گریم و می خندم//بر ویرانه های خویش//نه چون بومی بل چون عقابی//که خون و بال ادامه تنها می بایست زمان بگذرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر