به يك كرشمه تاريك كز دو چشم تو خاست//هزار فتنة روشن به هر كرانه بپاست//به ماهتاب دو تاتار مست مي رقصند//كه نز خدا و نه از خلقشان دمي پرواست//خداي را منه از لطف ديده را بر هم//كه بي نگاه تو بي لطف وبي نمك دنياست//به تنگناي بقا گر هنوز بر لب من//ترانه ايست كز آن شور و شعله اي پيداست//در اين خيال بر آيد كه دانم از نگهت//هزار عطر به خاك و در آب و باد رهاست//تو مست ميگذري و تمام شهر به شور//زيك نظاره تو مشك بيز و عنبر ساست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر