چه شود به خلوت خود اگر، به شبي سيه بكشانمت
نه گلاب وگل، كه به مقدمت، دو سه جام مي بفشانمت
در خانه ببندم و پرده ها، بكشم به پشت دريچه ها
كه كسي نبيند و جامه ها، بدرانيم! بدرانمت
فكنم،فكني همه درشرر،كه چوكفرودين همه سربه سر
بشوند شعله و شعله ور، پس از آن بسي بستانمت
زتنت به بوسهي بي امان ،زتو جان و جان بدهم به تو
كه چنانكه از تو چشيده ام، زتن و زجان بچشانمت
چو بجز من و تو و جز هوس، به سرا، نه شيخ و نه هيچكس
زپي تو همچو گذشته ها، بدوم من و، بدوانمت
تو چو آهوان گريز پا، چو پلنگ تشنه من از قفا
برسم كه كشًم ترا و ولي، نكًشم به بر بٍكشانمت
چو درخت ميوهي باغ عدن، بكشم به برتن نازكت
ونهان ز ديدهي باغبان، بخمانمت بتكانمت
چو زميوه هاي تو خسته شد، لب و دست و ديده ي تشنه ام
بنشينمت به مقابل وبه هزار واژه بناممت
گل من دلم ،دل من گلم ، عسل و گلاب و مي و هلم
مه و موج و كشتي و ساحلم، چه بگويمت چه بخوانمت
تو بگو چگونه بنوشم از، نه لبت، دو چشم سياه تو
كه تو بيكرانه به حسني و من ناتوان نتوانمت
تو بگو كه چگونه ميتوان، به نهايت تو رهي گشود
مگر آنكه ز راه «وفا» شبي، بشناسمت، و بدانمت
نه گلاب وگل، كه به مقدمت، دو سه جام مي بفشانمت
در خانه ببندم و پرده ها، بكشم به پشت دريچه ها
كه كسي نبيند و جامه ها، بدرانيم! بدرانمت
فكنم،فكني همه درشرر،كه چوكفرودين همه سربه سر
بشوند شعله و شعله ور، پس از آن بسي بستانمت
زتنت به بوسهي بي امان ،زتو جان و جان بدهم به تو
كه چنانكه از تو چشيده ام، زتن و زجان بچشانمت
چو بجز من و تو و جز هوس، به سرا، نه شيخ و نه هيچكس
زپي تو همچو گذشته ها، بدوم من و، بدوانمت
تو چو آهوان گريز پا، چو پلنگ تشنه من از قفا
برسم كه كشًم ترا و ولي، نكًشم به بر بٍكشانمت
چو درخت ميوهي باغ عدن، بكشم به برتن نازكت
ونهان ز ديدهي باغبان، بخمانمت بتكانمت
چو زميوه هاي تو خسته شد، لب و دست و ديده ي تشنه ام
بنشينمت به مقابل وبه هزار واژه بناممت
گل من دلم ،دل من گلم ، عسل و گلاب و مي و هلم
مه و موج و كشتي و ساحلم، چه بگويمت چه بخوانمت
تو بگو چگونه بنوشم از، نه لبت، دو چشم سياه تو
كه تو بيكرانه به حسني و من ناتوان نتوانمت
تو بگو كه چگونه ميتوان، به نهايت تو رهي گشود
مگر آنكه ز راه «وفا» شبي، بشناسمت، و بدانمت
۱ نظر:
استقبال از روز عشاق با این شعر بسیار جالب است.
ارسال یک نظر