*شجریان: اجازه ندارم برای مردم خودم و در مملکت خودم بخوانم
***
چنان مستم-شجريان
من در نفست اي همه فرياد سپارم
بر شكوهي ايران بلا دبدهي خود گوش
اين خاك كه رخشنده بد از شعشعه ي نور
در زمزمه ي حافظ شوريده پرندوش
اين خاك كه اينك شده جولانگه سيلاب
در خون هزار عاشق و بسيار سياووش
با حافظ شيراز بگوي اي همه فرياد
ديگر اثري زآن بت سيمينه بنا گوش
برجاي نماندهست و تهي مانده معابر
از لعل لب و پرتو آن عاج بر و دوش
در جام اگر بيني جز خون جگر نيست
آميخته با اشك اگر كس كندش نوش
اي زمزمه خاك بلا ديدهي ايران
خاموش ممان يكدم و سودا زده بخروش
تا ان سحر روشن و فرخنده كه حافظ
در زمزمه ات داد بشارت به شب دوش
سال 1366
***
چنان مستم-شجريان
از نغمهي جادوئي پرموج سياووش
درياي كفآلوده زند در دل من جوش
اين بانگ غماواز خزر نغمه ی عمان
اين شكوهي البرز مه آلودهي خاموش
اين زمزمه جنگل پر شبنم گيلان
در دمدمهصبح پر از راز سيه پوش
با خويش چه نالد كه از آن خون چكد از دل
در خويش چه دارد كه مرا برده ز ير هوش درياي كفآلوده زند در دل من جوش
اين بانگ غماواز خزر نغمه ی عمان
اين شكوهي البرز مه آلودهي خاموش
اين زمزمه جنگل پر شبنم گيلان
در دمدمهصبح پر از راز سيه پوش
با خويش چه نالد كه از آن خون چكد از دل
من در نفست اي همه فرياد سپارم
بر شكوهي ايران بلا دبدهي خود گوش
اين خاك كه رخشنده بد از شعشعه ي نور
در زمزمه ي حافظ شوريده پرندوش
اين خاك كه اينك شده جولانگه سيلاب
در خون هزار عاشق و بسيار سياووش
با حافظ شيراز بگوي اي همه فرياد
ديگر اثري زآن بت سيمينه بنا گوش
برجاي نماندهست و تهي مانده معابر
از لعل لب و پرتو آن عاج بر و دوش
در جام اگر بيني جز خون جگر نيست
آميخته با اشك اگر كس كندش نوش
اي زمزمه خاك بلا ديدهي ايران
خاموش ممان يكدم و سودا زده بخروش
تا ان سحر روشن و فرخنده كه حافظ
در زمزمه ات داد بشارت به شب دوش
سال 1366
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر