چو گیسو میگشائی ای بانو تمام معابد جهان تاریک میشوند وتمام شهریاران در برابرت به سجده میروند چو گیسو میبندی صبح از بناگوشت طلوع میکند ای گندم وسایه های جنگل و نوای پرنده ناشناس. بر لبت هزار بوسه میرقصد در هر بوسه ات هزار تاکستان مست وآنسوی چشمانت شبی است که در آن گمشده ام در جستجوی تمام ستارگان جهان و آن شعله ی گمشده..... ادامه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر