دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۶ آذر ۲۵, شنبه

زبان فارسی از آغاز تا اسلام . استاد محمد تقی ملک الشعذای بهار

سرگذشت و تاریخ زبان پارسی از زبان بزرگان فرهنگ ایران شماره دوم. استاد محمد تقی ملک الشعرای بهار
زبان فارسی از آغاز تا اسلام پارسی‌انجمن: این نوشتار از زنده‌یاد استاد محمدتقی‌ بهار (ملک‌الشعرای بهار) است که ۶۵ سال پیش نوشته شده است و زین‌رو، زبان و سبکِ نگارش و نویسشِ واژه‌ها کهنه است، لیک داده‌های آن کمابیش استوار است و ارزش بازخوانی و نیز بازنگری دارد.
خوانندگان گرامی برای خواندن همه‌ی نوشتار، نه این گزیده، و نیز دیدن پانوشتها به پوشینه‌یِ نخستِ نبیگِ سبک‌شناسی، رویه‌های ۲۰ تا ۴۲، درنگرند.زبان پارسی...فارسی زبانی است که امروز بیشتر مردم ایران، افغانستان، تاجیکستان
و بخشی از هند، ترکستان، قفقاز و بین‌النهرین بدان زبان سخن می‌گویند، نامه می‌نویسند و شعر می‌سرایند. تاریخ زبان ایران تا هفتصد سال پیش از مسیح روشن و در دست است و از آن پیش نیز از روی آگاهیهای علمی ‌دیگر می‌دانیم که در سرزمین پهناور ایران – سرزمینی که از سوی خراسان (مشرق) به مرز تبت و ریگزار ترکستان چین و از جنوب شرقی به کشور پنجاب و از نیمروز (جنوب) به سند و خلیج پارس و بحر عمان و از شمال به کشور سکاها و سارماتها (جنوب روسیه امروز) تا دانوب و یونان و از مغرب به کشور سوریه و دشت حجاز و یمن می‌پیوست مردم به زبانی که ریشه و اصل زبان امروز ماست سخن می‌گفته‌اند.


زرتشت پیامبر ایرانی می‌گوید که ایرانیان از سرزمینی که «اَیْرانَ وَیجَ» نام داشت و ویژه‌ی ایرانیان بود، به سبب سرمای سخت و پیدا آمدن ارواح اهریمنی کوچ کردند و به سرزمین ایران درآمدند. دانشمندان دیگر نیز دریافته‌اند که طایفه‌ی «اَیْریا» از سرزمینی که زادگاه اصلی آنان بود، برخاسته گروهی به ایران، گروهی به پنجاب و برخی به اروپا شتافته‌اند و در این کشورها به کار کشاورزی و چوپانی پرداخته‌اند و زبان مردم ایران، هند و اروپا همه شاخه‌هایی هستند که از آن بیخ رسته و باز هر شاخ شاخه‌ی دیگر زده و هر شاخه برگ و باری دیگرگون برآورده است. …


ما را این جا به سایر زبانها کاری نیست، چه آن علم خود به دانستنیهای دیگر که آن را زبانشناسی و فقه‌اللغه گویند باز بسته است. ما باید بدانیم که تاریخ زبان مادری ما از روزی که نیاکان ما بدین سرزمین درآمده‌اند تا به امروز چه بوده است و چه شده است و چه تطورها و گردشهایی در آن راه‌یافته است، از این‌رو، به قدیمترین زبانهای ایران بازمی‌گردیم.




زبان مادی


قدیمترین یادگاری که از زندگی نیاکان باستانی ما باقی است «نسکهای اوستا» است که شامل سرودهای دینی و احکام مذهبی نیاکان و محتوای تواریخی است که شاهنامه‌ی فردوسی نمودار آن است و مطالب تاریخی آن کتاب از «کیومرث» تا زمان «گشتاسب شاه» می‌پیوندد، و پادشاهی اَپَرداتَه (پیشدادیان)، کَویان (کیان) و زمانه‌ی هفت خدایی (پادشاهی) را با هجوم بیگانگان، مانند اژیدهاک (ضحاک) و فراسیاک تور (افراسیاب) ترک تا پیدا آمدن زردتشت سپیتمان شرح می‌دهد.


این روایتها همه جا می‌رساند که رشته‌ی ارتباط سیاسی، اجتماعی و ادبی ایران هیچ وقت نگسسته و زبان این کشور نیز به قدیمترین زبانهای تاریخی یا پیش از تاریخ می‌پیوندد و «گاثه‌ی زردشت» نمونه‌ی کهنه‌ترین آن زبانهاست.


اما آنچه از تاریخهای ایران، روم، نوشته‌های سنگ و تاریخهای دیگر مردم همسایه برمی‌آید، دوران تاریخی ایران از مردم «ماد» که ‌یونانیان آن را مدی و به زبان دری «مای» و «ماه» گویند برنمی‌گذرد، و پیداست که زبان مردم ماد یا ماه زبانی بوده است که با زبان دوره‌ی پس از خود که زبان پادشاهان هخامنشی باشد، تفاوتی نداشته، زیرا هرگاه زبان مردم ماد که بخش بزرگ ایرانیان و مهمترین شهرنشینان آریایی آن زمان بوده‌اند با زبان فارسی هخامنشی تفاوتی می‌داشت هرآینه «کورش» و «داریوش» و غیره در کتیبه‌های خود که به سه زبان فارسی، آشوری و عیلامی‌ است زبان مادی را هم می‌افزودند تا بخشی بزرگ از مردم کشور خود را از فهم آن نبشته‌ها ناکام نگذارند، از این رو مسلم است که زبان مادی، خود، زبان فارسی باستانی یا نزدیک بدان و لهجه‌ای از آن زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد مانند «فراَ اوَرْت»، «خشِثَرْیت»، «فْروَرَتْیش»، «هُووَخشَثْرَهْ»، «آستیاک ـ اژی‌ دهاک»، «اَرتی سس- اَرته‌یس- اَرته کاس آ» به لفظ «اَرْتَ» آغاز می‌شود و «اِسْپادا» که سپاد و سپاه باشد نیز نزدیکی این دو زبان معلوم می‌گردد.


«هرودوت» در جایی که از دایه‌ی کورش اول یاد می‌کند می‌گوید، نام وی «سْپاکُو» بوده، سپس آورده است که «سپاکو» به زبان مادی، سگ ماده را گویند و معلوم است که نام سگ «سپاک» بوده است و (واو) آخر این کلمه حرف تأنیث است که هنوز هم این حرف در واژه‌ی بانو و در پسرو، دادو، دخترو و کاکو به عنوان تصغیر یا از روی عطوفت و رأفت باقی است، یکی از رجال آن زمان نیز (سپاکا) نام داشته است که واژه‌ی نرینه‌ی سپاکو باشد.


بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است که گاثه‌ی زردشت به زبان مادی است و نیز برخی برآن‌اند که زبان کردی که‌ یکی از شاخه‌های زبان ایرانی است از باقی‌مانده‌های زبان ماد است بالجمله چون تا امروز هنوز کتیبه‌ی سنگی یا سفالی از مردم ماد به دست نیامده است نمی‌توان زیاده بر این درباره‌ی آن زبان چیزی گفت مگر از این پس چیزی کشف گردد و آگاهی بیشتری از این زبان بر آگاهیهای بشر چهره گشاید.




اوستا و زند


زبان دیگر زبان «اَوِسْتا» است. اوستا در اصل «اَوْپِسْتاکْ» است به معنی بنیان جا افتاده و محکم، کنایه است از آیات محکمات و شریعت پابرجای و به صیغه‌ی صفت مشبهه است، در «تاریخ طبری» و دیگر متقدمان از مورخان عرب «ابستاق» و «افستاق» ضبط شده است و در زبان دری «اُوسْتا – اُسْتا – وُسْت – اُسْت» به اختلاف دیده می‌شود و همه جا با لفظ «زند» ردیف آمده است – کاف آخر «اوپستاک» که از قبیل کاف «داناک» و «تواناک» است در زبان دری حذف می‌شود و تلفظ صحیح این کلمه بایستی «اوْپِستا» باشد ولی به تقلید شعرایی که به ضرورت این کلمه را مخفف ساخته‌اند ما آن لفظ را «اوْسِتْا» خوانیم. ولی لفظ زند از آزنتی «Azanti» و به معنی گزارش و ترجمه است و مراد از زند کتابهای پهلوی است که نخستین بار کتاب اوستا بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف «پات زند» است که با پیشاوند «پات» ترکیب یافته و به معنی گزارش دوباره ‌یا ترجمه و برگردانیدن زند است به زبان خالص دری. پازند عبارت است از نسکهایی که زند را به خط اوستایی و به زبان فارسی دری ترجمه کرده باشند و از این رو متأخران خط اوستایی را خط پازند نامند و ما باز از آن گفت‌وگو خواهیم کرد.


بخشی از اوستا عبارت بوده است از قصیده‌هایی (سرودهایی) به شعر هجایی در ستایش اورمزد و سایر خدایان اَرْیایی (امشاسپنتان) که سمت زیردستی یا مظهریت نسبت به اورمزد و خدای بزرگ یگانه داشته‌اند و اشاراتی داشته در بیان بنیان آفرینش و وجود کیومرث و گاو نخستین «ایوداذ» و کشته شدن گاو و کیومرث به دست اهرمن و پیدا شدن نطفه‌ی کیومرث در زیر خاک به شکل دو گیاه که نام آن دو (مهری و مهریانی – مردی و مردانه – ملهی و ملهیانه – میشی و میشانه – به اختلاف روایات) بوده است و تاریخدانان آن را از جنس «ریواس» دانند و ظاهرا مرادشان همان «مهر گیاه» معروف باشد. و نیز مطالبی داشته در پادشاهی هوشنگ (هوشهنگ)، طهمورث، جمشید، ضحاک (اژدهاک)، فریدون، سلم، تور، ایرج، منوچهر، کیقباد، کاوس، سیاوخش، کیخسرو، افراسیاب، لهراسب، گشتاسب، زرتشت، خانواده‌ی زرتشت، گروهی دیگر از وزیران و خاندانهای تورانی و ایرانی و نیز اوراد، دعاها، نمازها، احکام دینی، دستورالعملهای پراکنده در آداب و اصطلاحات مذهبی و مانند اینها و پیداست که این کتاب از اثر فکر یک نفر نیست و یا بخشهایی از اوستا بعدها نوشته شده است و چنین گویند که «گاثه» قدیمترین بخش اوستا است و دیگر بخشها به آن کهنگی نیست. اینک شرحی که درباره‌ی گردآوری اوستا از روایتهای گوناگون و از اسناد پهلوی در دست است یادآوری می‌نماییم:


گویند اوستای قدیم دارای ۸۱۵ فصل بوده است بخش شده به ۲۱ نسک یا کتاب و در عهد ساسانیان پس از گردآوری اوستا از آن جمله ۳۴۸ فصل به دست آمد که آن جمله را نیز به ۲۱ نسک بخش کردند و دانشمندان محقق ۲۱ نسک ساسانی را به ۳۴۵٧۰۰ کلمه برآورد کرده‌اند و از این جمله امروز۸۳۰۰۰ کلمه در اوستای فعلی موجود و باقی به تاراج رویدادها رفته است. در کتب سنت از جمله در «دینکرت» روایتی آورده‌اند و در نامه‌ی «تنسر» به شاه مازنداران نیز بدان اشاره شده و مسعودی مورخ عرب و گروهی دیگر از تاریخدانان اسلامی‌ هم نقل کرده‌اند که «اسکندر» پس از فتح «اصطخر» اوستا را که بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و مطالب علمی ‌آن را از پزشکی، نجوم و فلسفه به‌ یونانی ترجمه کرد و به ‌یونان فرستاد و خود آن کتاب را بسوزانید. … گویند نخستین کسی که پس از اسکندر ملعون از نو «اوستا» را گرد آورد و آیین دیرین مزدیسنا را نو کرد «وُلَخْش» اشکانی بود. ولخش (۵۱-٧۸ م) همان است که ما او را «بلاش» خوانیم. در میان اشکانیان پنج شهنشاه به این نام شناخته‌اند، دارمستتر گوید، کسی که اوستا را گرد کرده است باید ولخش نخستین باشد، زیرا او مردی دیندار بوده است. و برخی گمان کرده‌اند که این شهنشاه ولخش سوم است که از (۱۴۸ تا ۱۹۱م) پادشاهی کرده است. پس از ولخش اشکانی اردشیر پاپکان بنیادگذار دولت ساسانیان بنای سیاست و پادشاهی ایران را بر مذهب نهاد و دین و دولت را به ‌یکدیگر ترکیب داد و آیین زرتشت را که غالبا ظن قوی بر آن است که اشکانیان هم دارای همان آیین بوده‌اند – آیین رسمی‌ کشور ایران قرارداد، و این کار او بسیار عاقلانه بود، زیرا آن دوره به سبب نیرو گرفتن دین مسیحی در انحای کشور ایران و روم، دوره‌ی نیروی دین و آغاز نفوذ دینداری به شمار می‌آمد، چنانکه بعد هم دیده شده که از سویی مانی پدید آمد و سپس مزدک ظهور کرد و چندی نگذشت که محمد رسول عرب بیرون آمد.


یک علت دیگر تعصب دینی اردشیر آن بود که پدران و نیاکان او به گفته‌ای امیران و رئیسان دین زرتشتی بوده‌اند، «پاپک» که به قولی پدر و به قولی پدرِ مادر اردشیر بوده است، از امیران محلی پارس و از آن بزرگانی بود که بازمانده‌ی امیران و شاهان «پَرَتَه دار» فارس بودند. پادشاهان پرته دار فارس که نخستین آنان «بَغَ کْرِتَ» و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان «پاپک» است همه در فارس و بخشی از هندوستان ریاست و بزرگی داشته‌اند، و سکه زده‌اند و روی سکه‌ی آنها نقش آستانه‌ی آتشکده و درفش (چهارگوشه) که شاید همان درفش کاویان باشد دیده شده است و پادشاه با «پنام» که سرپوش ویژه‌ی عبادت است در پیشگاه آتشکده به حال خشوع ایستاده است. این پادشاهان دست‌نشانده‌ی اشکانیان بوده‌اند و از عهد اسکندر و خلیفه‌های اسکندر به ریاست مذهبی و کم‌کم به پادشاهی گماشته می‌شدند و اردشیر چنان که گذشت یا پسر پاپک آخرین شاهان مذکور و یا پسرِ دختر او بوده است و چون پدران و نیاکان اردشیر جنبه‌ی مذهبی داشته‌اند، از سکه‌های آنها این جنبه به خوبی دیده می‌شود. خود او هم در استواری بنیاد دین کوشید و دین و دولت را با هم کرد و به وزیر خود (تنسر) هیرپدان هیرپد امر کرد که اوستای پراکنده را گرد آورد و خود را در سکه‌ها خداپرست و خدایی‌نژاد خواند.


در عهد «شاهپور» پسر اردشیر و جانشینان وی نیز در گردآوری اوستا و تهیه‌ی فقه و دیگر احکام و عبادتهای زرتشتی توجه و اعتنای کامل به عمل آمد و در پشتیبانی از این آیین کار به تعصب کشید از آن جمله مانی پسر فدیک سخنگوی و مصلح بزرگ ایرانی به اعتماد آزادی مذهبی که پیش از ساسانیان در ایران موجود و برقرار بوده است، در عصر شاپور اول پیدا شد و شاهپور را دعوت کرد. شاپور با او به عادت قدیم رفتار نمود و مانی کتابی از کتابهای خود را به نام شاپور نوشت و نام آن را «شاهپو هرگان» نهاد، لیکن در زمان بهرام پسر هرمز، وی را برخلاف وصیت زرتشت و برخلاف اصول دینی که در ایران مرسوم بود، کشتند.


خلاصه، بخشی از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و در عصر شاپور دوم «آذرپاذ مارسپندان» – که موبدی بزرگ و سخنگویی گرانمایه بود و برخی تاریخدانان عرب او را زرتشت ثانی نامیده‌اند و واقعه‌ی ریختن مس گداخته بر سینه‌ی زردشت منسوب به اوست – خرده اوستا را آورد و چنان به نظر می‌رسد که همه‌ی اوستا را به دست آوردند و یا مدعی شدند که اوستا جملگی به چنگ آمده است و دانشمندی دیگر موسوم به «ارتای ویراف» نیز در عالم خواب، سیری در بهشت و دوزخ کرد و احکامی ‌دیگر پیدا آورد که در کتاب «ارتای ویراف نامک» نوشته است، و نیز تفسیرهای اوستا از این پس به زبان پهلوی رایج گشت. در سده‌ی نهم میلادی و دوم هجری مؤلف دینکرت – که تفسیری از اوستا و مهمترین کتابهای فقه، عبادت و احکام مزدیسنی است – گوید اوستا دارای ۲۱ نسک است، و نامهای آنها را می‌آورد و مجموع ۲۱ نسک را به اصطلاح زبان پهلوی به سه قسمت بخش می‌نماید به قرار ذیل:


الف- گاسانیک


ب-هاتَکْ مانْسَریک


ج- داتیک


گاسانیک یعنی بخش «گاثه» که سرودهای دینی و منسوب است به خود زرتشت و محتویات آن ستایش اهورامزده و مراتب ادعیه و مناجاتها است.


هاتک مانسریک، مخلوطی از مطالب اخلاقی و قوانین و احکام دینی است.


داتیک، فقه و احکام و آداب و معاملات است.


ولی پس از این تاریخ (یعنی پس از سده‌ی سوم هجری) معلوم نیست چه وقت بار دیگر اوستا دست خورده و بخشی از آن از میان رفته است. باری آن چه امروز از این کتاب در دست ما باقی است پنچ جزو یا پنج بخش است و به این نام معروف:


۱- یَسْنا که گاثه جزو آن است، و معنی آن ستایش می‌باشد.


۲- ویسپَرَذ ْ که آن هم از پیوستهای یسنا و در عبادات است و معنی آن «همه‌ی ردان و پیشوایان» است.


۳- وَنْدایداذ که در اصل وندیودات بوده است، یعنی دعاها و وردها بر ضد دیوان و اهریمنان.


۴- یَشْت که بخش تاریخی اوستا از آن دریافت می‌شود، آن هم از ماده‌ی یسنا و به معنی عبادت و ستایش است.


۵- خرده اَوِستا یعنی اوستای مختصر یا مسایل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادتهای روزانه، ماهیانه، سالیانه، عیدها، جشنها، طریقه‌ی زردشتی‌گری و کُشتی بستن و آداب زناشویی و عروسی و سوگواری و غیره.


زبان اوستایی هم یکی از اصول و پایه‌های زبان ایران است. این زبان به ویژه بخشهای قدیم آن «گاثه»، بسیار کهنه به نظر می‌رسد و مانند زبان سنسکریت و عربی دارای اعراب است، یعنی پایان کلمه‌ها از روی تغییر عوامل تغییر می‌کرده است و حرکتهای گوناگون به خود می‌گرفته است، همچنین دارای نشانه‌های جنسی و تثنیه بوده است. …




فارسی باستان


دیگر زبان فارسی باستان است که آن را «فرس قدیم» نامیده‌اند. این همان زبانی است که بر سنگهای «بیستون»، «اَلَوَنْد»، صد ستون «تخت جمشید»، دخمه‌های هخامنشی، لوحهای زرین و سیمین بُنلاد تخت جمشید و جاهای دیگر کنده شده است و مهمتر از همه نبشته‌ی بیستون است که داریوش شاهنشاه هخامنشی تاریخ بیرون آمدن و به شهنشاهی رسیدن و کارنامه‌های خود را در آنجا گزارش داده است و خطی که آثار نام برده بدان نوشته شده، خط میخی است.


این زبان نیز یکی دیگر از زبانهای قدیم ایران است و با اوستایی فرق اندک دارد و آن نیز چون اوستایی دارای اعراب و تذکیر و تأنیث است؛ خط میخی برخلاف اوستایی و پهلوی از چپ به راست نوشته می‌شده است.




پهلوی


دیگر زبان پهلوی است، این زبان را فارسی میانه نام نهاده‌اند و منسوب است به «پرثوه» نام قبیله‌ی بزرگی یا سرزمین پهناور که مسکن قبیله‌ی پرثوه بوده و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتابک (دشت خاوران قدیم) و از شمال به خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس (دامغان کنونی) و از نیمروز (جنوب) به سند و زابل می‌پیوسته است. مردم آن سرزمین از ایرانیان (سَکَه) بوده‌اند که پس از مرگ اسکندر یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل کردند و ما آنان را اشکانیان گوییم و کلمه‌ی پهلوی و پهلوان که به معنی شجاع است، از این قوم دلیر که غالب داستانهای افسانه‌ی قدیم شاهنامه ظاهرا از کارنامه‌های ایشان باشد، بر جای مانده است. زبان آنان را زبان «پرثوی» گفتند و کلمه‌ی پرثوی به قاعده‌ی تبدیل و تقلیب حروف «پهلوی» گردید و در زمان شهنشاهی آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت و نوشته‌هایی از آنان به دست آمده است که قدیمترین همه دو قباله‌ی ملک و باغ است که به خط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده و از «اورامان کردستان» به دست آمده است و تاریخ آن به ۱۲۰ پیش از میلاد مسیح می‌کشد.


زبان پهلوی زبانی است که دوره‌ای از تطور را پیموده و با زبان فارسی دیرین و اوستایی تفاوتهایی دارد، به ویژه آثاری که از زمان ساسانیان و اوایل اسلام در دست است به زبان فارسی پس از اسلام نزدیکتر است تا به فارسی قدیم و اوستایی، چنان که پس از این در جای خود بدان اشاره خواهد شد.


زبان پهلوی از عهد اشکانیان زبان علمی ‌و ادبی ایران بود و یونان‌مآبی اشکانیان، به گفته‌ی پژوهشگران، صوری و بسیار سطحی بوده است و از این رو دیده می‌شود که از اوایل سده‌ی نخست میلادی به بعد این رویه تغییر کرده سکه‌ها، کتیبه‌ها، کتابهای علمی‌ و ادبی به این زبان نوشته شده و زبان یونانی متروک گردیده است و قدیمترین نوشته‌ی سنگی به این خط کتیبه‌ی اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول است که در شهر شاپور بر روی ستون سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی کشف گردیده است. زبان پهلوی و خط پهلوی به دو قسمت تقسیم شده است:


۱- زبان و خط پهلوی شمالی و شرقی که خاص مردم آذربایجان و خراسان کنونی (نیشابور- مشهد – سرخس – گرگان – دهستان – استوا – هرات – مرو) بوده و آن را پهلوی اشکانی یا پارتی و برخی پهلوی کلدانی می‌گویند.


۲- پهلوی جنوب و جنوب غربی است که هم از نظر لهجه و هم از نظر خط با پهلوی شمالی تفاوت داشته و کتیبه‌های ساسانی و کتابهای پهلوی که بر جای مانده به این لهجه است و به جز کتاب «درخت آسوریک» که واژه‌هایی از پهلوی شمالی در آن موجود است، دیگر سندی از پهلوی شمالی در دست نیست، مگر کتیبه‌ها و اوراقی مختصر که گذشت؛ با این حال لهجه‌ی شمالی از میان نرفت و در لهجه‌ی جنوب لغتها و فعلهای زیادی از آن موجود ماند که به جای خود خواهیم گفت.


در وجه تسمیه‌ی پهلوی اشاره کردیم که این کلمه همان کلمه‌ی «پرثوی» است که به قاعده و چم تبدیل حروف به‌یکدیگر حرف (ر) به (لام) و حرف (ث) به (ه) بدل گردیده و «پلهوی» شده است، پس به قاعده‌ی قلب لغتهایی که در همه‌ی زبانها جاری است چنان که گویند قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، این کلمه هم مقلوب گردیده «پهلوی» شد. این لفظ در آغاز نام قومی ‌بوده است دلیر که در ۲۵۰ ق.م از خراسان بیرون تاخته ‌یونانیان را از ایران راندند و در ۲۲۶ م. از میان رفتند – و آنان را پهلوان، به الف و نون جمع، و پهلو و پهلوی خواندند، و مرکز حکومت آنان ری، اصفهان، همدان، ماه نهاوند، زنجان و به گفته‌ای آذربایجان بود که پس از اسلام مملکت پهلوی نامیدند – در دوره‌ی اسلامی ‌زبان فصیح فارسی را پهلوانی‌زبان و پهلوی‌زبان خواندند و پهلوی را برابر تازی گرفتند نه برابر زبان دری و آهنگی را که در ترانه‌های «فهلویات» می‌خواندند نیز پهلوی و پهلوانی می‌گفتند؛ پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات است.


مسعود سعد گوید :


بشنو و نیکو شنو نغمه‌ی خنیاگران


به پهلوانی سماع به خسروانی طریق


خواجه گوید:


بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوی


می‌خواند دوش درس مقامـات معنوی


شاعری گوید:


لحــن او را مــن و بیـــت پــــهلـــوی


زخــمــه‌ی رود و ســرود خســـروی




زبان سُغدی


دیگر زبان سُغدی است. سُغْد نام ناحیه‌ای است خرم، آباد و پردرخت که «سمرقند» مرکز آن است و در قدیم همه‌ی ناحیه‌ی میان «بخارا» و «سمرقند» و حوالی آن ایالت را سُغد می‌خوانده‌اند – این نواحی در اوایل اسلام به سبب خوبی آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده‌ یکی از چهار بهشت دنیا به شمار می‌آمده است – . این نام در کتیبه‌ی بزرگ داریوش به نام سوگدیانا آمده است و از شهرستانهای مهم ایران شمرده می‌شد و زبان مردم آن نیز لهجه ‌یا شاخه‌ای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است، این زبان در طول خطی متداول بوده است که از دیوار چین تا سمرقند و آسیای مرکزی امتداد داشته و مدت چند سده در آسیای مرکزی زبان بین‌المللی به شمار می‌رفته است. هنوز یادگار این زبان در آن سوی جیحون و دره‌ی زرافشان و نواحی سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقی است و یادگار دیگری نیز از آن در ناحیه‌ی «پامیر» متداول است و قدیمترین نمونه‌ایی که از این زبان به دست ما رسیده برگهایی است که از کتابهای مذهبی مانی پسر فدیک، پیامبر مانویان به خط آرامی، و این برگها در سالهای نزدیک، به دست کاوش‌کنندگان آثار قدیم که در ترکستان چین به کاوش و پژوهش پرداخته بودند از زیر خرابه‌های شهر ویران «تورفان» و سایر قسمتهای ترکستان چین پیدا آمده است و چون آن را خواندند، دانستند که سرودهای دینی مانی و شعرهایی است که در کیش مانوی گفته شده و از آیات کتب مذکور است و نیز برخی سندها از کیش بودایی و فصلی از عهد جدید ترسایان و مطالبی که هنوز حل نشده است در میان آنها است.


هرچند این آیات و اشعار پاره پاره و جدا جدا و شیرازه فروگسسته است و گویا بازمانده و مرده‌ریگی است از کتابهای پارسی مانی «شاپورگان» و کتابی دیگر که نام آن «مهرک نامه» بوده است. اما با وجود این به تاریخ تطور زبان پارسی یاری بزرگی کرده و بسیاری از لغتهای فارسی را که با لغتهای اوستا، فارسی باستانی و پهلوی از یک جنس ولی به دیگر لهجه است به ما وانمود می‌سازد و بنیاد قدیم زبان سغدی و بلکه ریشه و پایه‌ی زبان شیرین ما را که زبان فردوسی و سعدی است آشکار می‌کند؛ و نیز از کشفیات به زبانهای آریایی دیگری که زبان «تخاری» و زبان «سکایی» باشد می‌توان پی برد و اکنون مشغول حل لغات و تدارک صرف و نحو آن زبانها هستند.




قدیمترین آثار زبان ایران


تاریخ دانان اسلامی ‌نوشته‌اند نخستین کسی که به زبان پارسی سخن گفت «کیومرث» بود و آشکار است که این سخن افسانه‌ای بیش نیست. اما آنچه تا امروز از روی آثار درست و تاریخی به دست آمده است و قدیمترین کلامی‌ که از زبان ایرانی در دست ما است همان سخنان اشو زرتشت سپیتمان است که در سرودهای دینی «گاثه» آمده است و پس از آن بخشهای قدیم اوستا که غالب آنها نیز نظم است نه نثر؛ گاثه به زبانی است که آریاییهای هند نزدیک بدان زبان کتابهای دینی و ادبی قدیم خود را تألیف و نظم نموده‌اند، نام کتاب زردشت چنان که گذشت «اوپستاک» بود و گاهی از آن کتاب به عبارت «دَیّن» تعبیر می‌شده است. به ویژه در کتاب پهلوی «بندهش» به جای اوستا همه جا «دین» آمده است و خط اوستایی را هم بدین مناسبت «دَینْ دِپیوَریه» گویند، یعنی خط دین و در «دینکرت» و سایر کتابها هرجا که گوید «زردشت دین آورد» مرادش اوستا است. دیگر، کتیبه‌هایی است که از هخامنشیان بر جای مانده است که مهمترین آنها کتیبه‌ی بهستان (= بیستون) است و ما اکنون اشاره‌هایی به مجموع کتیبه‌های سنگی و سفالی می‌نماییم :


۱- در شهر پازارگاد یا پاسارکاد عبارتی بوده است به خط میخی که: «من، کورش، پادشاه هخامنشی‌ام» و نیز مجسمه‌ای از زیر خاک در ۱۳۰٧ به کوشش پروفسور هرتسفلد بیرون آمده و بر آن نبشته است: «من، کورش، شاه بزرگم».


۲- کتیبه‌ی بیستون


این نوشته بر تخته سنگی بزرگ در دره‌ی کوچکی از کوه معروف به بیستون (بغستان) از سوی «داریوش» کنده شده است، و در زیر نبشته‌ها صورت داریوش است که پای خود را بر زبر مردی که بر زمین به پشت درافتاده است نهاده و کمان در دست دارد و پیش روی او نه نفر از طاغیان به ریسمان بسته با جامه‌های گوناگون دیده می‌شوند و بر بالای صفه پیکر «فَرَوَهَرْ» نمودار است و پشت سر داریوش دو تن از بزرگان ایستاده‌اند. داریوش در اینجا دو کتیبه دارد: یکی کتیبه‌ی بزرگ به خط میخی و به زبان فارسی قدیم، عیلامی ‌و بابلی در دو هزار کلمه؛ دیگر کتیبه‌ای کوچک به زبان فارسی و عیلامی ‌در صد و پنجاه کلمه. خلاصه‌ی این نوشته‌ها شرح فتوحات داریوش و فرو نشاندن فتنه‌ی بردیای دورغین «گئوتامای مغ» و داستان نه تن از طاغیان است. این کتیبه مهمترین ِکتیبه‌های هخامنشی است و از روی این نوشته‌ها بخش بزرگی از تاریخ هخامنشی روشن می‌گردد.


۳- کتیبه‌ی تخت جمشید


در وادی مرودشت که رود «کور» از میانش جاری است، در دامنه‌ی کوه رحمت، پشت به مشرق و روی مغرب بر کمر کوه چند کاخ و عمارت بزرگ بوده است، و شهری هم – که به احتمال زیاد «پارس» نام داشته و پیش از شهر «سْتَخْرْ» و پس از شهر «پارسَ کْرتَ» پایتخت «فارس» بوده است و یونانیان آن را «پرس‌پولیس» خوانده‌اند – در پیرامون این عمارات وجود داشته است.


این بناها بر طبق کتیبه‌هایی که از داریوش و خشایارشا بر جای مانده است هرکدام نامی ‌ویژه داشته، آن چه پیشاپیش پله و دروازه‌ی ورود به مغرب قرار دارد بارگاه شاهنشاهی و بر طبق کتیبه‌ی درب بزرگ به صفت «وَسْ دَهْیو» یعنی «همه کشور» یا «همه کشورها» خوانده می‌شده است و جایگاه پذیرایی فرستادگان و بار دادن همه‌ی رعایای شاهنشاهی هخامنشی بوده؛ دیگر «اَپَدانَهْ» نام داشت. ظاهرا از همان ماده‌ی «آبادان» و بیرونی شمرده می‌شد، قصر دیگر که در دست چپ «اَپَدانَه» قرار دارد نام «صد ستون» داشته است و این نام در کتیبه‌ی پهلوی «شاپور سکانشاه» که روزی در این بنا فرود آمده است دیده می‌شود که به جای خود از آن کتیبه گفت‌وگو خواهد شد.


دیگر کاخ «هَدِشْ» یا «هَدیشْ» به‌یاء مجهول بر وزن «مَنشْ» نام داشت و در سوی جنوبی اپدانه قرار داشت، چنین پنداشته‌اند که این کاخ اندرونی شاهنشاهی بوده است و این حدس به دلایلی درست می‌نماید، چه شاید واژه‌ی «هَدیش» اصل و ریشه‌ی «خدیش» باشد، که به زبان دری کدبانو، خاتون بزرگ و رسمی ‌را گویند و چنانکه خواهیم دید حرف «خ» و «ه» در زبان فارسی به ‌یکدیگر بدل می‌شوند.


بنای دیگر «تَجَر» است و آن کاخ کوچکتری بوده است در ضلع شمالی ایوان تخت جمشید که آن را قصر زمستانی یا «آفتاب‌کده» پنداشته‌اند، در فرهنگها «تجر» بر وزن شَرَر خانه‌ی زمستانی را گویند و برخی مخزن و صندوق‌خانه نیز هست، و این بنا رو به آفتاب ساخته شده است و امروز این کاخ را آینه‌خانه گویند و دو کتیبه از سکانشاه به پهلوی و یک کتیبه از عضدالدوله فناخسره‌ دیلمی ‌به خط کوفی و چند کتیبه‌ی دیگر از آل مظفر و تیموریان در آنجا هست. سوای این چند کاخ بزرگ آثاری از معبد، خلوتها و بناهای خرد و ریز دیگر نیز در آن ایوان باقی است.


ساخت این بنا به دست داریوش در سال ۵۲۰ ق.م آغاز گردید و سپس داریوش ولیعهد خود خشایارشا را در حیات خود به تخت نشانید و پایان دادن به ساختمان بنای نامبرده را بر عهده‌ی وی گذاشت. در این بنا نیز جای به جای کتیبه‌هایی از داریوش، خشایارشا و اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقی است به سه زبان پارسی، عیلامی، آشوری و اخیرا نزدیک به سی هزار خشت‌ نوشته شده به خط میخی که مانندش در شوش نیز به دست آمد، در تخت جمشید پیدا شد و برای پختن و خواندن به فیلادلفیای امریکا فرستاده شد و نیز لوحه‌های زرین و سیمین که در زیر پایه‌های عمارت به عنوان «بُنلاد» یعنی سنگ یادگارِ بنا به خط میخی از داریوش به دست افتاده درموزه‌ی ایران باستان در تهران موجود می‌باشد. این کاخها را اسکندر ملعون پس از ورود به «پارسا» به عمد آتش زد و نشان آتش‌سوزی هنوز در آن پیداست و نگارنده خود زغالهای قدیم را دیده است …. در تُنده‌ی کوه بیرون از این عمارت نیز دو دخمه است و دخمه‌ی سومین که گویا از آن داریوش سوم بوده ناتمام مانده است، بر آن دو نیز نقشها و نامهایی کنده شده است.


۴- کتیبه‌ای در تنگه‌ی سوئز یافته‌اند از داریوش اول دارای هشتاد کلمه که برخی از آنها پاک شده است، مضمون کتیبه‌ی یاد شده چنین است – پس از عنوانها و لقبهایی که در همه‌ی کتیبه‌ها معمول است گوید:


« داریوش شاه می‌گوید من پارسی‌ام و به دستیاری پارسیان مصر را گشودم و فرمودم از آب روانی که نیل نام دارد و در مصر جاری است به سوی دریایی که از پارس به آنجا می‌رود این کال (کانال) را بکنند و این کال کنده شد چنانکه من فرمان دادم و کشتیها روانه شدند از مصر از درون این کال به پارس چنانکه اراده‌ی من بود».


۵- کتیبه‌ی نقش رستم


در سه میلی تخت جمشید دخمه‌هایی بر بدنه‌ی کوه کنده و تراشیده‌اند، اینها سه دخمه است که‌ یکی روی دیگری به شکل چلیپا کنده شده است و ۲۴ متر و نیم از زمین بلندتر است در قسمت بالای این آثار حجاریهای زیبا، صورت داریوش و «گاس» و سریری که روی گاس نهاده شده و داریوش بر آن ایستاده است نقش گردیده و کتیبه‌هایی هم به فرمان داریوش در آن جا کنده شده است.


۶- آثار داریوش


«شوش» در خوزستان و پایتخت زمستانی شاهان هخامنشی بوده است – در شوش ارگ، قلعه و کاخ بزرگ و زیبایی داشته‌اند که ستونهای سنگی شبیه به ستونهای تخت جمشید و کاشی‌کاریهای بسیار ممتاز در آن بنا به کار برده شده بود و غالب این یادگارها در موزه‌ی «لُوْر پاریس» موجود است. در این ارگ مانند تخت جمشید خشتهایی پیدا شد از گِل رُسْ که روی آنها به خط میخی کتیبه‌هایی نوشته‌اند به زبان آن دوره و نسخه‌ی بابلی (اسوری) از همه سالمتر مانده بود، آن را مأخذ ترجمه قرار دادند و پس از سالیان رنج و بررسی سرانجام در سال ۱۹۲۸ م. پس از سی سال تمام این نبشته‌ها خوانده شد و منتشر گردید. این نبشته از داریوش بزرگ است که نخست وی این کاخ و ارگ را آباد کرده است؛ این کتیبه پس از کتیبه‌ی بیستون مهمترین نوشته‌ای است که از هخامنشیان به دست آمده است، و اگر نبشته‌های خشتی تخت جمشید نیز خوانده شود سومین بخش مهم این آثار شمرده خواهد شد.


همچنین در شوش کتیبه‌های کوتاه دیگری بر پاسنگهای ستون، آجرها، کاشیها، مجسمه‌ها و لوحه‌های سنگی و میزهای مرمر و اشیاء گوناگون از داریوش پیدا شده است که این شاهنشاه را معرفی می‌نماید؛ این یادگارها نیز همه به سه زبان پارسی، عیلامی ‌و آسوری است.


در شوش از خشایارشا، اردشیر دوم و اردشیر سوم نیز کتیبه‌هایی یافت شده است که خود را معرفی می‌کنند و نام اَپَدانه، خَدیش، دَسَرْ (تچر)، پَرَدیس (فردوس = باغچه) و سَرَوُمْ پستو یا خانه‌ی پسین در ضمن ذکر بناها و کاخها برده می‌شود و آشکار می‌کند که بناهای شوش زمانی آتش گرفته و ویران گردیده است و جانشینان داریوش از نو آن را ساخته‌اند.


٧- در کرمان


در کرمان هرم کوچکی از سنگ پیدا شده که در پهلوهای آن سنگ به سه زبان کتیبه ای از داریوش نقش گردیده است و او را و پدرش را نام می‌برد.


۸- در الوند


در الوند دو کتیبه، اول از داریوش بر کوه نزدیک روستای عباس‌آباد نزدیک همدان به سه زبان موجودست که دارای دو بند است، یکی در ستایش اهورامزدا، دیگر در معرفی خود و پدرش، کتیبه‌ی دوم از خشایارشا در دو بند درست مانند کتیبه‌ی پدرش.


۹- کتیبه‌های همدان


– در همدان دو لوحه‌ی سنگ بنا (بُنلاد) از زر و سیم پیدا شد و دولت ایران آن را خریداری کرد، در آنجا داریوش مرزهای کشور خویش را مشخص می‌نماید.


– در همدان کتیبه ای از طرف اردشیر دوم بر پایه‌ی ستونی که در موزه‌ی انگلستان است به سه زبان نوشته شده است که خود و پدر و خانواده‌ی خویش را معرفی کرده است و اهورمزدا و اناهیتا و میثره (مهر) را ستوده و از بنای اَپَدانه‌ای در همدان خبر می‌دهد که وی بنا گذارده است.


۱۰- کتیبه‌ی وان


خشایارشا بر سنگی که به زمین عمودست و در ارگ شهر واقع بوده است و آن را «اُرتُوقاپُو» گویند، کتیبه‌ای دارد که بسیار استادانه صیقل یافته و کنده‌گری شده و خوب هم مانده است. خشایارشا درین نبشته پس از ستایش هورمزد و معرفی خویش گوید که داریوش کارهای زیبای بسیار انجام داد. از جمله این سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما چیزی بر آن نبشته نکرد، پس از او من این نبشته را فرمودم براین سنگ بکندند، تا آخر.


۱۱- مُهری‌ است چهار گوشه از داریوش که در آن پادشاه برگردونه‌ای سوار است و به شکار شیر مشغول است و روی آن نبشته‌اند:«من داریوش شاه‌ام».


۱۲- وزنه‌ای است از مرمر سیاه که دو کَرْشَهْ وزن داشته است و بر سر قبر شاه نعمت‌الله در کرمان بوده و از آن جا به موزه‌ی انگلستان برده‌اند. روی این سنگ به پارسی، عیلامی‌ و آسوری کنده‌اند: «دو کَرْشه – منم داریوش شاه بزرگ پسر ویشتاسپ هخامنشی».


۱۳- بر گلدانهای متعددی از مرمر سفید به سه زبان نوشته‌اند: «خشایارشا شاه بزرگ» و این گلدانها در موزه‌های لندن و پاریس و فیلادلفیا باشند.


۱۴- بر گلدانهای دیگری که در موزه‌ی فیلادلفیا، برلن و دنیس است، به سه زبان کنده شده است: «اردشیر شاه بزرگ» و چند مهر از مردم دیگر به دست آمده است بدین نامها: «اَرْشَک پسر آثیابَئوُشنْه» دیگر «هَدَ خِی یَ…. ثَدَثْ» سه دیگر «دَشْداسَک» چهارم «وَهِیَ ویش داپایَ» پنجم «من خرشادَ شی یا» که گویا نامهای خاصی است.


غیر از این نبشته‌ها نبشته‌های دیگری هم از شاهنشاهان هخامنشی به زبانهای دیگر غیر از پارسی در دست است مانند بیانیه‌ی کورش بزرگ در بابل که به زبان و خط بابلی انتشار یافته بود – این کتیبه بر استوانه‌ای از گل رُس نبشته شده است دارای ۴۵ سطر که قسمت بزرگی از آن پاک شده است.


کتیبه‌ی داریوش اول بر سنگ یادگار کانال که در نزدیکی کانال سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، این کتیبه در پهلوی کتیبه‌ای است که به سه زبان پارسی، عیلامی ‌و آسوری نوشته شده است و به زبان مصری و با خط هیریوغلف است و داریوش را «آن تریوش» نامیده‌اند و لقبها و عنوانهای فرعونان مصر را بدو داده اند و طرز نوشته با طرز نوشته‌های پارسی به کلی متفاوت است.


کتیبه دیگر به زبان شوشی جدید در بیستون که هنوز خوانده نشده است و تکرار مختصری است از سه سطر کتیبه‌ی بزرگ داریوش و کتیبه‌ای به زبان آرامی ‌از او در نقش رستم و باز سطرهایی در بیستون به زبان بابلی و شوشی از داریوش هست. هنوز مضمونهای این سه کتیبه‌ی آخری خوانده نشده و یا انتشار نیافته است.


کتیبه ای از اردشیر اول در تخت جمشید به زبان بابلی در ۱۳ سطر که قسمت چپ آنها باقی و باقی پاک شده است، و نیز از اردشیر دوم کتیبه‌ای در تخت جمشید به زبان و خط بابلی است که چند کلمه از آن برجای است.


سوای این آثار باز هم از گوشه و کنار یادگارها و اشیایی که دارای کتیبه است به دست آمده و می‌آید، چنان که گیره‌ی دری از لاجورد بزرگتر از کف دست که متعلق به ‌یکی از درهای بنای اَپَدانه تخت جمشید بوده است پیدا شده و بر لبه‌ی این گیره‌ی روی لاجورد به خط سفید میناکاری کتیبه‌ای نوشته‌اند، به خط میخی به نام خشایارشا نیز مهرها و پارچه‌های دیگر.


زبان فارسی باستان پس از برچیده شدن دولت هخامنشی از میان رفت – یعنی زبان رسمی ‌کشور تغییر یافت – و در عهد اشکانیان که بار دیگر کارها به دست ایرانیان افتاد، رفته‌رفته زبان پهلوی شمالی و شرقی که زبان اقوام «پرثوی» بود رواج گرفت و پس از ترک یونان‌مأبی سکه‌ها و سایر اسناد ایران با زبان ایرانی و به خط آرامی‌ نمودار گردید.




قدیمی‌ترین آثار پهلوی اشکانی


قدیمترین آثاری که از خط و زبان پهلوی در دست است دو قباله‌ی ملکی است که در ایالت اورامان کردستان به خط پهلوی اشکانی و به زبان پهلوی بر روی کاغذ پوست به دست آمد و تاریخ آن مربوط به صد و بیست سال پیش از میلاد مسیح است که پیش از این بدان اشاره شد. در یکی از آن قباله‌ها خواندم که از طرف دولت قید گردیده و خریدار پذیرفته است که اگر باغی را خریداری می‌کند ولی آباد نگاه ندارد و آن را ویران سازد مبلغ معینی جریمه بپردازد، و از این قباله اندازه‌ی اعتنا و توجه پادشاهان ایران را به آبادانی کشور می‌توان قیاس کرد.


اسناد قدیمی‌دیگری که در دست است، باقی‌مانده‌ی کتابها و آیین مانی و دیگر مطالب مانند فصولی از عهد جدید و مطالبی از کیش بودایی است که در آغاز سده‌ی کنونی از سوی خاورشناسان از خرابه‌های شهر «تورفان» پیدا شد و به دست دانشمندان خوانده شد و بخشی از آنها انتشار یافت. …


این برگها اغلب روی پوست آهو یا بر پارچه نوشته شده است. خط آن نوعی از خط پهلوی است و نوعی دیگر که از خط پهلوی گرفته شده و از بالا به پایین نوشته شده است و بعدها خط «اویغُوری» که خط اویغُوره و مغولها باشد از این خط گرفته شده است. …


در باره‌ی اسناد دوره‌ی اشکانیان بدبختانه به جایی دسترسی نداریم. از این روی اطلاع زیادی از پهلوی شرقی و شمالی و تفاوت آن با پهلوی جنوبی در دست نیست و در لهجه‌های گوناگون خراسان غربی، طبرستان، آذربایجان و طوالش نیز که بدون شک مخلوطی از پهلوی شمالی و شرقی (اشکانی) و پهلوی جنوبی است کنجکاوی و بررسی کامل نشده است ورنه آگاهیهای زیادتری به دست خواهد آمد،‌ به ویژه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان ارمنی نیز استفاده شود. کتابهای عهد اشکانی هفتاد کتاب بوده است که نام چهار کتاب از آن باقی است چنان که در مجمل‌التواریخ و القصص گوید: «و از آن کتابها که در روزگار اشکانیان ساختند، هفتاد کتاب بود از جمله کتاب مروک (مردک ؟) و کتاب سندباد و کتاب یوسیفاس و کتاب سیماس» و رساله‌ای است به پهلوی در مناظره‌ی نخل و بز به شعر دوازده هجایی، مخلوط به نثر که گویا در آغاز منظوم بوده است و سپس بیتهای آن کتاب مغشوش و دستکاری شده است و فعلا نثر و نظمی ‌است مختلط و این کتاب هم بر حسب عقیده‌ی «هرتسفلد» به لهجه‌ی پهلوی شمالی است و نامش «درخت آسوریک» است.




آثار پهلوی جنوبی


پس از کشته شدن «اَرْدَوَانِ پنجم» که وی را «اَفْدُمْ» یعنی آخرین نیز می‌نامیده‌اند، خاندان بزرگ «پرثوی» برچیده شد و دولت اشکانی منقرض گردید و شهنشاهی از خانواده‌ی مشرقی به خانواده‌ی جنوبی (فارسی) که به دست «اَرْتَخشَتْرَ»(= اردشیر) پسر «پاپک» تأسیس شده بود انتقال یافت، آن دولتی که بعدها خود را وارث بهمن اسفندیار و جانشین کیان شمرد. در این دوره، خط و زبان رسمی خط و زبان پهلوی است که آن را برای تفکیک از پهلوی قدیم «پهلوی جنوبی» می‌نامند خط پهلوی جنوبی نیز از الفبای آرامی‌ گرفته شده است و با خط شمالی تفاوتهایی داشته است؛ اما زبان پهلوی جنوبی یکی از شاخه‌های فارس قدیم به شمار می‌آید. …


امتیاز آشکاری که میان خط پهلوی و خط و زبانهای شرقی ایران بوده در مساله‌ی «هُزْوارشْ» است، که به دست کاتبان، وارد رسم‌الخط پهلوی شد چنین که لغاتی را به زبان آرامی ‌نوشته و به پارسی می‌خوانده‌اند، این رسم در نوشته‌های «تورفان» و آثار مانی دیده نمی‌شود، لیک در دو قباله‌ی ملک اورامان و کتیبه‌های اشکانی و «درخت آسوریک» موجود است و معلوم می‌شود که در پهلوی اشکانی نیز موجود بوده است.


کهنه‌ترین سندی که از پهلوی جنوبی در دست است، سکه‌های شاهان پَرَته دار فارس است. سپس سکه‌های اردشیر پاپکان، دیگر کتیبه‌ی اردشیر پاپکان در نقش رستم به دو لهجه‌ی اشکانی و ساسانی و به‌یونانی، دیگر کتیبه‌ی شاپور اول که اخیرا در کاوشهای شهر «شاپور» به دو لهجه‌ی شمالی و جنوبی و به دو خط اشکانی و ساسانی به دست آمده و غیره.


اما کتابهایی به خط و زبان پهلوی موجود است که ‌برخی از آنها بنا بر تحقیق متعلق به دوره‌ی اسلامی ‌است. مانند «دَینْ کِرْتْ» تألیف موبد «آذرفرنبغ» معاصر مامون عباسی و غیره، با این حال ممکن است ترجمه‌هایی از اوستا مانند بخشهایی از یشتها و بخشهایی دیگر از اوستا که به زبان پهلوی است و فصلهایی از بندهش که از کتابهای معتبر سنت مَزْدیَسنُی است و «درخت آسوریک»، «خسرو کواتان وریذکی» و «ایاتکار زریران» و نیز بخش عمده از داستانهای ملی مانند «کارنامک اردشیر» و «خوتاینامک» و «آیین نامک» در عهد شاهنشاهان انجام گرفته باشد، چنان که گویند خوتاینامک به دستور یزدگرد شهریار تدوین گردید. به طور کلی تألیف کتب و رسالات پهلوی اغلب در قرون اسلامی است، اما مواد آنها قدیمی است.

هیچ نظری موجود نیست: