دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۶ بهمن ۸, یکشنبه

بیست وپنج رباعی جاکش کوب قرمساق روب برای ممد جان. اسماعیل وفا یغمائی

ای سرور و سالار فضولات جهان
  بی تالی و بی نظیر ممد سلطان
اعجاز تو اینست که مردم رینند
از منفذ مقعد و تو از راه دهان
با مدد از روح پر فتوح جد اعلا ابوالحسن یغما جندقی که در خواب بر من ظاهر شد مرا فرمود: ای فرزند در برابر دریدگان و جاکشان و قرمساقان علی الخصوص جاکشان عقیدتی وقوادان سیاسی خموشی  نه فرهنگ بل ننگ است و بر گردن و پشت آزادگان پالان و پالهنگ  پس قلم برکش وتنبان ازپای این   جاکش و یاران پفیوزش در کش و روان مرا در جنت الماوا در کنار عبید و ایرچ میرزا  و پدرت یعنی فرزندم همایون مغرورو شاد دار که سکوت تر ای فرزندم بیش از این نپسندم که این قرمساق اگر در حلقه اینان در سودای سود نبود  و از گه گه خواران ارتزاق نمی نمودپیشانی بر دروازه جاکشخانه جهان میسود و به دلالی بر سر چهار راهها مشغول می بود پس برخاستم ویا جدا و یا یغمائئ   گفتم به نیمه شب این چند رباعی را انشا نمودم ومژده بر علاقمندان به جاکش کوبی و قرمساق روبی که این رباعیات تا روح یغما در من به نوسان است ادامه خواهد یافت و تمامی این رباعیات هم در سینه
تاریخ ثبت شده و هم به ممدوح جاکش آن محمد مودب الادبای توحیدی و انقلابی، و مولای اعظم او تقدیم میشود.

۲۵
دیدم که ملائک در میخانه زدند
خاک و گل ادمی به پیمانه زدند
رفتند به مستراح و آنگاه ترا
ریدند وبه اسبیل تو شاشانه زدند
۲۴
کور و کچل و پخمه و پیر و پفتال
پر گشته ز خویشتن چنان چاه مبال
گه خواره و گه فکر و نجاست کردار
چون اشکم پر زگوزدر قرقر و قال

۲۳
بعد از تو تمام گه خوران عالم
بر سر بزنند دستها را ازغم
کاین «ممد »نازنین گهخواره کجاست
کز رفتن او چاه خلا در ماتم

۲۲
 ای نور به گور پدرت ممد جان
آن مرد که بد تاج سرت ممد جان
اما به سبیل جاکشی  چون تو رواست
هر لحظه و دم گوز خرت ممد جان
 ۲۱
ای کرکس و کفتار و کلاغ از تو بجان
از نای کشیده نعره کای: «ممد جان»
از بسکه تو خورده ای فضولات رفیق
یک ذره ،نه گه بجاست،  بهر ایشان 

۲۰
ممد چو یکی شمع برافروخته است
در محفل جاکشان بسی سوخته است 
شبهای درازدر کنار مرشد
راه و رسم جاکشی آموخته است

 ۱۹
لکاته ی پیری که به تومیدان داد 
پس هزل مراهمو به من فرمان داد
میتاز که تازیم و ببینیم چه کس
با خشتک پاره جان درین میدان داد
  ۱۷
سالوس و ریا، فریب و بی ناموسی
  تهمت زدن و جاکشی وسالوسی
آموختی از مرشد والا ، احسنت
 اینک تو و دکترای تو:دیوثی
 ۱۶
کور و کچل و پخمه و پیر و پفتال
پر گشته ز خویشتن چنان چاه مبال
 گه خواره و گه فکر و نجاست کردار
چون اشکم پر زگوزدر قرقر و قال
 ۱۵
تو لعبتکی و «سروران» لعبت باز
«از روی حقیقتی نه از روی مجاز»
بانگ تو برآید چه زمان؟آن هنگام
کز معده «سرورت» جهد بیرون گاز 

  ۱۴
یک جمع در این دایره خربازانند!
یک عده به ناموس کسان تازانند!
با همت این چنین کسان مرشدکان
من را تو بگو سوی کجا میرانند!
 ۱۳
در «چاه خلای مرشد»ت یکتائی
در«جمع جمیع جاکشان» بی تائی
باید که به شورای تو ریدن فرمود
جاکش!تو اگر ُیکی از این شورائی

۱۲
معمار جهان چو ذات «ممد» بسرشت
از چاه خلای دوزخ و چاه بهشت
آمیخت به هم هر آنچه گه بود و سپس
اندر دهن و زبان «ممد جان»هشت

  ۱۱
ای چاه خلای پیر تقطیر شده 
با اذن جناب مرشدت شیر شده
بر اسب «جناب مقتدی» گشته سوار
گویند ولی :سوار بر.... یر شده

۱۰
زاغی دیدم نشسته بر باره توس
میگفت به «ممدا» بده شش تا بوس
تا من بخورم ترا که چونان تو گهی
مرغوب ندیده ام به دهر ای دیوس!

۹
این «ممد» و «آقا حسن» و «مشتی حسین»

باشند به نزد «سروران» تخم دو عین
«جمشید» عزیز چارمین شخص شخیص
بی شک باشدُ یکی ز جفت بیضین 
۸
دٌم را هر دم ُتکان تکان باید داد
جانبازی خویش را نشان باید داد
عرض و شرف  خودراُ در آخر ماه
از بهر دو تکه استخوان باید داد

 ۷
مولای تو میخورد گه شیخ عرب
تو نیز گه سرور خود را ز عقب
گر تو بخوری گه پلو خواره بخور
نه از گه گهخواره به شادی و طرب

۶
ای سرور و سالار فضولات جهان
بی تالی و بی نظیر «ممد سلطان»
اعجاز تو اینست که مردم رینند
از منفذ مقعد و تو از راه دهان
۵
انکس که به خواهرش بگوید جنده

باید که گذاشت روی فرقش سنده
آن به که «تو» خود به فرق خود بنشینی
زیرا که چو «تو» گهی ندیدم بنده
۴
گفتند که نیست چون تو در روی زمین
گفتند ولی گمان من نیست چنین
یک تن چو تو در طریقت دیوثی
بی شک باشد،:خویش در آئینه ببین

۳
«پیریست قرمساق» که در آخر عمر
لنگان لنگان، هی بنماید خر عمر
گوید باخود که بهر مال دنیا
باید که برینیم براین گوهر عمر
۲
گفتند: به شهر گه شده سخت گران
باری نگرانند همه گه خواران
ناگاه گذشت لاشخواری بگفت
ای وای که خورد جمله را «ممد جان»
۱
این شعر که بود و هست روشن چون آب
مداح رخ نگار وجام می ناب
اینک زبرای پیش و پشت «ممد»
چندی شودا شاخ برآهخته ی گاب

۱۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام به آقای یغمایی عزیز. با احترام به شما و جد بزرگوارتان، نظر من این است که قلم زیبایتان را به خاطر فحاشی فحاشان، به لوث وجود آنها آلوده نکنید که بامداد گفت :
گلو را بایسته تر آن
که زیباترین نامها را بگوید

اگر چه لشکر فحاشان عقیدتی، از کران تا به کران است، اما فرصت آنها ازلی ابدی نیست.
از کران تا به کران لشکر فحش است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

نشستن بر گلیم درویشی و پاک پنداری و پاک نویسی، َشما را شایسته تر است که تو را به این فضیلت شناخته و می شناسیم. اگر چه می دانم اگر از لجن پراکنی لجن اندیشان برآشوبید و قلم به دست بگیرید، لشکر فحاشان چاره ای جز پنهان شدن در زیر عبای مولا و مرادشان ندارند، اما بگذار قلم را جز برای نیکی و نیکویی به دست نگیریم. این اعتراض را بر من که یکی از دوستداران شعر شما هستم ببخشای.

سهراب

م-ت اخلاقی گفت...

با درود،
این ممد گه که دائما در رینست
نقشی زجمال آن سر "سرگین" است
ماهی نشود گنده بخود غرق فساد
حافظ به همین اشارتی تمکین است .

ناشناس گفت...

خیلی عالی و به جا بود مثل همیشه شعر های شما می درخشد .
مرسی خسته نباشید.

ناشناس گفت...

اسمال اقاسلام!!!
پیشنهادی که برات دارم اینه که سعی کن نفس عمیق بکشی!!
اگه افاقه نکرد از لگن اب گرم غافل نشو!!
اگه باز اروم نشدی ازمصداقی بخواه که برات شیاف استعمال بکنه
ضمن اینکه مواظب باش شیافه از جنس پتاسیم نباشه چون ناکس تو این زمینه خیلی مهارت داره
یه وقت دیدی حلوای هفته و چهلمت با هم پخت!!

شیربرنج

esmail گفت...

شیر برنج جان! درود خود تو چطور بنظرم تو و آن دیوثی که مراد توست بیشتر به درد شیاف میخورید تا چیز دیگر. پایدار باشی شیر برنج

manijeh گفت...

با درود به آقای یغمایی گرامی، هر چند آنها جمعا مصداق این شعرند، ولی شخصا ترجیح می دهم این نحو بیان را به آنان واگذاریم و بگذاریم یکی از مشخصه های این «تنها آلترناتیو دموکراتیک!» بشود. با احترام

مسعود عالمزاده گفت...

اسماعيل چشم کف پات
نميدونم چى بگم
گوشت بدهکاراين نوکرصفت هانباشه
جان مان فداى ايران
مسعود عالمزاده / پاريس

ناشناس گفت...

با درود

شرح گُهی اقیانوس گه کاریست نه در توان آدمی شاید این جمله شرح عظمت این کار باشد که بگوییم اینها خود«کهشان گه» هستند. از این که بگذریم، در رباعی شماره 10 در مصرع چهارم کلمه دیوث با س نوشته شده است. دیگر این که در این در رباعی دیگری در این مصرع «ناگاه گذشت لاشخواری بگفت» وزن به نظر می رسد که اشکال دارد. شاید یک واو بعد از لاشخوری کم دارد. شاد هم اشکال ندارد و من درست نمی خوانم

احمد

esmail گفت...

درود
درست است باید خواند
ناگاه گذشت لاشخواری و بگفت
دیوث را من آگاهانه برای رعایت قافیه با س نوشتم در هر حال چه با س یا ص یا ث در دیوسیت ممدوح تغییری ایجاد نمی شود چون دیوثی یک محتواست که ایشان به کمال دارد و خداوند بیشتر به او از این نوع موهبت بدهد

حسن .ط. گفت...

حتی دیوثها هم به خواهرشون فوش نمیدن این مرتیکه پائینتراز دیوثه

ناشناس گفت...

یاد پدرش سبز ادم خیلی خوبی بود و خیلی شوخی میکرد ادم تعجب میکند چطور چنین کسی میتواند بچه ان ادم لوطی مسلک و با معرفت باشد واقعا تعجب دارد
محمد

esmail گفت...

ممد جان شتر مولا علی گویا در سرای شماست و جور ناتوانی تو را میکشد زنده باشی

حیران گفت...

واقعا چه باید گفت

دیوثشناس گفت...

اقا به دیوثا توهین نکنین این مرتیکه مقامش پائینتر ایناست خاک تو اوسرش کنن