اشاره
:در روايات ملي آمده كه جمشيد مكتشف «مي» بوده است. فردوسي نيز جمشيد را نخستين كسي معرفي ميكند كه به بادهگساري دست زده است.
نشسته بر آن تخت جمشيد كي//به چنگ اندرون خسروي جام مي //عوفي در جوامع الحكايات باب چهارم از (قسم اول) در ذكر پادشاهي «جمشيد» ميگويد كه شراب در عهد او پديد آمد و آن را «شاهدارو» ميخواندند و سبب ظهور شراب آن بود كه انگور، كه لطيفترين فواكه است، به سبب تغيير هوا و هجوم لشكر زمستان،
نشسته بر آن تخت جمشيد كي//به چنگ اندرون خسروي جام مي //عوفي در جوامع الحكايات باب چهارم از (قسم اول) در ذكر پادشاهي «جمشيد» ميگويد كه شراب در عهد او پديد آمد و آن را «شاهدارو» ميخواندند و سبب ظهور شراب آن بود كه انگور، كه لطيفترين فواكه است، به سبب تغيير هوا و هجوم لشكر زمستان،
باطل ميشد و در ايام شتا و فصل بهار از وي تمتع حاصل نميشد، پس خواست تا
آب گيرد تا مگر از آب او همه وقت انتفاع تواند گرفت؛ آن را در آوندي كردند و
جمشيد همهروزه بيامد و حال آن مشاهده كردي، او به قوت خود بجوشيد و ترك
بينداخت و بعد از آن ساكن شد و هر روز جمشيد آن را ميچشيدي و عيار آن را
بر محك مذاق عرضه كردي؛ و چون از جوش باز ايستاد، تلخ شد و حلاوت آن نماند،
جمشيد گمان برد كه مگر زهر قاتل شد به سبب تلخي و تغيير مزاج، پس آن را سر
ببستند و بگذاشتند بر ظن آنك زهري جانگداز است؛ و جمشيد را كنيزكي بود كه
خورشيد، دايگي جمال او كرده بود و ماه، راتبه از كمال او گرفته، وقتي، اين
كنيزك را علت شقيقه حادث شد و از درد بيطاقت شد و به مرگ راضي گشت و با
خود گفت:
صواب آنست كه از آن قدري بخورد، چون بخورد، اهتزازي در وي پديد آمد و
دردسر كمتر شد، به خانه آمد طيب النفس گشته و خواب بر وي غلبه كرد، بعد از
آنكه چند روز گذشته شد كه خواب به زيارت برگ چشم او نيامده بود، يك شبانروز
بخفت و چون بيدار شد، از آن زحمت خلاص يافته بود و آن حال با جمشيد تقرير
كردند و جمشيد از آن بخورد و لذتي يافت و در بيشتر علل و امراض آن را
بهكار ميبردند ... و سبب شفا ميشد، پس آن را «شاهدارو» نام كردند ...»
«1» محمد بن محمود آملي، در نفايس الفنون في عرايس العيون و خيام در
نوروزنامه
______________________________
(1)- محمد معين، مزديسنا و ادب پارسي، ج 2، ص 433 به بعد.
ص: 255
و راوندي در راحة الصدور، داستانهايي مشابه يكديگر در تاريخ پيدايش شراب نوشتهاند
ميگساري در حد اعتدال، در مذهب موسي و مسيح تجويز شده است؛ ولي در دين
اسلام حرام است. شجاع نويسنده كتاب انيس الناس به سابقه تاريخي تحريم شراب
اشاره ميكند و مينويسد: «عمر خطاب ... و جمعي از صحابه گفتند يا رسول
اللّه خمر وقتي مزيل عقل و مضيع مال است، حكم كن و فتوي ده ما را در شأن
او، پس اين آيه نازل شد ... «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ
قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ» يعني: سئوال ميكنند
از تو اي محمد از شراب و قمار، جواب ده ايشان را كه درين دو چيز گناه بزرگ
است و فوايدي نيز دارد ... سپس در نتيجه مفاسد و عوارض گوناگون آن به نحوي
جدي شراب تحريم گرديد: «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ
وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ، مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ
لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ...» به اين ترتيب بهطور قطع خمر و انواع قمار
عملي شيطاني خوانده شد و تحريم گرديد ...» «1» و امروز شيعيان واقعي به
پيروي از نص قرآن از شرب خمر خودداري ميكنند.
ميگساري در نظر فقهاي سنيمذهب
در ميان فقهاي سنيمذهب در مسأله شراب «نبيذ» وحدت نظر و هم- آهنگي
وجود نداشت: ابن ابي ليلي، شراب را حرام ميدانست؛ درحاليكه ابن مسعود و
ابو حنيفه خوردن شراب را مباح ميشمردند، شاعر عرب ميگويد: «كه ميتواند
آب باران را كه با آب خوشههاي انگور در جوف خمره آميخته شده است حرام كند؟
من از فزوني روايات و سختگيري راويان متنفرم و از عقيده ابن مسعود
خرسندم.»- احمد امين مصري مينويسد: «چون بسياري از فقها نبيذ را مباح
ميدانستند، اهل عراق به اباحه نبيذ (يعني مباح بودن شراب) اشتهار پيدا
كردند ...» «2»
نظرياتي چند در پيرامون شراب و عوارض آن
در ميان پزشكان و علما و اهل ادب و سياستمداران، عدهيي از زيانها و
عوارض ناگوار شراب سخن گفته و مخصوصا به عناصر منحرف تأكيد كردهاند، كه
هرگز نبايد راه ميگساري در پيش گيرند چه با اين عمل نامشروع، تيشه به ريشه
حيات فردي و اجتماعي خود ميزنند.
زكرياي رازي، در فصل چهارم از كتاب الطب الروحاني خود به خطرات ميگساري
و عوارض زيانبخش آن اشاره ميكند: «اعتياد به شرابخواري و پياپي مست شدن
يكي از عوارض بدي است كه مبتلاي به آن را به بدبختيها و بلاها و بيماريهاي
گوناگون گرفتار ميكند ... افراط در شرابخواري آدمي را در معرض سكته و
اختناق و پرشدن بطن قلب كه سبب مرگ ناگهاني ميشود و پاره شدن شريانهاي
دماغ و سكندري خوردن و در چاه و چاله
______________________________
(1)- شجاع. انيس الناس، به كوشش ايرج افشار، ص 195 به بعد.
(2)- احمد امين، پرتو اسلام، ج 2، ص 170.
ص: 256
افتادن قرار ميدهد و نيز ادامه به ميگساري سبب پيدا شدن تبهاي گرم و
ورمهاي خوني و صفرايي در احشاء و اندامهاي اصلي بدن و رعشه است؛ خاصه اگر
شخص، سستي اعصاب نيز داشته باشد.- گذشته از اينها مايه كاهش عقل و پردهدري
و فاش كردن راز و ناتواني بر دريافت مطالب ديني و دنيايي ميشود و چنان
است كه آدمي در بند آرزويي نميافتد و آنچه آرزو ميكند به آن دسترسي ندارد
... كوتاه سخن آنكه شراب ... به دو نفس شهواني و غضبي نيرو ميبخشد و بر
قوت آنها ميافزايد ...» «1»
در كتاب الابنيه عن حقايق الادويه، اثر هروي، كه بيش از هزار سال پيش
به رشته تحرير درآمده است در پيرامون خمر چنين نوشته است: «جالينوس گويد:
كه غرض اندر خمر خوردن، دو چيز است يكي خرمي دل و دوم منفعت تن و خمر
موافقتر است از همه چيزها به تندرستي نگاه داشتن، چون استعمالش به مقداري
معتدل كنند كه وي حرارت غريزي را قوي گرداند و بيفزايد و اندر همه اندامها
بپراكند و تن را قوي كند و خرمي و نشاط انگيزد و مردي آرد و خلطهاي مراري
را موافق بود و به بولشان بياورد و به عرق، و تن را گرم بكند و تري دهدش و
طبيعت را نرم دارد ... اندر شهوت طعام بيفزايد ... بادها براند و اينهمه آن
وقت كند كه او را به اعتدال خورند و مستي نكنند كه مستي اندر اندام بسيار
مضرت آورد: اول چيزي فساد ذهن كند ... چون مدام مستي كني از او سكته خيزد و
فلج و سستي اندام و صرع و رعشه و تشنج ...
هم بر قدر منفعت، مضرتش است. (يعني همانقدر كه منفعت دارد، ضرر هم
دارد) ضمنا تأكيد ميكند: «... بايد كه به گرسنگي نخورند و به ناشتا و بر
خمار نخورند و بر دهان سوزنده نخورند و بر عقب جماع نخورند ...» هروي،
مطالبي در پيرامون جنبه درماني مشروبات الكلي آورده كه طب جديد آن را تأييد
نميكند.
ابو عبيد جورجاني، كه از ياران وفادار شيخ الرئيس ابو علي سينا بود، در
ضمن توصيف حالات و مساعي علمي و عملي شيخ در همدان مينويسد كه اين عالم
نامدار با اينكه از زيانهاي ميگساري و عشقبازي باخبر بود، نيروي مقاومت و
كف نفس نداشت: «... همينكه از درس فارغ ميشديم، رامشگران ميآمدند و محفل
بزم ميآراستند، مجلس درس به محفل انس مبدل ميشد و به بادهپيمائي مشغول
ميشديم، چندي بر اين منوال بهسر برديم ...» «2» همچنين در اخلاق بو علي
ميخوانيم كه: «شيخ از ملاهي و مناهي چندان پرهيز نداشته، چه در ايام تحصيل
و چه در مواقع تصدي به كارهاي خطير سياسي، همواره گرد بادهگساري ميگشته
...
به سماع و عشقبازي با زنان نيز اصرار تمامي داشته اگرچه علما از مي
خوردن حتي به قصد استشفا و تداوي منع كردهاند ... با اينهمه عملا از آن
اجتناب نداشته است و با اينكه ميگفته:
______________________________
(1)- سيد حسين نصر، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 214 به بعد.
(2)- بو علي سينا، دانشنامه علايي، به اهتمام احمد خراساني، ص «يخ»، از مقدمه مصحح.
ص: 257
المني عمرك؛ و امساك در جماع را موجب طول عمر ميدانسته است:
احفظ منيك ما استطعت فانهاماء الحياة براق من الارخام باز در حين مرض
هم بيدريغ عنان اختيار به دست شهوت ميسپرده است. گويند پرسيدندش با اينكه
ميداني نزديكي زنان ترا زيان دارد و از عمرت ميكاهد، چرا از ايشان دوري
نميكني؟ گفت: من كيفيت زندگي را طالبم نه كميت آن را و به عبارت ديگر من
عرض زندگي را خواهانم نه طول آن را ...» «1»
زنان و مرداني كه بيتحاشي «*» شراب ميخوردند: ناصر خسرو در سفرنامه خود مينويسد:
پس از آنكه از آذربايجان به خاك عثماني وارد شدم و «از آنجا به بوان و
دسطان رسيدم، در بازار آنجا گوشت خوك، چنانكه گوشت گوسفند ميفروختند و
زنان و مردان ايشان بر دكانها نشسته شراب ميخوردند، بيتحاشي.» «2»
سخنان ناصر خسرو و ديگر صاحبنظران در زيان شراب
ناصر خسرو در سفرنامه خود مينويسد: «پس از آنكه از مرورود به
«جوزجانان» شدم قريب يك ماه ببودم و شراب پيوسته خوردمي؛ پيغمبر ميفرمايد
كه قولوا الحق و لو علي انفسهم (يعني سخن حق را بگوئيد اگرچه به زيان شما
باشد)، شبي در خواب ديدم كه يكي مرا گفتي: چند خواهي خوردن از اين شراب، كه
خرد از مردم زايل كند اگر به هوش باشي بهتر، من در جواب گفتم: كه حكما جز
اين چيزي نتوانستند ساخت كه اندوه دنيا كم كند، جواب داد، در بيخودي و
بيهوشي راحتي نباشد. چيزي بايد طلبند كه خرد و هوش را بيفزايد؛ گفتم: كه
من از كجا آرم؟ گفت: جوينده يابنده باشد ... با خود گفتم كه از خواب دوشين
بيدار شدم، اكنون بايد از خواب چهل ساله نيز بيدار شوم؛ انديشيدم تا همه
افعال و اعمال خود بدل نكنم فرج نيابم.» «3»
ناصر خسرو در ديوان اشعار و ديگر آثار خود نيز به خطاهاي دوران شباب
اشاره مي- كند و مينويسد: ... در بهار زندگي چون خر به سبزه رفته ... بر
خود باليده كه مثل من كسي در جهان نيست كه «هم شاطر ظريفم و هم شاعر و
دبير» و بعد يادآوري ميكند كه بادهگساريها كرده چشمش به اميد صله هميشه
بر دست توانگران بوده از خويشان يتيم و از همسايگان فقير دستگيري نكرده و
زبان فصيح خويش به هزل و لهو و محال گشوده است، و با بياني تلخ و دردناك
خطاب به خود ميگويد:
______________________________
(1)- همان كتاب، ص «كه».
* پرهيز كردن، امتناع كردن.
(2)- ر. ك: سفرنامه ناصر خسرو، چاپ 1314، ص 6.
(3)- همان كتاب، ص 3.
ص: 258 آن كردي از فساد كه گر يادت آيد آنرويت سياه گردد و تيره شود
ضمير ...» «1» عوفي در باب اول از قسم سوم جوامع الحكايات مينويسد: براي
آگاهي از طبايع گوناگون مردم، هيچ محكي بهتر از شراب نيست «بعضي باشند كه
شراب به ادب خورند و البته حركات نامتناسب از ايشان در وجود نايد و جز
حركات و سكنات و حكايات ظريف از ايشان مشاهده نيفتد تا آنگه كه خواب بر وي
غلبه كند، و باز بعضي باشند كه چون اثر شراب به دماغ ايشان برآيد در گريه
شوند و از فراق دوستان و ياران ياد آرند و قطرات حسرت بر رخسار بارند و
بعضي آن باشند كه در خنده افتند ... و بعضي در حال مستي مردم را مراعات
كنند و دلداري واجب بينند و دست و پاي ايشان بوسه دهند و اين جمله افعال و
احوال و صفات مختلف از اختلاف طبايع آدميان است.» «2»
پرهيز مردي عالم از ميگساري
غزالي مينويسد: «مأمون هفتهيي دوبار با فقها و متكلمان به بحث و
گفتگو مينشست؛ روزي ضمن گفتگو در پيرامون يكي از مسائل مورد بحث، مردي
گمنام جوابي شايسته داد و مورد توجه خليفه قرار گرفت، در مسئله دوم و سوم
نيز اين مرد داد سخن داد و در منطق و استدلال بر رقيبان پيشي گرفت. خليفه
او را نزد خود نشاند و محبتها كرد چون مجلس بياراستند و شراب بگردانيدند؛
وي از ميگساري امتناع كرد و گفت: «من امروز در اين مجلس از همهكس مجهولتر
و فروتر بودم، امير المؤمنين مرا به سبب اندك مايه خرد، معروف كرد و برتر
نشاند اكنون ميفرمايد كه آن مايه خرد را كه من بدان عزيز گشتم از من شراب
خوردن جدا كند، فرمان او راست ...
اگر صواب بيند اين گوهر شريف از من باز نستاند ...» «3» مأمون بپسنديد و او را بنواخت.
به نظر غزالي: «مستي، ديوانگي است و گويند ديوانه از مست ترسد، زيرا
مستي ديوانگي از اندرون تن بود و مستي شراب از بيرون بود واي بر آنكه به
مستي شراب غفلت اندر بماند ... فرخ آن پادشاهي كه از مستي پادشاهي هشيار
شود و پيشكارش راست بود و همنشين او ناصح بود ... چهار چيز هر ملوك را
فريضه است: زدودن ملك خويش را از بي- اصلان، و آبادان داشتن ملك، به نزديك
داشتن خردمندان، و نگاهبان كردن بر مملكت رأي پيران و زيادت كردن پادشاهي
به كم كردن بدان ...» «4»
عوفي در جوامع الحكايات نمونهيي از تفريحات و انحرافات اخلاقي و اجتماعي
______________________________
(1)- آ. ي. برتلس، ناصر خسرو و اسماعيليان، ترجمه يحيي آرينپور، ص 171.
(2)- محمد عوفي، جوامع الحكايات، ج 1، قسم سوم، ص 7.
(3)- ر. ك. نصيحة الملوك، تصحيح همايي، ص 250.
(4)- همان كتاب، ص 142.
ص: 259
طبقه ثروتمند را نشان ميدهد: «پسر بازرگاني پس از مرگ پدر، بيشتر ضياع
پدر بفروخت و ده غلام بخريد و اسب و ساز ساخت و گاهگاه برنشستي، بيرون شدي
و گوي باختي و چون به شراب خوردن نشستي غلامان را در پيش خود برپاي كردي و
برين نوع زندگاني ميكرد، تا سرمايهاي كه داشت در نفقه غلامان و اسبان به
آخر رسيد پس غلامان و اسبان را بفروخت و درازگوشي بخريد و هر روز پالاني
بر آن خر نهادي و بر آن برنشستي و چاكري را با خود ببردي و گوي زدي و به
خانه بازآمدي و به شراب خوردن نشستي و آن خدمتكار وقت شراب خوردن در پيش او
برپاي بودي و او را خوش باد و نوش گفتي و بر ريش او ميخنديدي ...» «1»
ضرر ميگساري
در كتاب داستاني طوطينامه از آثار قرن هشتم هجري، نيز به نتايج
زيانبار ميخواري اشاره شده است: «شبي طايفهاي از دزدان، به خانه منعمي
دررفتند و پيش از آنكه دست به گنجينه يازند، قنينهاي «2» از مي يافتند، با
همديگر گفتند: باري چاشني از اين شراب برگيريم و زماني كام وقت ... خويش
كنيم كه اموال خود كجا رود؟ به تدريج تحويل خواهيم نمود به شرط آنكه سخن را
آهسته گوئيم و كلمات نهفته بر زبان آريم؛ چون قدري از آن صراحي در حلق
خويش ريختند و گوشها از حدت آن كميت گرم گشت همان كلمه را (كه سخن آهسته و
نهفته گوئيم) گفته بودند به نغم و ترنم بلند گفتن گرفتند و از هيچكس هراس
نداشتند. زمزمه به گوش صاحب سراي رسيد، بيدار گشت و از جرأت ايشان متحير
ماند در حال عمودهاي گران بر دست كرد و در باب مستان دستبردي سخت بهجاي
آورد، چنانكه همه هوشيار گشتند و از آن سراييدن بيمعني بگذشتند ...» «3»
ميگساري بعضي از سلاطين و خلفا
بهطوريكه جاحظ نوشته است، سلاطين ساساني هر سه روز يكبار به عيش و
سرور ميپرداختند، مگر بهرام گور و (اردوان) سردار شاپور كه در ميگساري
افراط ميكردند. از خلفاي بني اميه يزيد بن- معاويه دائم الخمر بود ولي عبد
الملك مروان به هر ماه يكبار به افراط ميگساري ميكرد و مي- گفت: اين كار
براي تنوير خرد لازم است، زيرا كدورت فكر را زايل گرداند.
وليد بن عبد الملك يكروز در ميان بادهنوشي ميكرد و عمر بن عبد
العزيز (شريفترين خلفاي اموي) از روزي كه به خلافت نشست تا زماني كه عمرش
به سر رسيد نه لب از باده تر كرد و نه گوش به غنا سپرد، و هشام به هر آدينه
مستي ميكرد؛ و يزيد بن وليد و وليد بن يزيد، عمر را به ميگساري و بطالت
گذرانيدند ... مهدي و هارون، يكروز در ميان و هارون به هر جمعه دوبار شراب
مينوشيد ... مأمون در آغاز خلافت خود به روزهاي سهشنبه و جمعه به بزم
مي-
______________________________
(1)- محمد عوفي، جوامع الحكايات، باب يازدهم از قسم سوم، ص 333،
(2)- ظرف شراب.
(3)- ر. ك: طوطينامه، به اهتمام آل احمد، ص 434.
ص: 260
نشست و از سال 215 تا زماني كه روزش به سر رسيد، مداومت ميكرد ...» «1»
رابطه اخطل شاعر مسيحي با شراب
عبد الملك بن مروان خليفه اموي به اخطل شاعر گفت: «بيا و مسلمان شو تا
ده هزار درهم به تو بدهم و از غنيمتهاي اسلام سهمي برايت معين كنم. اخطل
گفت: با شراب چه كنم؟ عبد الملك گفت: شراب چيز خوبي نيست، اولش تلخي و آخرش
مستي است. اخطل گفت: آري درست گفتي، اما ميان همان تلخي و مستي عالمي است
كه تمام خلافت و قدرت تو در مقابل آن مثل قطره آب دريا، برابر رود فرات
ميباشد، خليفه خنديد و پاپي او نگشت ...» «2» ناگفته نگذاريم كه همين
خليفه ددمنش كه نسبت به اخطل ميگسار، گذشت و تسامح ورزيد، به شمعله نام از
مسيحيان ايراني پيشنهاد كرد، مسلمان شود. او گفت: مسلمان نميشوم، مگر آنكه
مجبورم كني. خليفه فوري دستور داد تكهاي از گوشت ران شمعله ببرند و كباب
كنند و به حلقش فروبرند.
در ميان خلفاي بني اميه، يزيد بيش از ديگران دلباخته شراب بود؛ وي به
قول قاضي نور اللّه شوشتري در استحلال خمر به مضمون اين بيت بيان عذر نمود:
فان حرمت يوما علي دين احمدفخذها علي دين المسيح بن مريم او گفت اگر
شراب در آئين محمد (ص) تحريم شده، ميتوان آن را به اجازه عيسي مسيح نوشيد.
خليفهيي كه عاشق شراب بود
جرجي زيدان مينويسد: «وليد بن يزيد بن عبد الملك كه در سال (126 ه)
درگذشت، جز شراب و شكار هوسي نداشت، حوضهايي پر از شراب فراهم ميساخت و در
ميان حوض شراب غوطه ميخورد و شراب مينوشيد، وي بيش از يك سال خلافت نكرد
..» «3» و نتيجه اعمال سفيهانه خود را در كوتاه مدتي بديد.
بشار، شاعر معروف عرب كه در زمان مهدي خليفه ميزيست، ميگويد: «.. اي
گروه امويان، خلافت شما از ميان رفت و اكنون خليفه خدا را ميان شراب و عود
جستجو كنيد ...» «4» البته تنها اين خليفه منحرف و ديگر خلفا و سلاطين
تبهكار و جورپيشه شايسته توبيخ نيستند، بلكه مردمي كه حكومت و فرمانروايي
آنان را تحمل كرده، و در راه استقرار حكومتي مقرون به عدل و نصفت گام مؤثري
برنداشتهاند بيشتر مستحق توبيخ و ملامتند.
______________________________
(1)- جاحظ، التاج، ص 193 به بعد.
(2)- ر. ك: جرجي زيدان، پيشين، ج 4، ص 133.
(3)- ر. ك: جرجي زيدان، پيشين، ج چهارم، ص 131.
(4)- جهشياري، كتاب الوزرا و الكتاب، ترجمه ابو الفضل طباطبايي، ص 206.
ص: 261
عقيده بعضي از شعرا و صاحبنظران
بسياري از شعرا، به غلط مي خوردن را، كه منشاء بسياري از بيماريهاست رمز شاد زيستن دانستهاند: از جمله ابو شكور بلخي ميگويد:
ساقيا، مر، مرا از آن مي دهكه غم من بدو گسارده شد و دقيقي ميگويد:
بيا تا مي خوريم و شاد باشيمكه هنگام مي و ايام شادي است و عنصري پيشنهاد ميكند كه:
شاد زي با سياهچشمان شادكه جهان نيست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان ببايد بودوز گذشته نكرد بايد ياد
باد و ابر است اين جهان فسوسباده پيش آر، هرچه بادآ باد به نظر رودكي:
مي آرد شرف مردمي پديدآزادهنژاد از درم خريد
مي، آزاده پديد آرد از بداصلفراوان هنر است اندر اين نبيذ
بسا، دون بخيلا كه مي بخوردكريمي به جهان، در پراكنيد رودكي، در وصف مي
و معشوق اشعار فراواني سروده ولي او كه طرفدار فرقه اسماعيليه و مردي
صاحبنظر بود، شاد زيستن را تنها در مي و معشوق نميداند، بلكه چون حكما و
فلاسفه و پيروان عقل و منطق، سلامت جسم، و اخلاق پسنديده و نيكونامي و فهم و
خرد را شرط سعادت و نيكبختي آدميان ميداند:
چهار چيز مر آزاده را ز غم بخردتن درست و خوي نيك و نام نيك و خرد
هر آنكه ايزدش اين چهار، روزي كردسزد كه شاد زيد جاودان و غم نخورد * فردوسي طوسي در بهرامنامه ميگويد:
بر اندازه بر، هركسي مي خوريداز آغاز، فرجام خود بنگريد
چو ميتان به شادي شود رهنمونبخسبيد تا تن نگردد زبون * رودكي خصوصيات
يكي از مجالس بزم بزرگان را در حدود يازده قرن پيش چنين توصيف ميكند.
از چكامه معروف «مادر مي»:
... مجلس بايد بساختن ملكانهاز گل و از ياسمين و خيري الوان
نعمت فردوس گستريده ز هر سوساخته كاري كه كس نسازد چونان
ص: 262 جامه زربفت و فرشهاي نوآيينشهره رياحين و تختهاي فراوان
يك صف ميران و بلعمي بنشستهيك صف حران و پير صالح دهقان
خسرو بر تخت پيشگاه نشستهشاه ملوك جهان امير خراسان
ترك هزاران به پاي پيش صف اندرهريك چون ماه برد و هفته درفشان
هريك بر سر بساك مورد نهادهروش، مي سرخ و جعد زلفش ريحان
بادهدهنده بتي بديع ز خوبانبچه خاتون ترك و بچه خاقان
چونش بگردد نبيند چند به شاديشاه جهان شادمان و خرم و خندان
از كف تركي سياهچشم و پريرويقامت چون سرو، زلفكانش چوگان
زان مي خوشبوي، ساغري بستاندياد كند روي شهريار سجستان
خود بخورد نوش و اولياش هميدونگويد هريك چو مي بگيرد شادان
شادي بو جعفر احمد بن محمدآن مه آزادگان و مفخر ايران فرخي سيستاني،
يكي ديگر از مجالس بزم دوستانه و محافل عيش و تفريح طبقات مرفه و ميانهحال
را در هزار سال پيش چنين تصوير ميكند:
سر و ساقي و ماه، رودنوازپرده بربسته بر ره شهناز
زخمه رودزن، نه سست و نه تيززلف ساقي نه كوته و نه دراز
مجلسي خوب و خسروانيواراز سخنچين، تهي و از غماز
بوستاني ز لاله و سوسنهمچو روي تذرو و سينه باز
دوستاني مساعد و يكدلكه توان گفت، پيش ايشان راز
ماهرويي نشانده، اندر پيشخوشزبان و موافق و دمساز
جعد او برپرند، كشتي گيرزلف او با حرير چوگانباز
بادهيي چون گلاب روشن و تلخهيچ زاهد، مرا ندارد باز
ساقيا ساتكيني «1» اندر دهمطربا رود، نرم و خوش بنواز در مجالس
عيشونوش غير از شيريني و شراب دستهيي گل زيبا نيز در مجلس انس مي-
گذاشتند و «سالاربار» از مهمانان پذيرايي ميكرد، در داستان بيژن و منيژه
فردوسي طوسي به اين خصوصيات اشاره ميكند و در پايان با ديدي حكيمانه
ميگساري را با همه زشتيها و گناه آن بر ظلم و ستمكاري بر زيردستان ترجيح
ميدهد:
مي اندر قدح چون عقيق يمنبه پيش اندرون دسته ياسمن
پريچهرگان پيش خسرو بپايسر زلفشان بر سمن مشگساي
همه بزمگه پر ز رنگ و نگاركمر بسته در پيش سالاربار
______________________________
(1)- ساتكين: قدح
ص: 263 مي لعل خور، خون دلها مريزتو خاكي چو آتش مشو تند و تيز
مي لعلگون خوشتر است اي سليمز خونابه اندرون يتيم وصف شراب:
رز را خداي، از قبل شادي آفريدشادي و خرمي همه از رز بود پديد
از جوهر لطافت محض آفريد رزآنكه جهان و خلق جهان را بيافريد از بشار مرغزي
منوچهري، مي و موسيقي و باده و چنگ را لازم و ملزوم هم ميشمارد و از ذكر زيانهاي گوناگون شراب خودداري ميكند:
آمد شب و از خواب مرا رنج و عذابستاي دوست بيار آنچه مرا داروي خوابست
من خواب ز ديده به مي ناب ربايمآري عدوي خواب جوانان، مي نابست
سختم عجب آيد كه چگونه بردش خوابآن را كه به كاخ اندر يك شيشه شرابست
وين نيز عجبتر كه خورد باده بيچنگبينغمه چنگش به مي ناب شتابست
اسبي كه صفيرش نزني مينخورد آبني مرد كم از اسب و نه مي كمتر از آبست
تفريحي با دلبري مهربان
فردوسي طوسي در داستان بيژن و منيژه به اين مطلع:
شبي چون شبهروي شسته به قيرنه بهرام پيدا نه كيوان نه تير نمونهيي از
تفريحات و تعيشات محدود خانوادگي را در هزار سال پيش با استادي تصوير
ميكند:
... بدان تنگي اندر بجستم ز جاييكي مهربان بودم اندر سراي
خروشيدم و خواستم زو چراغدرآمد بت مهربانم به باغ
مرا گفت: شمعت چه بايد هميشب تيره خوابت نيايد همي!
بدو گفتم اي بت، نيم مرد خواببياور يكي شمع چون آفتاب
بنه پيشم و بزم را ساز كنبه چنگ آر چنگ و مي آغاز كن
برفت آن بت مهربانم ز باغبياورد رخشنده شمع و چراغ
مي آورد و نار و ترنج و بهيزدوده يكي جام شاهنشهي
گهي مي گساريد و گه چنگ ساختتو گفتي كه هاروت نيرنگ ساخت
دلم بر همه كار پيروز كردشب تيره همچون گه روز كرد ...
ابو الفضل بيهقي مورخ نامدار عهد غزنويان برخلاف منوچهري دامغاني، شاعر
خوشطبع، مديحهسرا و بيبندوبار آن دوران، به يك حقيقت مسلم علمي و تجربي
در پيرامون عواقب سوء ميگساري اشاره ميكند و ميگويد: «راست است كه شراب
ساعتي چند نشاطآور است ولي پس از پايان آن ساعات خواب و خمار و ناراحتي آن،
گاه دو سه روز به درازا
ص: 264
ميكشد، اينك گفتار بيهقي: «... آنچه گفتهاند كه غمناكان را شراب بايد
خورد تا تفت غم بنشاند، بزرگ غلطي است، بلي درحال بنشاند، و كمتر گرداند،
اما چون شراب دريافت و بخفتند، خماري منكر آرد كه بيدار شوند و دوسه روز
بدارد ...» «1»
از ديرباز، بعضي صاحبنظران، بدون توجه به تعاليم اسلام و مضار شراب، خوردن مي را در حد اعتدال تجويز كردهاند.
بعضي نيز براي رهايي از ناملايمات روزگار، به نوشيدن شراب روي ميآوردند.
لب پياله ببوس، انگهي به مستان دهبدين دقيقه دماغ معاشران «تر كن» «2»
ابو العلاء معري هشدار ميدهد!
ابو العلاء معري، به سختي به عناصر رياكار حمله ميكند و ميگويد:
«آگاه باش! با آنكه تو آزاده هستي، از وعاظ فريبكاري كه زنان را موعظه
ميكنند، گول خوردهيي؛ واعظي كه صبح، شراب را به شما حرام ميكند، شب،
خودش با خاطري آسوده مينوشد ... بعضي از آنها به شما ميگويند، در اثر فقر
برهنه ماندهاند، درحاليكه جامه آنها در گرو باده است ... آنها ديني
ندارند و عبادتي نميكنند، مواظب باش، گول دستهايي را كه تسبيح حمل
ميكنند، نخوري ...
بسيارند شيوخي كه با موي سفيد، روز عبادت ميكنند و شب در درياي سالوس و خيانت شناورند ...» «3»
اكنون نمونهيي از رباعيات خيام را در پيرامون مي و ميگساري ميآوريم:
گويند كسان بهشت با حور خوشستمن ميگويم كه آب انگور خوشست
اين نقد بگير و دست از آن نسيه بداركاواز دهل شنيدن از دور خوشست *
مي خوردن و شاد بودن آئين منستفارغ بودن ز كفر و دين، دين منست
گفتم به عروس دهر كابين تو چيستگفتا دل خرم تو كابين منست *
در دهر چو آواز گل تازه دهندفرماي بتا كه مي به اندازه دهند
از حور و قصور، وز بهشت و دوزخفارغ بنشين كه آن به آوازه دهند *
______________________________
(1)- تاريخ بيهقي، پيشين، ص 5- 6.
(2)- نگاه كنيد به لغتنامه دهخدا، حرف «ت» شماره مسلسل 107، ص 607.
(3)- عمر فروخ، عقايد ابو العلاء، ترجمه خديوجم، ص 201.
ص: 265 گر دست دهد ز مغز گندم نانياز مي دومني ز گوسفندي راني
و آنگه من و تو نشسته در ويرانيعيشي بود آن نه حد هر سلطاني خيام
قرنها قبل از خيام، شاعر نيمهايراني، ابو نواس، تنها آب و سبزه و روي
زيبا را دواي قلبهاي محزون شمرده است: ثلاثه يذهبن عن قلب الحزن الماء و
الخضرا و الوجه الحسن.
تفريحات عمومي
در ميان تفريحگاههاي عمومي، نخست بايد از ميخانههايي كه در كنار دجله و
فرات ايجاد شده بود سخن گفت. در اطراف مهمانخانهها و ميفروشيهاي اطراف
شهر كه بيشتر در كنار كاخهاي پارسيان يا صومعههاي مسيحيان برقرار بود
راهبان، تاكستانهاي معروفي داشتند و شراب خود را مستقيما به مشتريان، عرضه
ميكردند. اين شرابها خيلي معروف بود.
آنها روي شيشههاي لاك و مهرشده مشخصات شراب و سال و عمر آن را كه گاهي
به چهل، پنجاه و گاهي به شصت سال هم ميرسيد ذكر ميكردند. گاهي شراب تازه
را مستقيما و از خمره ميفروختند. با اينكه نوشيدن شراب شرعا ممنوع بود.
حنفيها چنانكه گفتيم راه شرعي براي استفاده از شراب پيدا كرده بودند.
در خرابات و ميخانهها، خوانندگان زن و مرد، بازيگران و نوازندگان ني و
زنگيان و كوليها وسايل تفريح خاطر مشتريان را فراهم ميكردند. بهرام پنجم
پادشاه ساساني (421- 439) براي تفريح خاطر مردم عدهاي از اين قبيل
هنرمندان را از لاهور فراخوانده بود، همين بازيگران بعدها به اسپانيا رفتند
و هنر خوانندگي، سيركبازي و تربيت حيوانات وحشي را كه يادگار تمدن هندي
است به داوطلبان آموختند. از اين قبيل اماكن تفريحي، در تمام طول دجله از
سامره تا تكريت «1» و از الكرخ و المطير و دير الصوسي و القفس و قطربل (كه
در جانب باختري بغداد قرار داشت) يعني در تمام طول سواحل فرات در هيت و
عانة و طيزن و جاهاي ديگر تفريحگاههايي وجود داشت.
مردم به اين مكانهاي تفريحي روي ميآوردند. شهرهاي بزرگ را انبوهي از
پشه و مگس و زنبور فراگرفته بود و شماره زنبورهاي درشت پس از رسيدن خرما
فزوني ميگرفت.
غير از ميخانهها كه ابن المعتز شاعر معروف آنها را بهشت موقتي خوانده است! در
______________________________
(1)- اين شهر در سي ميلي شمال سامرا در جانب باختري دجله قرار داشت و الكرخ و المطير نيز از بلاد كوچك آن حدود بود.
ص: 266
داخل باغهاي بزرگ مصفا نيز محلهايي براي وقتگذراني و تفريح مردم پيشبيني شده بود.
در اين باغها به وسيله كانالهايي كه كنده شده بود، آبي صاف و گوارا
جريان داشت؛ از بركت سير چشمهها و آبشارهاي مصنوعي و وجود درختان گوناگون
نظير: تبريزي، بيد، انار، سرو و پرتقال، مردم ميتوانستند كه در زير سايه
مواج درختان، روي نيمكتهاي آماده شده به تفريح و استراحت پردازند. عدهاي
پس از خوردن كبابهاي مطبوعي كه روي آن شراب و ماء العسل ريخته بودند؛ و
شنيدن ساز و آواز و موسيقي بهوسيله كرجيهاي مخصوص به شهر مراجعت ميكردند.
در اين مناطق، براي كشت و زرع گندم و جو، كانالهاي مارپيچي احداث كرده
بودند و سراسر دشت پوشيده از زراعت بود.
بادهنوشي در ايران
يكي از تفريحات طبقات ممتاز و متوسط جامعه ايراني در دوره قرون وسطا
ميگساري در مجالس جشن يا در ميخانهها و خرابات بود، و با اينكه اين عمل از
نظر شرعي و اخلاقي ممنوع و مذموم تلقي ميشد، معذلك نهتنها بسياري از
افراد متنعم و طبقات حاكم زمان، به ميگساري ميپرداختند، بلكه عدهيي از
متفكرين و مردان حساس و شرافتمندي كه از ظلم امراي ستمگر و عوامفريبي
رياكاران و يا از جهل و بيخبري مردم رنج ميبردند، براي آنكه ساعتي چند
گريبان خود را از قيد عقل رهايي بخشند، به مينوشي مبادرت ميكردند.
در باب يازدهم، عنصر المعالي مؤلف قابوسنامه در ترتيب شراب خوردن چنين
ميگويد: «اما حديث شراب خوردن، نگويم كه شراب بخور و نيز نتوانم گفتن كه
مخور كه جوانان به قول كس، از فعل خود بازنگردند كه مرا بسيار گفتند و
نشنودم ... بايد كه چون نان خورده باشي در وقت نبيذ نخوري ... سه ساعت از
طعام گذشته نبيذ خور، تا هم از طعام بهرهور باشي و هم از شراب ... مستي
را، به خانه بازآي و مستي به خانه خود كن ... از آنكه مردم در چهار ديوار
خويش چون پادشاهي بود در ملك خويش ... هميشه از نبيذ چنان برخيز كه هنوز دو
پياله را جاي باشد و پرهيز كن از لقمه سيري ... جهد كن تا هميشه مست نباشي
كه ثمره سيكي «1» خوردن دو چيز است بيماري و ديوانگي ... خمار، نوعي است
از بيماري، پس چرا به كاري مولع بايد بودن كه ثمره آن بيماري بود و يا
ديوانگي ... تا بتواني صبوحي «2» مكن ...» «3»
نهتنها در اعياد و جشنها، بلكه گاه پس از مرگ عزيزان نيز كساني بودند
كه به ميگساري ميپرداختند. تاريخ اجتماعي ايران ج7 266 بادهنوشي در
ايران ..... ص : 266
______________________________
(1)- به معني: شراب، جام شراب و شراب جوشيده (برهان قاطع، ص 686)
(2)- ميگساري در صبح
(3)- ر. ك: قابوسنامه، پيشين، ص 67.
ص: 267
افراط در بادهنوشي مخصوصا در بين امرا و سلاطين و طبقات ممتاز، زياد
معمول بود و شعراي درباري و گويندگان صوفيمسلك مكرر در وصف شراب اشعاري
سرودهاند.
از جمله معزي ميگويد:
بيار آن مي كه پنداري روان ياقوت نابستيو يا چون بركشيده تيغ پيش آفتابستي
به پاكي گويي اندر جام مانند گلابستيبه خوشي گويي اندر ديده بيخواب، خوابستي
سحابستي قدحگويي و مي قطره سحابستيطرب گويي كه اندر دل دعاي مستجابستي
اگر مي نيستي يكسر همه دلها خرابستياگر در كالبد جان را نديدستي شرابستي
اگر اين مي به ابر اندر به چنگال عقابستياز آن تا ناكسان هرگز نخوردندي صوابستي
ميگساري عمرو ليث در مرگ فرزند
بهطوريكه بيهقي در تاريخ خود آورده است، هنگامي كه عمرو ليث از كرمان
عازم سيستان بود، در راه پسرش محمد به مرض قولنج گرفتار ميشود، او با
نهايت علاقهيي كه به فرزند داشت وي را در پنج منزلي شهر سيستان گذاشت و
عدهيي را به مراقبت احوال وي گماشت، تا مرتبا وضع مزاجي او را اعلام كنند
«كه بيمار چه كرد و چه خورد و چه گفت و خفت يا نخفت، چنانكه عمرو بر همه
احوال واقف ميباشد.» پس از چندين روز پسر عمرو به علت مرض درگذشت و ناچار
خبر مرگ وي را به او دادند عمرو پس از آگاهي از مرگ فرزند «... برخاست و به
گرمابه رفت و مويش باز كردند و بماليدند و برآمد و بياسود و بخفت؛ و پس از
نماز وكيل را بفرمود تا بخواندند و بيامد و مثال داد كه برو و مهماني بزرگ
بساز و سه هزار بره و آنچه با آن رود و شراب و آلت آن و مطربان راست كن
فردا را، وكيل بازگشت و همه بساختند. حاجب را گفت، فردا بار عام خواهد بود،
آگاه كن لشكر را و رعايا را از شريف و وضيع بار ديگر روزگار پگاه بنشست و
بار دادند و خوانهاي بسيار نهاده بودند، پس از بار، دست بدان كردند و شراب
آوردند و مطربان بر كار شدند، چون فارغ خواستند شد، عمرو ليث روي به خواص و
اوليا و حشم كرد و گفت: بدانيد كه مرگ حق است ...
مرده بازنيايد، جزع و گريستن ديوانگي باشد و كار زنان، به خانها
بازرويد و بر عادت ميباشيد و شاد ميزييد كه پادشاهان را سوك داشتن محال
باشد. حاضران دعا كردند و باز گشتند و از چنين حكايت، مردان را عزيمت قويتر
گردد و فرومايگان را درخورد مايه دهد.»
ص: 268
سلطان محمود كه خود را حامي و علمدار گسترش دين معرفي ميكرد و كسان
ديگري كه در دربار و دستگاه او بودند. از افراط در بادهگساري خودداري
نميكردند. شعراي معاصر محمود در وصف شراب اشعار فراواني سرودهاند كه از
آنجمله بيتي چند از منوچهري را نقل ميكنيم:
اي باده فداي تو همهجان و تن منكز بيخ بكندي ز دل من حزن من
خوبست مرا كار به هرجا كه تو باشيبيداري من با تو خوشست و وسن من
هرجايگهي كانجا آمد شدن تستآنجا همه گه باشد آمد شدن من
يا در خم من بادي، يا در قدح منيا در كف من بادي يا در دهن من
بوي خوش تو باد همهساله بخورمرنگ رخ تو بادا بر پيرهن من
آزاده رفيقان منا، من چو بميرماز سرخترين باده بشوئيد تن من
از دانه انگور، بسازيد حنوطموز برگ رز سبز ردا و كفن من
در سايه رز اندر، گوري بكنيدمتا نيكترين جايي باشد وطن من استاد فقيد
محمد قزويني، در تعليقاتي كه بر چهار مقاله نوشته است به محدوديتهاي فكري
عصر محمود اشاره كرده، مينويسد: «دقيقي شاعر آل سامان ... در كمال آزادي
اينگونه شعر ميسرائيده است:
دقيقي چار خصلت برگزيدستبه گيتي از همه خوبي و زشتي
لب ياقوترنگ و ناله چنگمي چون رنگ و كيش زرتهشتي و اندكي بعد از آن
يعني در عصر سلطان محمود غزنوي، اسماعيليان و قرامطه تحت تعقيب شديد قرار
ميگيرند.
مينوشي سلطان مسعود در كرانه جيحون در ربيع الاول 422: سلطان محمود و
سلطان مسعود به حكايت تاريخ بيهقي در شرابخواري سخت افراط ميكردند «...
چون به كران جيحون رسيديم، امير فرود آمد و دست به نشاط و شراب كردند و سه
روز پيوسته بخوردند. روز چهارم برنشست و به شكار شير و ديگر شكارها رفت و
چهار شير را به دست خويش كشت، و در شجاعت آيتي بود، چنانكه در تاريخ چند
جاي بيامده است ... وي خوردني خواست و صندوقهاي شكاري پيش آوردند و نان
بخوردند و دست به شراب بردند و خوران خوران ميآمد تا خيمه و بيشتر از شب
بنشست و ديگر روز برنشست و به كرانه جيحون آمد و كشتيها برين جانب آوردند و
قلعت را بياراسته بودند به انواع سلاح و بسيار پيادگان آمده با سرهنگان به
خدمت و بر آن جانب بر كران جيحون ايستاد ... امير در كشتي نشست و نديمان و
مطربان و غلامان در كشتيهاي ديگر ديگر نشسته بودند همچنان براندند تا پاي
قلعت ... از قلعت بوقها بدميدند و طبلها بزدند و نعرهها برآوردند و خوانها
به رسم غزنين روان شد از بزرگان
ص: 269
(يعني از طرف بزرگان) و نخجير و ماهي و آچارها و نانهاي يخه (يعني نان
نازك) و امير را از آن سخت خوش آمد و ميخوردند و شراب روان شد و آواز
مطربان از كشتيها برآمد و بر لب آب مطربان ترمذ و زنان پايكوب و طبلزن
افزون سيصد تن دست به كار بودند و پاي ميكوفتند و بازي ميكردند كه از اين
باب چندان كه در ترمذ ديدم كمجايي ديدم.» «1»
افراط مسعود و اطرافيان در شرابخواري
بيهقي، ضمن ذكر وقايع سال 432 يكي از مجالس شراب سلطان مسعود را بدين
نحو توصيف ميكند: «... امير گفت: بيتكلف بايد كه به دشت آئيم و شراب به
باغ پيروزي خوريم؛ و بسيار شراب آوردند. در ساعت از ميدان به باغ رفت و
ساتكينها و قرابها تا پنجاه در ميان سرايچه نهادند و ساتكين روان ساختند.
امير گفت: عدل نگاه داريد و ساتكينها برابر كنيد تا ستم نرود و پس روان
كردند ساتكيني هريك نيم من و نشاط بالا گرفت و مطربان آواز برآوردند، بو
الحسن پنج بخورد و به ششم سپر بيفكند و به ساتكين هفتم از عقل بشد و به
هشتم قذفش افتاد و فراشان بكشيدندش. بو العلاء طبيب، در پنجم سر پيش كرد و
ببردندش. خليل داود ده بخورد و سيا بيروز نه و هردو را به كوي ديلمان
بردند. بو نعيم دوازده بخورد و بگريخت و داود ميمندي مستان افتاد و مطربان و
مضحكان همه مست شدند و بگريختند. ماند سلطان و خواجه عبد الرزاق، و خواجه
هژده بخورد و خدمت كرد رفتن را و به امير گفت: بس اگر بيش ازين دهند ادب و
خرد از بنده دور كنند، امير بخنديد و دستوري داد و برخاست و سخت به ادب
بازگشت و امير پس ازين مي خورد به نشاط و 27 ساتكين نيم مني تمام شد ..
برخاست و چنان مينمود كه گفتي شراب نخورده است و اين همه به چشم و
ديدار من بود كه بو الفضلم و امير بر پيل نشست و به كوشك رفت.» «2»
فرخي از جمله شعرايي است كه به پيروي از طبع بانشاط خويش و ميل ممدوحان، مكرر زبان به مدح مي و معشوق ميگشايد:
روزه از خيمه ما دوش هميشد به شتابعيد فرخنده فراز آمد با جام شراب
قوم را گفتم چونيد شمايان به نبيذهمه گفتند صوابست صوابست صواب
چه توان كرد اگر روزه ز ما روي بتافتنتوان گفت مر او را كه ز ما روي متاب
چه شود گر برود گو برو و نيك خرامرفتن او برهاند همگان را ز عذاب
______________________________
(1)- تاريخ بيهقي، پيشين، ص 157.
(2)- همان كتاب، ص 658.
ص: 270 گر همه روي جهان زرد شد از زحمت اوشكر للّه كه كنم سرخ رخ از باده و ناب
گوشه ميكده از باده كنون بيني مستمفتي شهر، كه بُد معتكف اندر محراب در جاي ديگر ميگويد:
باده چون گلاب روشن و تلخمانده در خم ز گاه آدم باز
از چنين باده و چنين مجلسهيچ زاهد مرا ندارد باز
ساقيا ساتكيني اندر دهمطربا رود نرم و خوش بنواز *
ميستانم ز كف آنكه مرا چشم بدوستوانكسي را كه دلم خواهد گيرم در بر
باز خواهم به شبي بوسه يكماهه ز دوستبوسه و آنچه بدان ماند معنيش نگر
عالم شهر همين خواهد ليكن به زبانبنگويد چو من ابله ديوانه خر
هرچه اندر دل خود دارم بيرون فكنممردمان را دهم از راز دل خويش خبر
فرخي در قصيدهيي كه به مناسبت عيد مهرگان سروده، از تصادف اين عيد با ماه
رمضان ياد ميكند:
مهرگان جشن عجم داشت به پايجشن او بوده چو چشم اندر باي
هركجا درشدم از اول روزبا مي اندر شدم و بربط و ناي
تا مه روزه درآميخت بدويآنهمه رسم نكو ماند بجاي
كارها تنگ گرفتست بدويروزه تنگخوي كجفرماي فرخي در وصف جواني و مي و معشوق چنين ميگويد:
خوشا عاشقي خاصه وقت جوانيخوشا با پريچهرگان زندگاني
خوشا با رفيقان يكدل نشستنبه هم نوش كردن مي ارغواني
به وقت جواني بكن عيش زيراكه هنگام پيري بود ناتواني
جواني و از عشق پرهيز كردنچه باشد نداني به جز جانگراني
جواني كه پيوسته عاشق نباشددريغ است از روزگار جواني *
شب دوشين شبي بوده است بس خوشبه جان بودم من آنشب را خريدار
دو زلفش را بهماليدم به دو دستسراي از بوي او شد طبل عطار
ص: 271 گهي شب روز كردم ز آن دو عارضگهي گل توده كردم زان دو رخسار
بدين شادي درستم دوش و امروزدرين انديشه بودم پار و پيرار
فراوان خوشترم امروز از ديفراوان بهترم امسال از پار اشعار سنايي در وصف مي و معشوق:
شور در شهر فكند آن بت زنارپرستچون، خرامان ز خرابات برون آمد مست
پرده شرم دريده قدح مي در كفشربت خمر چشيده علم كفر به دست
هيچ ابدال نديدي كه درو درنگريستكه نه در ساعت زنار چهل گز دربست *
با رود و سرود و باده نابايام جهان هميگذارم *
تا كي از خانه هين ره صحراتا كي از كعبه هين در خمار
در جهان شاهدي و ما فارغدر قدح جرعهاي و ما هشيار *
با سرود و رود و جام باده جانان بسازوز ميان جان، غلام و چاكر هر چار باش
خرم بود آن روزي كز بهر طرب دارمزلفش به يسار اندر ساغر به يمين اندر
خود را به دو باده وارهانيمچون زير هزارگونه بنديم سنايي
بادهنوشي در مجالس رسمي
در تاريخ غر السير معروف به غرر اخبار ملوك الفرس ميخوانيم:
«... جامي زرين لبريز از شرابي زرد چون آب زر، بر كف رستم نهادند، رستم
گفت: به يزدان سوگند كه اين از پاكي، دوستي و مهر مرا بر تو ماند و آن جام
را بر روي اسفنديار دركشيد، اسفنديار هم بر آن آئين باده نوشيد.» «1»
گاه در مجالس بزم و شادماني به ياد و سلامتي شخصي غايب باده
مينوشيدند، چنانكه در تاريخ سيستان آمده است: «... همه نعمتي ما را هست
اما بايستي كه امير ما جعفر را بديدمي، اكنون كه نيست باري ياد او گيريم، و
همه مهتران خراسان حاضر بودند؛ ياد وي گرفتند و بخوردند و همه بزرگان
خراسان نوش كردند ... و رودكي قصيدهاي در اين معني گفته، كه چند بيت آن
اين است:
زان مي خوشبوي ساغري بستاندياد كند روي شهريار سجستان
خود بخورد نوش و اولياش هميدونگويد هريك چو مي بگيرد شادان
شادي بو جعفر احمد بن محمدآن مه آزادگان و مفخر ايران» «2» اشعار زير
را كه منسوب به ابن سيناست، براي مزيد اطلاع خوانندگان نقل مي- كنيم:
______________________________
(1)- تاريخ غرر السير، طبع تهران، ص 359.
(2)- ر. ك: تاريخ سيستان، به تصحيح ملك الشعراي بهار.
ص: 272 مي دشمن مست و دوست هشيار استاندك، ترياق و بيش، زهر مار است
در بسيارش مضرت اندك نيستدر اندك او، منفعت بسيار است منسوب به ابو علي سينا
ساقيا باده صبوح بدهعاشقان را غذاي روح بده
باده عشق ده، به ما مستانمي بده «ماي» ما ز ما بستان
در دلم نه حلاوت مستيتا شود نيستي من هستي
زان صراحي كه جام رضوانستبادهاي ده كه جرعهاش جانست
اي كه بر ياد لعل دلجويتباده ناخورده مستم از بويت
نفسي باز پرس مستان راراحتيبخش ميپرستان را
سوختم سوختم در آتش شوقبيخودم كن دمي به باده ذوق شمس المعالي قابوس
بن وشمگير، كه اميري شاعر و دانشمند بود، آز و نياز را سرچشمه شوربختيهاي
بشر ميدانست:
كار جهان سراسر، آز است يا نيازمن پيش دل نيارم آز و نياز را
من بيست چيز را ز جهان برگزيدهامتا هم بدان گذارم عمر دراز را
شعر و سرود و رود و مي خوشگوار راشطرنج و نرد و صيدگه و يوز و باز را
ميدان و گوي و بارگه و رزم و بزم رااسب و سلاح و جود و دعا و نماز را و در اين رباعي ميگويد:
گل شاهنشاط آمد و مي، مير طربزان روي، بدين دو ميكنم، عيش طلب
خواهي كه در اين بداني اي ماه سببگل رنگ رخت دارد و مي طعم دو لب
اشعار زير را كه در وصف شراب است، به ابو علي سينا نسبت ميدهند. ولي برخي
از صاحبنظران در انتساب اين اشعار كفرآميز به وي اظهار ترديد كردهاند:
غذاي روح بود باده رحيق الحقكه رنگ و بوش كند رنگ و بوي گل را دق «1»
به رنگ زنگ زدايد ز جان اندوهگينهماي گردد، اگر جرعه بنوشد بق «2»
به طعم تلخ، چو پند پدر و ليك مفيدبه پيش مبطل باطل به نزد دانا حق ...
شراب را چه گنه زانكه ابلهي نوشدزبان به هرزه گشايد دهد ز دست ورق
حلال بر عقلا و حرام بر جهالكه مي محك بود و خير و شر ازو مشتق
غلام آن مي صافم كزو رخ خوبانبه يكدو جرعه برآرد هزارگونه عرق
چو بو علي مي ناب ار خوري حكيمانهبه حق حق كه وجودت به حق شود ملحق
______________________________
(1)- دق كردن، يعني اعتراض كردن
(2)- پشه بزرگ
ص: 273
به نظر شيخ عطار، مستي و غرور مال و جاه به مراتب از مستي شراب زشتتر و زيان- بخشتر است:
مستي غرور سخت زشت استغم نيست كه مست باده باشيم *
مستي و مقامري مرا بهتر از آنكبر روي و ريا كني صلاح اي ساقي *
مضرت است و منافع شراب را بسياراگر قياس كني اين بدان نميارزد سلمان ساوجي
اقتباس از آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ
فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ
نَفْعِهِما، سوره 2 آيه 216.
مكن مستي ميان بزم اوباشكه مستي ميكند اسرارها فاش
حرام از بهر آن كردند مي راكه با اوباش ميخوردند وي را (از بلبلنامه عطار)
ميگساري در خاورميانه
با اينكه اصولا بادهنوشي در اسلام منع شده است، در طي قرنها بعضي از
صاحبنظران براي تجويز آن، تفسيرها و تأويلهايي روا داشتند؛ چنانكه امام ابو
حنيفه متوفي در (767 م.) كه هارون- الرشيد ازو تبعيت ميكرد. نوشيدن بعضي
از اقسام شراب را براي پيروان خود تجويز كرد. فتواهاي ابو حنيفه كه تولدش
در كابل و از قوم سجزي بود، بادهگساري را در بين ايرانيان شرقي يعني سكنه
خراسان، ماوراء النهر و عراقين (يعني عراق عرب و عجم) روا ميداشته؛ ولي در
عربستان و ممالك اطراف مديترانه، شراب خوردن همچنان ممنوع بود.
در ممالك شرقي هرچند يكبار، پادشاهان و فرمانروايان به نص صريح قرآن
عمل، و شراب خوارگي را اكيدا منع ميكردند. ولي روزگار اين محدوديتها،
چندان دراز نبود و پس از مدتي از شدت اجراي حكم كاسته ميشد و مردم بار
ديگر به بادهنوشي ميپرداختند.
«حاكم» خليفه مصر در سال 1009 ميلادي ميگساري را شديدا منع كرد و فرمود حتي از فروش كشمش و تهيه شيره انگور خودداري كنند.
درختهاي انگور باغ خليفه در جيزه نزديك فسطاط از بيخ و بن كنده شد، حتي
كسي انگور را مويز نيارست كرد. آبجو نيز چون سكرانگيز بود، نوشيدن آن
ممنوع شد.
در دوره خلفاي فاطمي (909- 1171 م.) در ايام اعياد مذهبي، خراباتها بسته ميشد.
وقتي الراضي باللّه خليفه وقت بغداد (934- 940) عهد كرد از ميگساري
خودداري كند؛ ولي پس از دو سال از گفته خود نادم شد و پيشوايان دين و
پزشكان را فراخواند تا براي عهدشكني او محمل شرعي بتراشند. سرانجام وي با
پرداخت كفارهيي به مبلغ ده هزار سكه به بينوايان «از سر پيمان گذشت بر سر
پيمانه شد.» (حافظ) باوجود موانع و ممنوعيتهايي
ص: 274
كه گاهوبيگاه از طرف زمامداران بهوجود ميآمد، بعضي از مردم، همينكه
موقع را مناسب مييافتند، با ميل بسيار به بادهنوشي ميپرداختند؛ بعضي از
شعرا در وصف شراب و رنگ ياقوتي آن داد سخن دادهاند، به عقيده ابو نواس
شاعر براي آنكه مجلس شراب گرم و بانشاط باشد، شركت پنج تن يار همدل كافي
است. نهتنها مردم عادي، بلكه تني چند از قاضيان در منزل وزير خليفه مهلبي
(متوفي در 964 ميلادي) محرمانه ميگساري ميكردند- جمعي از قاضيان كه
مجتهدان اهل سنت بودند، از جمله ابن معروف و تنوخي هفتهيي دوبار دور هم
جمع ميشدند و از بهترين شرابهاي قطربل و عكبرا، در جامهاي طلايي ميريختند
و به سلامت هم مينوشيدند؛ چون مست و خراب ميشدند، به رقص و شادماني
برميخاستند.
روزي در سال (1031 م) يكي از حاكمان شرع كه فقط به افشره رفع عطش
ميكرد، در مجلس سوري شركت كرد؛ ميزبان او بطري شربتي آورد كه روي آن نوشته
بود «شربت از مغازه اسحق الواسطي؛ قاضي كه فريب برچسب بطري را خورده بود،
به نوشيدن آن مشغول شد ... چندان نوش كرد كه محتوي بطري تمام شد؛ ميزبان كه
مهمان خود را مست و مخمور ديد دانست كه برچسب بطريها اشتباه بوده و محتوي
بطري چيزي جز شراب نبوده است؛ ناچار براي حفظ آبروي مهمان، طيلساني بر سر
او افكند و به منزلش هدايت فرمود ..» «1»
محمد بن علي بن سليمان الراوندي، در راحة الصدور مينويسد: «خمر خوردن
اگرچه برخلاف شريعت است و اخبار و آثار بسيار در عقوبت آن كردار آمده است
اما در ملل متقدمه حلال بوده است و در آن زمان كسي از آن اجتناب ننموده و
ملوك عجم عظمت و آرايش مجلس بزم بدان ساختهاند،» يكي از كساني كه به قصد
عوامفريبي با ميخواري و فحشاء مبارزه كرده و خود در عرقخوري و آدمكشي و
نهب و غارت كمنظير بوده، تيمور لنگ است.
به حكايت مطلع السعدين «... جميع ممالك را از رجس خرابات و مصطبه (يعني
ميكده و ميخانه) پاك فرمود؛ با آنكه هر روز مبلغ چند تومان از سوق السلطان
بغداد و تيمانچه تبريز و كوي دراز سلطانيه و بيت اللطف شيراز و كوي بايان
كرمان و خرابات خوارزم حاصل بود، منافع اين مواضع را نابود انگاشت و رقم
عدم بر دينار و درم آن نگاشت.» «2»
بهطوريكه از اشعار حافظ برميآيد، در عهد شاه شجاع، برخلاف دوران امير مبارز- الدين، ميگساري آزاد بوده است.
سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوشكه دور شاه شجاع است مي دلير بنوش
______________________________
(1)- علي مظاهري، زندگي مسلمانان در قرون وسطا، ص 106 به بعد.
(2)- كمال الدين عبد الرزاق سمرقندي، مطلع السعدين، به اهتمام عبد الحسين نوايي، ص 118.
ص: 275 شد آنكه اهل نظر بر كناره ميرفتندهزارگونه سخن بر زبان و لب خاموش
به بانگ چنگ بگوئيم آن حكايتهاكه از نهفتن آن ديگ سينه ميزد جوش
شراب خانگي از ترس محتسب خوردهبه روي يار بنوشيم و بانگ نوشانوش
رموز مصلحت ملك خسروان دانندگداي گوشهنشيني تو حافظا مخروش نظريات
گوناگون شعرا در پيرامون نتايج مي و ميگساري: در صفحات قبل از نظريات جمعي
از صاحبنظران ياد كرديم ولي از آن ميان اوحدي مراغهيي با علاقه و دلسوزي
بيشتري خطاب به جوانان ميگويد:
مي به تونت «1» كشد سر، از بستانبنگ رويت كند به گورستان ولي حافظ معتقد است كه خوردن مال اوقاف به مراتب از ميگساري حرامتر است.
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوي دادكه مي حرام ولي به ز مال اوقاف است
قبل از حافظ، سوزني سمرقندي، قهرمان فحش و ناسزاگويي، خطاب به رياكاران
دوران خود ميگويد:
مي خورد، ششتا زند غيبت كند لوطي بوداو مسلمان باشد و من ملحد از بهر خدا! *
مي بيفزا چو شوقم افزوديروي پنهان مكن چو بنمودي
باز مخمور عشق را مي دهچون مدامم دهي پياپي ده عراقي
فخر الدين عراقي شاعر صوفيمشرب ما، در قرن هفتم در وصف خرابات و
راهورسم زهدفروشان و عوامفريبان و روش ملحدانه ميگساران آن روزگار، اشعاري
سروده كه به ذكر نمونهيي چند از آنها بسنده ميكنيم:
كردم گذري به ميكده دوشسبحه به كف و سجاده بر دوش
پيري به درآمد از خراباتكين جا نخرند زرق مفروش
تسبيح بده پياله بستانخرقه بنه و پلاس درپوش
در صومعه بيهده چه باشي؟در ميكده رو، شراب مينوش
گر ياد كني جمال ساقيجانا دل و دين كني فراموش «2» *
من باز ره خانه خمار گرفتمترك ورع و زهد، به يكبار گرفتم
______________________________
(1)- مقصود تون حمام است.
(2)- ر. ك: ديوان عراقي، پيشين، ص 345.
ص: 276 كارم همه با جام مي و شاهد و شمعستترك دل و دين بهر چنين كار گرفتم
شمعم رخ يارست و شرابم لب دلدارپيمانه همان لب؛ كه بهنجار گرفتم
چشم خوش ساقي دل و دين برد ز دستموين فايده زان نرگس بيمار گرفتم
... با توبه و تقوي تو ره خلد برين گيرمن با مي و معشوقه ره نار گرفتم
المنة للّه كه ميان گل و گلزاردلدار در آغوش، دگربار گرفتم ... «1» *
به خرابات شدم دوش مرا يار نبودميزدم نعره و فرياد ز من كس نشنود
يا نبد هيچكس از بادهفروشان بيداريا خود از هيچكسي هيچكسم درنگشود
چونكه يك نيم ز شب يا كم يا بيش برفترندي از غرفه برون كرد سر و رخ بنمود
گفتمش در بگشا، گفت برو، هرزه مگويتا درين وقت ز بهر چو تويي؟ در كه گشود؟
اين نه مسجد، كه به هر لحظه درش بگشايمتا تو، اندر دوي اندر صف، پيش آئي زود
اين خرابات مغان است و درو زندهدلانشاهد و شمع و شراب و غزل و رود و سرود
زر و سر را نبود هيچ درين بقعه محلسودشان جمله زيانست و زيانشان همه سود
سر كوشان، عرفاتست و سراشان كعبهعاشقان همچو خليلند و رفيقان نمرود
اي عراقي چه زني حلقه برين در، شب و روززين همه آتش، خود هيچ نبيني جز
دود «2» در ترجيعبند معروف هاتف، دير مغان چنين توصيف شده است:
... آخر كار شوق ديدارمسوي دير مغان كشيد عنان
... همه سيمينعذار و گلرخسارهمه شيرينزبان و تنگدهان
عود و چنگ و دف و ني و بربطشمع و نقل و گل و مل و ريحان
ساقي ماهروي مشكينمويمطرب بذلهگوي خوشالحان
مغ و مغزاده، موبد و دستورخدمتش را تمام بسته ميان
من شرمنده از مسلمانيشدم آنجا به گوشهاي پنهان
پير پرسيد كيست اين، گفتندعاشقي بيقرار و سرگردان
گفت جامي دهيدش از مي نابگرچه ناخوانده باشد اين مهمان
ساقي آتشپرست و آتشدستريختش در ساغر آتش سوزان
چون كشيدم نه عقل ماند و نه هوشسوخت هم كفر از آن و هم ايمان
بهطوريكه از منظومه ويس و رامين فخر الدين اسعد گرگاني برميآيد، در دوران
بعد از اسلام، جهودان بيش از زرتشتيان و عيسويان به كار ميفروشي
ميپرداختند:
مگويي تا تو، از رامين چه ديديچرا او را ز هركس برگزيدي
______________________________
(1 و 2)- همان كتاب، ص 146، 230.
ص: 277 ... نبينندش مگر مست و خروشاننهاده جامه نزد ميفروشان
جهودانش حريف و دوستانندهميشه زو، بهاي مي ستانند
توبه نصوح
در دوران بعد از اسلام، گاه شهرياران و زورمندان و متجاهرين به فسق و
فجور از سر صدق و صفا يا به قصد عوامفريبي و پردهپوشي گناهان، «توبه نصوح»
ميكردند. به نظر علامه فقيد دهخدا: «نصوح به معني بيآميغ و خالص است،
ماخوذ از آيه: تُوبُوا إِلَي اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً.»- در نظم و نثر
فارسي «توبه نصوح» گاهي در مفهوم توبه خالص و بيپيرايه بهكار رفته است.
چنانكه سنائي ميفرمايد:
بند و غل، توبه نصوح بودباغ ديدن، غذاي روح بود همچنين در تجارب السلف
آمده است «... در خجالت افتاد و توبه نصوح كرد و ديگر بر سر آن نرفت.» «1»
بادهپيمائي به نظر مولوي
باده، ني در هر سري شر ميكندآنچنان را آنچنان تر ميكند
ني همهجا بيخودي شر ميكندبيادب را بيادبتر ميكند
گر بود عاقل نكوفر ميشودور بود بدخوي، بدتر ميشود
ليك اغلب چون بدند و ناپسندبر همه، مي را محرم كردهاند
حكم غالب راست چون اغلب بدندتيغ را از دست رهزن بستدند يكي از مترسلان و
منشيان زبردست، نور الدين منشي است كه در كتاب سيرت جلال- الدين منكبرني و
جهانگشاي جويني (ج 2) از فعاليتهاي سياسي و روش او در نويسندگي سخن به
ميان آمده است:
جويني در باب نور الدين منشي ميگويد: «... پيوسته به شرب مشغول بود،
كمال- الدين اسماعيل اصفهاني با جمعي از ائمه اصفهان، بامدادي به خدمت او
شدند؛ هنوز از خواب مستي برنخاسته بود، اين رباعي را بنوشت و درفرستاد؛ و
ايشان بازگشتند:
فضل تو و اين بادهپرستي باهممانند بلندي است و پستي باهم
حال تو به چشم خوبرويان ماندكانجاست هميشه نور و مستي باهم به نظر
مجتبي مينوي: «... آنچه صاحب گزيده ميگويد كه سلطان جلال الدين، از اصفهان
... به كردستان رفت و در شراب افتاد؛ و نور الدين منشي گفت:
شاها ز مي گران چه برخواهد خاستوز مستي بيكران چه برخواهد خاست
شه مست و جهان خراب و دشمن پسوپيشپيداست كز اين ميان چه برخواهد خاست
______________________________
(1)- ر. ك: جعفر شعار، مجله سخن، تيرماه 1356.
ص: 278
... ظاهرا درست نيست، گويي اين مورخين جز نام نور الدين منشي، نام
هيچيك از منشيان سلطان را نشنيده بودند ... بسيار بعيد است كه اين منشي كه
خود هميشه مستغرق شراب- خواري بوده است و ديگران او را ملامت ميكردهاند،
در حق سلطان اين شعر را گفته باشد.» «1»
فقها از مولوي پرسيدند: شراب، حلال است يا حرام؟ افلاكي مينويسد:
«روزي فقهاي حساد، از سر انكار و عناد از حضرت مولانا، سئوال كردند كه:
شراب حلال است يا حرام؟
و غرض ايشان عرض پاك شمس الدين بود، به كنايت جواب فرمود كه: تا كه
خورد!؟- چه اگر مشكي شراب را در دريا ريزند متغير نشود و او را مكدر
نگرداند و از آن آب وضو ساختن و خوردن جايز باشد، اما حوضك كوچك را،
قطرهاي شراب بيگمان كه نجس كند؛ و همچنان، هرچه در بحر نمكدان افتد، حكم
نمك گيرد؛ و جواب صريح آنست كه، اگر مولانا شمس الدين مي نوشد او را هرچيز
مباح است كه حكم دريا دارد و اگر چون تو «غرخواهري» (دشنامي است خراساني)
كند؛ نان جوينت هم حرام است.» «2» (افلاكي 4/ 41)
در كتاب حدايق الحقايق از مينوشي جواني سبكمغز و بيمايه چنين ياد شده است:
«وقتي جواني بدكرداري خدايآزار بود، زندگاني در خرابات بيخطري گذاشته
بود، روزي مادرش نصيحت آغاز كرد. جوان از راه مستي دسته رباب «3» بر دست
مادر زد، دست آن ضعيفه «4» شكسته شد، پيرزن با چشم پرآب روي به آسمان كرد،
گفت خدايا بگيرش كه بيآزرمست و سخت بگير كه بيشرمست، مادر گريان و جوان
خندان، از هم جدا شدند، لحظهيي بود، كسي آمد كه مادر، فرزند را درياب كه
بر بستر بيماري افتاده است ...» «5»
قتل شراب
آميختن آب را با شراب، عربان «قتل» ميگويند، زيرا كه قتل به- معني رام
كردن و نرم ساختن هم آمده است؛ و چون آب در شراب افكنند، از حدت آن
ميكاهد.» «6»
شاعر گويد:
چرا آب در جام مي افكنيكه تيزي نبيذ كهن بشكني
______________________________
(1)- ر. ك: سيرت جلال الدين، به اهتمام استاد مينوي، (ص سه).
(2)- به نقل از: ناصر الدين صاحب الزماني، خط سوم، ص 38.
(3)- آلت موسيقي، طنبور دستهدار
(4)- در قديم از روي بيخردي به زنان «ضعيفه» ميگفتند.
(5)- مجله آينده، نسخههاي خطي، سال ششم، شمارههاي هفت و هشت، سال 59، ص 579.
(6)- ر. ك: بديع الزمان فروزانفر، حواشي بهاء ولد، ص 221.
ص: 279
اوحدي مراغهيي تنها شراب را سكرآور نميداند، به نظر او:
هرچه مستت كند حرام آن استگر شراب است و گر طعام است آن
مستي جاه و مال و زر و جمالهم حرام است، نيست هيچ حلال
به ضرورت نجس حلال بودبيضرورت نفس وبال بود
آب خرم گرت كند سرمستزو بشوي از حلال بودن دست صائب تبريزي در تاييد اين معني گويد:
باده پر خوردن و هشيار نشستن سهل استگر به دولت برسي مست نگردي مردي
اوحدي مراغهيي از مضار شراب سخن ميگويد و مردم را از ميگساري و تنبلي و
بيحاصلي منع ميكند.
كوش تا نگذرد حريف از چارخوردن باده گر شود ناچار
خادمي چست و صاحبي خوشخويساقئي نغز و مطربي خوشگوي
تا زر و سيم و نقل داري و ميمنه از جاي خويش بيرون پي
گر خوري مي به خانه دگرانبر حريفان مباش سرد و گران
چشم در شاهد حريف مكنهزل با مردم شريف مكن
نقل كم خور كه مي خمار كندنقل كم كن كه سر فكار كند
وقت خوردن دو باده كمتر نوشتا نيايد به دست رفتن و دوش
خورش و مي چو درهم آميزيخون خود را به خوان خود ريزي
چند گويي كه باده غم ببرددين و دنيا نگر كه هم ببرد
مي چنان خور كه او مباح شودنه كزو خانه مستراح شود
مستي مال و جاه و زور و جمالهم حرامست و نيست هيچ حلال
مي چو آتش بر آتشت ريزدمي نداني چه فتنه برخيزد
خيز و آباد كن مقامي نيكتا برآري به خير نامي نيك
چند راحت بري ز ملك كسانراحتي هم به ملك خود برسان اوحدي، آثار و عواقب شراب و بنگ و مستي را بيان ميكند:
باده كم خور خرد به باد مدهخويش را ياد، او به ياد مده
باده در خيك و بنگ در انبانگر نه ديوانه مشو جنبان
مي سرخت نمد به دوش كندبنگ سبزت گليمپوش كند
دل سياهي دهند و رخ زرديبهل اين سبز و سرخ اگر مردي
بنگ آن اشتها دهد به دروغكه چو ماء العسل بليسي دوغ
مي چنانت كند به نادانيكه بز ماده را پري داني
ص: 280 بهل آن باده را كه تر كرديمخور اين سبزه را كه خر گردي
بنگ
بنگ (كه معرب آن بنج است) مايعي است دهني از مشتقات چرس كه خوردنش سستي و بيهوشي و آشفتگي خيال آرد. ناصر خسرو گويد:
سپس بيهشان دهر مروگر نخوردي تو همچو ايشان بنگ «1» بهطوريكه از
اشعار بعضي از شعرا برميآيد، غير از شراب، از چرس و بنگ نيز براي تخدير
اعصاب استفاده ميكردند.
غير از خرابات كه مركز تجمع ميگساران بود، ظاهرا بعضي از مردم بيكاره
يا لاابالي در كوي و برزنها و معابر عمومي به مينوشي مبادرت و گاه در اثر
افراط در اين كار، موجبات ناراحتي مردم را فراهم ميكردند بهطوريكه خواجه
رشيد الدين فضل اللّه در تاريخ مبارك غازاني نوشته است:
مبارزه با شرب خمر: يكي ديگر از اقدامات نيك غازان، مبارزه با
عربدهجويي و شرابخواري است. وي براي مبارزه با اين حركات فرمان داد كليه
كساني را كه در بازارها و معابر عمومي به اين قبيل كارها دست ميزنند،
دستگير كنند و برهنه بر درختي ببندند، تا مردم ضمن عبور و مشاهده وضع آنان
عبرت گيرند و پيرامون اين كارها نگردند، همچنين بازجويي منازل و تفحص در
خانههاي مردم كه وسيلهيي براي مداخله «عوانان» در امور خصوصي و داخلي
اشخاص بود قدغن «2» گرديد.
نهتنها شعراي عصر غزنويان، سلاجقه و خوارزمشاهيان، بلكه شعراي عصر
مغول و تيموريان نيز مكرر از عشرتخانهاي قرون وسطا نام بردهاند. چنانكه
سلمان ساوجي، حافظ شيرازي و ديگر شعرا، مكرر در وصف مي و ميخانه و خرابات
سخن گفتهاند:
مستي و عشق از ازل پيشه و آئين ماستدين من اينست و بس كيست كه بر دين ماست
خاك در مصطبه ز آب خضر بهتر استچشمه نوشين ما جرعه دوشين ماست
رندي و ميخوارگي قسم من امروز نيستعادت ديرين دل، پيشه پيشين ماست
بستر و بالين من تا نشود خاك و گلخاك و گل مصطبه بستر و بالين ماست
______________________________
(1)- مأخوذ از حواشي استاد همايي، بر ديوان عثماني مختاري.
(2)- ممنوع.
ص: 281 كنج خرابات اگر مسكن ما شد چه شدگنج دو عالم به نقد در دل مسكين ماست *
من خراباتيم و بادهپرستدر خرابات مغان بادهپرست
گوش در زمزمه قول بليهوش غارتزده جام الست
ميكشندم چو سبو دوشبهدوشميبرندم چو قدح دستبهدست
ديدي آن توبه ديرين مراكه به يك شيشه مي چون بشكست
رندي و عاشقي و قلاشيهيچ شك نيست كه در ما همه هست *
تا تواني مده از كف به بهار اي ساقيلب جوي و لب جام و لب يار اي ساقي
نوبهار است و گل و سبزه و ما عمر عزيزميگذاريم به غفلت مگذار اي ساقي
موسم گل نبود توبه عشاق درستتوبه يعني چه، بيا باده بيار اي ساقي
اگر از روز شمار است سخن روز شمارچو مني را كه درآرد بهشمار اي ساقي
شاهد و باغ و گل و مل همه خوبند ولييار خوش خوشتر ازين هر سهچهار اي ساقي *
ما مريدان كوي خماريمسر به مسجد فرونميآريم
زده در دامن مغني چنگدامنش را ز چنگ نگذاريم
ما نه از زاهدان صومعهايمما ز درديكشان خماريم
زاهدان از كجا و ما ز كجاما و درديكشان بيسروپا *
بر سر كوي يقين كعبه و بتخانه يكيستدام زلف سيه و سبحه صد دانه يكيست
هر زمان جلوه حسن ارچه ز روي دگرستباش يكدل به همه روي كه جانانه يكيست
مي و پيمانه همه عكس رخ ساقي دانتا بداني كه مي و ساقي و پيمانه يكيست
ص: 282 در ره كعبه خطاب آمدم از ميخانهكه كجا ميروي اي خواجه همه خانه يكيست «1» *
عيد است و موسم گل، ساقي بيار بادههنگام گل كه ديده است بيمي قدح نهاده
گل رفت اي حريفان غافل چرا نشينيدبيبانگ رود و چنگي بييار و جام باده
زين زهد و پارسايي بگرفت خاطر منساقي پيالهيي ده تا دل شود گشاده
در مجلس صبوحي داني چه خوش نمايدعكس عذار ساقي بر جام مي فتاده! حافظ
از خانقه و صومعه و مدرسه رستيمدر كوي مغان با مي و معشوق نشستيم
در مصطبهها خرقه ناموس دريديمدر ميكدهها توبه سالوس شكستيم
سجاده و تسبيح به يكسوي فكنديمدر خدمت ترسابچه، زنار ببستيم
از دانه تسبيح شمردن برهيديموز دام صلاح و ورع و رخنه بجستيم
ما مست و خرابيم و طلبكار شرابيمبا آنكه چو ما مست و خراب است خوش استيم
تا مغربي از مجلس ما رخت بدر برداو بود حجاب ره ما، رفت و برستيم مغربي
عبيد زاكاني درباره شراب و متعلقات آن چنين ميگويد:
الشراب: مايه آشوب. النرد و الشاهد و الشمع و النقل: آلات آن. الچنگ و
العود و المزمر: ساز آن. الشوربا و الكباب: اغذيه آن. الچمن و البستان:
موضع آن ... الزهر:
شراب ناشتا. الفارغ: مست ... قران النحسين: دو مست ريشدار كه يكديگر را بوسند.
______________________________
(1)- ر. ك: ديوان سلمان ساوجي.
ص: 283
الجليد: هشيار در ميان مستان. المضحكه: مست در ميان هشياران. العربده:
نمازي كه در مجلس مستان گذارند. القماش و الهوايي: آنچه در مستي بخشند و در
هشياري نرسانند.
الشيطان و البدنفس و الفضول: آنكه بر كنار رقعه شطرنج و تخته نرد حريفان را تعليم دهد.
الجنة: صحبت حبيب. المحنة: لقاي رقيب. البنگ: آنچه صوفيان را در وجد آرد.
الشطرنج: آلت آن. الدف و الناي: ساز آن. الكنج و الآفتابروي: موضع آن. كريم الطرفين:
آنكه بنگ و شراب باهم خورد. المحروم: آنكه از اين دو هيچ نخورد. اللنگر: بنگي خراب.
استفاده از عرق
علي اصغر حكمت، ضمن حواشي كه بر تاريخ ادبيات ادوارد براون (از سعدي تا
جامي) نگاشته، با استناد به نوشته حافظ ابرو در ظفرنامه چنين اظهارنظر
ميكند: «علت هلاك تيمور را افراط در شرب عرق گفتهاند و نام اين مشروب
الكلي، نخستينبار در تاريخ ايران به مناسبت مرگ تيمور به نظر رسيده است.
سپس عبارت حافظ ابرو را نقل ميكنند: «در دوازدهم رجب المرجب سنه سبع و
ثمانمائه به بلده اترار فرود آمد، در اين مابين رغبت به عرق نمود، حاضر
گردانيدند، جوهري كه عين آتش بود در صورت آب و از غايت لطافت چون هوا، مدرك
بصر نميشد ... بندگي صاحبقراني دو شبانهروز ديگر مزاج مبارك اندك تغييري
پيدا كرد، گفتند ورا مگر خمار است به جهت تداوي ... يكدو جرعه ديگر نوش
كرد ... سپهر بيمهر از پس نوش نيش كين آورد و دهر بيوفا سرور به شيون و سور
به ماتم بدل گردانيد و بهاينترتيب تيمور لنگ پس از آنهمه ظلم و بيدادگري
در 71 سالگي پس از 36 سال سلطنت استبدادي به مرگ طبيعي درگذشت.
از وضع عمومي ميخانه و خرابات و چگونگي رفتوآمد مردم به اين قبيل
اماكن و حدود نظارت دولت، اطلاع دقيقي نداريم، ظاهرا در هردورهيي كه
روحانيون قدرت و نفوذ بيشتري داشتند، توجه عمومي به مذهب بيشتر ميشد، و
اين قبيل مراكز فساد تعطيل ميشده است. چنانكه سلطان ابو سعيد كه پس از
اولجايتو زمام امور را به دست گرفت از علما پرسيد: كه علت قحط و غلا و نزول
تگرگ و ديگر بليات چيست؟ «آنها سبب اين بليات را اشاعه فحشاء و منكر و
رواج شرب خمر و زنا دانستند كه در غالب بلاد طربخانهها در جوار مساجد و
مدارس واقع شده بود، ابو سعيد امر فرمود كه تمام ميخانهها و اماكن فحشاء
را بسته، مقداري عظيم از شرابها را به خاك ريختند و مقرر فرمود كه در هر
محلت فقط يك شرابفروشي براي رفع حاجت مسافران باز باشد ...» «1»
در كتاب بدايع الوقايع كه در اواخر دوره تيموريان به رشته تحرير درآمده است، يكي از شرابخانهها چنين توصيف شده است:
______________________________
(1)- ر. ك: ادوارد براون، تاريخ ادبيات ايران، از سعدي تا جامي، ترجمه علي اصغر حكمت.
ص: 284
«چون به محله ميرزا بهادر كه از جمله شرابخانههاي مشهور خراسان است
رسيديم، از حويلي آواز هياهوي مستان و نوشانوش ايشان به اوج ثريا رسيده بود
و غوغا و مشغله و غلغله حريفان در گنبد افلاك افتاد ...»
آداب شراب خوردن به نظر شجاع
شجاع، نويسنده انيس الناس از مؤلفان نيمه اول قرن نهم هجري، فصل هفتم
كتاب خود را به «آداب شراب خوردن و شرط آن» اختصاص داده و چنين مينويسد:
«هرچند جوانان به قول كسي از لوازم جواني باز نگردند، اما به مداومت مقارنت
شراب ارتكاب منماي، تا سود دو جهاني يابي ... اگرچه جميع ليالي و ايام
اقدام بر آن ممنوع، اما شب جمعه را عزتي است ... هركس كه در شب جمعه بر
فسقي از فسوق به تخصيص كباير اتيان نمايد، البته در آن شب بر او ملالي و
رسوايي عايد گردد ... در اين شب با درويشان و صلحا صحبت دار و سفرهها به
تكلفشان پيش آر.
... پس چون به شراب اشتغال نمايي، بايد كه بر سر طعام نخوري، مگر زماني
كه طعام كيلوس شده باشد ... تا بتواني به صبوحي عادت مكن ... و البته هركس
كه به بنگ و شراب صبوحي عادت نمايد مفلوك باشد، بنگ و شراب صبوحي خاندانها
خراب كرده است ... آغاز شرابخواري نماز ديگر كن تا اگر مست شوي شب نيز
درآمده باشد و مردمان مستي تو نبينند و در مستي غوغا مكن چه بدمستي نامحمود
باشد.
بدان كه در مستي و صحبت، غوغا كردن و نقل بسيار خوردن و سرود دايمي
گفتن و خنده بسيار و گريه بسيار كردن طريق بداصلان و طور سفلگان باشد ...
چون در صحرا و باغ به صحبت شراب مشغول باشي، حالت سرخوشي را به مرتبه مستي
مرسان تا چون به خانه معاودت نمايي، مستي در خانه خويش كني ... بپرهيز از
لقمه سيري و كاسه مستي ... ظروف مجلس را از صراحي و جام و غيره تمامچيني
ساز و آلات چيني بر آلات طلا و نقره مقدم دار چه ظروف چيني مفرح است ...
... چون مهمان چند داشته باشي ... نوعي كن كه كمتر از مهمان آشامي تا
از رعايت حال مهمان بازنماني ... لذت شراب تا زمان سرخوشي است و چون شخصي
به مرتبه سرخوشي رسيد، خود را مواظب بايد بود و اسراف نبايد نمود! ... از
خواص شراب آنكه جوهر هركس چنانكه اوست از نيك و بد ظاهر گرداند ... چون
مهمان باشي در صحبت شراب به نزديك افضل و اشرف ابناء جنس خويش نشين و از
قرب كسي كه به بداصلي و سفاهت موسوم باشد، اجتناب واجب بين و به حكايات
مليح و اشعار فصيح كه به اوقات و حالات مجلس و مجلسيان مناسبت داشته باشد،
صحبت خوش دار، و از ترشرويي و قبض احتراز نماي ..
و خود را از مستي و غايت سكر نگاه دار ... حكما گفتهاند: هيچ كيفيت
الذ (يعني لذيذتر) و خوشتر از كيفيت هشياري نيست ... اگر ضعيف المزاج باشي
اندك آشام و عند غلبته الغثيان
ص: 285
و شورش دل في الحال از مجلس بيرون آي و چون قي كني به مجلس معاودت
منماي و بي- ارتكاب قي، مخسب؛ چه وحشت صداع و زحمت خمار از قي ناكردن است و
شراب در معده گذاشتن و بر سر آن خفتن است ... و در صاحب حسن مجلس بسيار
نظر مكن ... اگر در پازهر اسراف كني، زهر گردد و اگر آب نبات از اندازه
بگذراني آب ممات شود و قلت شراب را به سبب آن حكيمانه ميخوانند كه حكما
حالات شراب را از مرتبه خوشي نميگذرانند و به حالت مستي نميرسانند ...
نوعي كن كه به شرابخواري مشهور و با ادمان خمر معروف نگردي و اگر از ارباب
احتشام باشي، بايد كه عامه مردم شرابخواري ترا نبينند ... پس بايد در
ماهي بعضي ايام شراب خوري ...» «1»
زيانهاي شراب براي مردان سياست
در تاريخ ميخوانيم كه: «اسحق، امير عادل بود، عاقل و مردانه و بعد از
پدر وصاياي پدر بهجاي آورد و مملكت نگاه داشت و داد و عدل كرد و مردمان
طاعت او بردند اما در شراب آمد و هرگز شراب نخورده بود تركان او را محرض
«2» شدند و شراب خورد و مردي سخي بود و دست در خزانه پدر كرد و مالي كه
سالهاي بسيار در بخارا جمع شده بود و آنچه درين مدت به ضرب شمشير حاصل كرده
بود، همه بپاشيد و تركان همچنان به شراب مشغول شدند؛ ولي خود پشيمان شد و
دست از شراب بازداشت؛ هرچند با تركان گفت: ترك شراب كنيد قبول نكردند و
بيحرمتي در ميان آمد و اسحق تنگدل شد و برخاست و به بخارا آمد و امير
بخارا او را بنواخت ...» «3»
نويسنده كتاب سمط العلي در وصف محمد شاه قراختائي چنين مينويسد:
«پادشاهي كه دو عيب داشت: يكي ادمان «4» بر شراب و در آن باب چنان بود كه
مستي او به مستي متصل گشتي ملازمان بزم جنتآساي، او را هر صبحگاهي به جاي
حي علي الصلوة، حي علي السكر بايستي گفت ... و ديگر قهر و عنفي به افراط
چنانكه بر قتل هيچ آفريده مبالات نميكرد، لاجرم خونهاي ناحق چون طوق بر
گردنش درآمد و در مقتبل جواني درگذشت ...»
در ميان سلاطين آل بويه، ابو الفوارس قوام الدوله در نوشيدن شراب افراط ميكرد:
«ابو الفوارس چون شراب خوردي اصحاب و ندماء مجلس خود را به ضرب تأديب
نمودي، نوبتي در سرمستي فرمان داد كه وزير را دويست تازيانه زدند و چون
هشيار شد به طلاق
______________________________
(1)- شجاع، انيس الناس، به كوشش ايرج افشار، ص 189 به بعد.
(2)- تشويق كردند
(3)- سعيد نفيسي، در پيرامون تاريخ بيهقي، ج 1، ص 24.
(4)- دائم الخمر بودن
ص: 286
سوگند داد كه با كس نگويد ...» «1»
ربيعي پوشنگي در عالم مستي پادشاهي كرد، بهاينترتيب كه شبي از شبها
كه با ياران به بادهگساري مشغول بود «... در عالم بيخبري خود را توانا و
رشيد يافته به اظهار دعاوي ناپسند و بلندپروازيهاي بيجا پرداختند؛ از
آنجمله: ربيعي دعوي كرد كه اگر ياران با من موافقت كنند به زودي ملكي در
ضبط خود خواهم آورد ... گرمشدگان باده ناب دست بيعت به شاعر سرمست دادند و
ربيعي ايشان را به القابي چون: شهسوار اعظم و سام ديوبند و پهلوان مشتزن و
معين تيغشكن ملقب كرد و آن دلاوران عرصه بزم در آن شب چون ميدان را خالي
ديدند حركات ناهنجار بسيار كردند؛ و چون صبح خبر به ملك فخر الدين رسيد،
هفتاد كس از ايشان را دستگير كرد، همه منكر شدند جز ربيعي كه گفت: اين
سخنان نامربوط از سرمستي صادر شد. ملك منكرين را بعضي كشت و بعضي را مثله
كرد و ربيعي را در حبس انداخت، ربيعي قصيدهاي در التماس خلاص خود خطاب به
ملك فخر الدين گفت:
... تو همان گير كه اين يوم يقوم الروح استآفريننده ميان من و تو خصم و حكم
در پناه تو گريزيم به توبه! به از آنكگوشه دامنت آن روز بگيرم محكم
ملك فخر الدين التماس او را جوابي نگفت و ربيعي منظومهاي به نام كارنامه
در زندان در شرح حال دردناك خود به نظم آورد، و از بند گران آهنين كه بر
پاي او بسته و از نگهبانان سنگدلي كه براي مراقبت او گماشته بودند، شكايت
كرد. اين ابيات از آن مثنوي است:
شاه جهان خسرو روي زمينوارث جمشيد ملك فخر دين
داشت يكي بند گران ساختهز آهن و فولاد، بپرداخته
كرد مرا بسته بدان بند پايسر مكش از خواهش كيهان خداي
آن دگران را همه آزاد كردچرخ فلك بين كه چه بيداد كرد
من شده بس بسته بند گرانراست چو كاووس به مازندران
بار غمي بر دل و بر پاي بندبا همه غم همنفسم تا به چند
حال من از صحبتشان در عريوبلعجبي چند نه مردم نه ديو
يك دل از ايشان به جهان شاد نهچون دلشان آهن و پولاد نه
عادتشان بستن و آويختنخصلتشان كشتن و خون ريختن
... ده تن از اين قوم نگهبان منواي بر اين حال پريشان من
______________________________
(1)- ر. ك: روضة الصفا، ج 4، ص 62.
ص: 287
ميگساري بدفرجام
در تاريخنامه هراة، تأليف هروي نظير همين واقعه توصيف شده است؛
بهاينترتيب: كه شبي صدر الدين خطيب ياران و خويشان خود را به مجلس بزمي
فراخواند «... چون شراب در ايشان اثر كرد، در گفتوگوي آمدند و گوي دعوي
بيمعني در ميدان خودستايي انداختند و در اظهار هنر و گهر خود مبالغت
نمودند.
يكي گفت من شير فيلافكنمبه يك حمله كوه از زمين بركنم
دگر گفت چون من خروش آورمزمين و زمان را به جوش آورم
يكي گفت خورشيد، رأي منستسر آسمان زير پاي منست ... چون نوبت به خطيب
رسيد گفت: اي اصحاب اگر شما همه با من يكدل و يكعزم شويد من به اندك
روزگاري ولايتي را در ضبط آورم و مملكتي را مسخر سازم و خلقي را منقاد
گردانم و هريك از حاضران را نامي نهاد، يكي را شهسوار اعظم و ديگري را سام
ديوبند، يكي را پهلوان مشتزن ... بدينگونه هر تني را به اسمي مسمي گردانيد
و گفت: اسامي شما را در كرتنامه خواهم نوشت تا بعد از ما بازگويند كه
شاعري بود از فوشنج همراه با چند تن مرد مبارز نامدار و از او چنين و چنين
كارهاي خطرناك در وجود آمد. تا هنگام غروب آفتاب ازين نوع سخنهاي
خيالانگيز بر زبان ميراند و انديشههاي فاسد در خاطر ميآورد و از معني
رب قول اوردك مورد القتال غافل ميماند. خطيب را شاگردي بود خوافي سوزني
نام، گاه شعركي گفتي و خطيب او را به غايت نيكو داشت، مگر به سبب خشونتي كه
از خطيب ديده بود، از خطيب كينه در دل داشت، برخلاف قول امير المؤمنين ...
كه ميفرمايد:
من علمني حرفا صيرني عبدا. روز ديگر به وقت بار، به بارگاه ملك فخر الدين درآمد و زمين بوسيد و گفت:
اي خداوندي كه هستند از نهيب خنجرتدر ميان سنگ و آهن آب و آتش مرتعش
... بعد، از آنچه كه شب از خطيب و ياران او ديده و شنيده بود عرضه داشت و
در اثناء آن چنين گفت كه خطيب انديشه آن دارد كه به حصار كاليوين رود و قرب
صد مرد دلاور و فوشنجي درين كار با او بيعت كردهاند؛ ملك فخر الدين از
اين سخن انديشمند «1» شد.
تاج الدين يلدوز و لقمان را با پنجاه مرد بفرستاد كه خطيب را با
زمرهيي كه در خانه او باشند بگيرند و بسته به حصار آرند، پهلوان يلدوز و
لقمان درحال به وثاق خطيب آمدند و خطيب را با هفتاد تن پيش ملك فخر الدين
آوردند؛ ملك فخر الدين بفرمود تا همه را در چاه كردند. روز ديگر بفرمود تا
ايشان را پيش آورند و به تخويف تمام از ايشان پرسيد كه چنين انديشه
______________________________
(1)- نگران و ناراحت، در سالهاي اخير، انديشمند را به غلط به معني دانشمند بهكار ميبرند.
ص: 288
كردهايد و با خطيب يار بوده؟ آن قوم منكر شدند ... بعد از آن از خطيب
بپرسيد، خطيب اقرار كرد و گفت مست بودم و از سرمستي اين حكايت گفتم. ملك
فخر الدين بفرمود تا خطيب را در بند كردند و چند تن را از گرفتگان پوست
كندند و قومي را گوش و بيني و انگشت ابهام ببريدند و جماعتي را چوب زدند و
گروهي كه به طفيلي در مجلس ايشان آمده بودند، ببخشيدند و اين حكايت در ميان
خلق هرات تاريخي شد ...» «1»
اگر ملك فخر الدين عقل سليم داشت، سخن ربيعي پوشنگي و همپيالههاي او
را كه از سرمستي، گزافهگويي كردهاند، جدي نميگرفت و بر دعاوي پوچ و
بلندپروازيهاي آنها قلم عفو ميكشيد.
در ميان شعرا، ابن يمين احوال مستان را به خوبي توصيف ميكند، و به
صاحبدلان تأكيد ميكند كه سخن مستان را جدي نگيرند و اگر خطايي كردند در
مقام انتقام و عيبجويي برنيايند:
مست گويد همه بيهوده سخنسخن مست تو بر مست مگير
صاحبا، بنده اگر جرمي كردناوك «2» قهر، تو در شست مگير
ور به مستي به ادب گوش نداشتخرده زو نيست، وگر هست مگير
بشنو از شعر امير الشعرايكدو بيت و سخنش پست مگير
هركه او گيرد بر دست شرابهرچه او گويد بر دست مگير
خرابات، مركز صاحبنظران نيز بود
بهطوريكه از فحواي آثار ادبي و تاريخي برميآيد، خرابات تنها
عشرتگاه و محل تجمع ميگساران نبود، بلكه غالبا صاحبنظران و منتقدين
اجتماعي و كساني كه از ظلم و زور و فساد دستگاه حاكم رنج ميبردند، ضمن
ميگساري با ياران خود، درددل ميكردند و مطالبي كه در هر مجلس و محفلي طرح
آن ممكن نبود، بر زبان ميراندند.- بعضي از تذكرهنويسان نوشتهاند كه سبب
تغيير حال سنايي غزنوي و تمايل او به عالم تصوف و عرفان جملاتيست كه در
خرابات از يكي از خراباتيان شنيده است.
دولتشاه در تذكرة الشعرا چنين مينويسد: «گويند سبب توبه حكيم سنايي آن
بود كه او مدح سلطان گفتي و ملازمت حكام كردي، نوبتي در غزنين مدحي جهت
سلطان ابو اسحق- ابراهيم غزنوي گفته بود و سلطان عزيمت هند داشت. به تسخير
قلاع كفار هند؛ و حكيم مي- خواست به تعجيل قصيده را بگذراند، قصد ملازمت
سلطان كرد؛ و در غزنين ديوانهيي بود
______________________________
(1)- هروي، تاريخنامه هرات، چاپ كلكته، ص 453 به بعد.
(2)- نوعي تير كوچك
ص: 289
كه او را «لايخوار» گفتندي و از معني خالي نبود، همواره در
شرابخانهها، درد شراب جمع كردي و در گلخنها تجرع نمودي، چون حكيم سنايي به
در گلخن «1» رسيد، از گلخن ترنمي شنود و قصد گلخن كرد، شنود كه لايخوار
با ساقي خود ميگويد كه: پر كن قدحي تا به- كوري چشم ابراهيمك غزنوي بنوشم،
ساقي گفت: اين خطا گفتي، چرا كه ابراهيم پادشاه عادل و خير است، مذمت او
مگوي، ديوانه گفت: بلي چنين است، اما مردكي ناخشنود و ناانصافست؛ غزنين را
چنانچه شرط است ضبط ناكرده، در چنين زمستاني سرد، ميل ولايتي ديگر دارد، و
چون آن ولايت را نيز مسلم خواهد ساخت آرزوي ملك ديگر خواهد كرد؛ و آن قدح
بستد و نوش كرد و باز ساقي را گفت: پر كن قدح ديگر تا بنوشم به كوري چشم
سنائيك شاعره، ساقي بار ديگر گفت: اين خطا از صلاح دور است، آخر اي يار در
باب سنايي طعن مكن كه او مردي ظريف و خوشطبع و مقبول خواص و عوام است.
گفت: غلط مكن كه بس مردكي احمق است، لافي و گزافي چند فراهم آورده و شعر
نام نهاده و از روي طمع هر روز به پا در پيش ابلهي ديگر ايستاده و خوشآمد
ميگويد و اينقدر نميداند كه او را براي شاعري و هرزهگويي نيافريدهاند
... اينچنين مرد را جز ابله و بو الفضول نتوان گفت.
حكيم چون اين سخن بشنيد، از حال رفت و بر او اين سخن كارگر آمد و دل او
از خدمت مخلوق بگرديد و از دنيا دلسرد شد و ديوان مدح ملوك را در آب
انداخت و طريقت انقطاع و زهد و عبادت را شعار خود ساخت ...» اين حكايت راست
يا دروغ از موقعيت خاص خرابات در آن ايام حكايت ميكند: چنانكه سنايي
ميگويد:
هر كو به خرابات مرا راه نمايدزنگ غم و تيمار ز جانم بزدايد
گويند سنايي را شد شرم به يكباررفتن به خرابات ورا شرم نيايد
دايم به خرابات مرا رفتن از آنستكالا «2» به خرابات مرا دل نگشايد
من ميروم و رفتم و خواهم رفتنكمتر غمم اينست كه گويند نشايد *
هركه در كوي خرابات مرا بار دهدبه كمال و كرمش جان من اقرار دهد
در خرابات بود يار من و من شب و روزبه سر كوي هميگردم تا بار دهد
اي خوشا كوي خرابات كه پيوسته در اومر مرا دوست همي وعده ديدار دهد
______________________________
(1)- نوعي آتشدان- اجاق حمام
(2)- كه الا، يعني جز
ص: 290 آنكه او كيسه ز طرار نگهدارد چونبه خرابات شود كيسه به طرار دهد
اي كه از كوي خرابات نداري گذريز آن سنائيت همي پند به مقدار دهد
تو برو زاويه زهد نگهدار و مترسكه خداوند سزا را به سزاوار دهد *
نخواهم من طريق و رسم طاماتمرا مي بايد و مسكن خرابات
نخواهم جز مي و ميخانه و جامنه محنت باشد آنجا و نه آفات *
قبله چون ميخانه كردم پارسايي چون كنمعشق بر من پادشا شد پادشاهي چون كنم
كعبه يارم خراباتست و احرامش قمارمن همان مذهب گرفتم پارسايي چون كنم
او مرا قلاش خواهد من همان خواهم كه اواو خداي من، بر او من كدخدايي چون كنم *
طلب اي عاشقان خوشرفتارطرب اي شاهدان شيرينكار
تا كي از خانه هين ره صحراتا كي از كعبه هين در خمار
در جهان شاهدي و ما فارغدر قدح جرعهاي و ما هشيار «1» سنايي يكي از مجالس عيش و سرور عصر خود را توصيف ميكند:
اي رفيقان دوش ما را در سرايي سور بودرفتم آنجا گرچه راهي صعب و شب ديجور بود
ديدم اندر راه زي درگاه آن شاه بتانهرچه اندر كل عالم عاشقي مستور بود
از چراغ و شمع، كس را ياد نامد زان سببكز جمال خوبرويان، نور اندر نور بود
فرش ميدانش ز رخسار و لب ميخوارگانتكيهگاه عاشقانش ديدههاي جور بود
______________________________
(1)- ر. ك: ديوان حكيم سنايي، به كوشش مظاهر مصفا، ديماه 1336.
ص: 291 جويبارش را به جاي آب ميديدم شرابزير هر شاخي هزاران عاشق مخمور بود
هايهاي عاشقان با هويهوي صادقانكس ندانستي كه ماتم بود آن يا سور بود
مر مرا ره داد دربان، ديگران را منع كردز آنكه نام من رهي در عاشقي
مشهور بود چنانكه ميدانيم پس از چندي خطمشي و طرز فكر سنايي تغيير كرد و
تمايلات شديدي به عرفان و تصوف در او پيدا شد. قطعه زير ظاهرا مربوط به
دوراني است كه از ميخواري و عشقبازي دست كشيده است:
نكند دانا مستي نخورد عاقل ميدر ره پستي هرگز ننهد دانا پي
چه خوري چيزي كز خوردن آن چيز تو راني چنان سرو نمايد به مثل سرو چوني
گر كني بخشش گويند كه مي كرد نه اوگر كني عربده گويند كه او كرد نه مي سنايي در جاي ديگر در مذمت شراب ميگويد:
چيست حاصل سوي شراب شدناولش شر و آخر، آب شدن
در دل از سود او سروري نههرچه او داد جز غروري نه
تو بدو دين و بخردي دادهاو به تو ديوي و ددي داده
تو ازو آن خوري كه مستي تستاو ز تو آن خورد كه هستي تست مطالعات و
نظريات دكتر زرينكوب نيز در پيرامون خرابات خواندني است. «در لغتنامهها،
خرابات عبارتست از روسپيخانه و جايي كه انواع فسق و فجور در آنجا رايج
است؛ ازاينرو ذكر آن با مصطبه و شرابخانه و قمارخانه و محل تفريح و فساد
توأم است ...
اگر نزد بعضي از صوفيه، از جمله شيخ محمود شبستري خراباتي شدن از خود
رهايي است، باز خرابات همچنان منزلگاه رندان و تردامنان است نه جاي پاكان و
نيكان؛ رفتوآمد به- خرابات يعني رستن از قيد ننگ و نام.
در اوايل قرن چهارم هجري، كه مورخين و سياحان وجود زنان بدكارهيي را
كه در چين يا هند كار به دستوري ميكردهاند، در آثار خود ياد كردهاند،
غالبا به تأكيد مي- گفتهاند كه در قلمرو مسلمانان از اينگونه جاها نيست،
با اينهمه در اواسط همين قرن بود كه در قلمرو اسلام نيز نشانهيي از اين
خانهها پديد آمد و در پي آن لفظ خرابات بيشوكم در السنه و افواه درافتاد.
عضد الدوله ديلمي، ظاهرا به بهانه آنكه زنان خلق را از آسيب تجاوز لشكريان
خويش در امان دارد، زنان روسپي را در كار دستوري داد. حتي براي آنها مبلغي
هم ماليات تعيين كرد، كه ميپرداختند. اين رسم كه عضد الدوله بنا كرد در
جلوگيري
ص: 292
از بيرسميهايي كه در بعضي حكايات به سرهنگان يعقوب و سلطان محمود و
حتي به تركان خليفه نسبت داده شده است؛ البته بيتأثير نبود و نظير آن در
ساير بلاد حتي در قلمرو فاطميان مصر نيز رواج يافت ... درهرحال رندان و
تردامنان در پيش چشم مردم به اين خانهها آمد و رفت ميكردهاند و در كتب
ادب و قصص از نظم و نثر نام خرابات در رديف ميكده و دير مغان، همهجا درين
روزگاران هست ... نظارت در كار خرابات، بارها مورد توجه امراء و حكام واقع
ميشده است. در بلاد مصر و شام در روزگار مماليك، اينگونه منازل مختص به
لهو و فساد را غالبا خانات ميگفتهاند و در بعضي موارد به امر سلطان،
خانات را غارت ميكردهاند، شرابخانههاشان را تباه و نابود ميكردهاند؛
روسپيها را هم به اختيار كردن شوهر واميداشتند- در عهد ايلخانان مغول،
خرابات نهادن كه عبارت از فاحشه نشاندن باشد، در بلاد مختلف رايج بود. در
دوره غازان چون جماعت خراباتيان، كنيزكان را كه از اطراف ميآوردند به بهاي
موافقتر از ديگران ميخريدند؛ اكثر تجار در فروختن ايشان ميل به معامله آن
جماعت ميكردند و بعضي از كنيزكان كه حميتي و قوتي داشتند، در نفس خود
نميخواستند كه ايشان را به خرابات فروشند و به اجبار و اكراه ميفروختند و
به كار بد مينشاندند.
غازان خان فرمود تا زنان خرابات را هركدام كه بخواهند بيرون آيند بخرند
و از خرابات بيرون بياورند و كنيزاني را هم كه ميل بدين كار ندارند، به
اكراه و اجبار بدان وادار ننمايند.
در اخبار سربداران هم هست كه: «وقتي حيدر قصاب از زيادي مالياتي كه
سربداران از وي مطالبه ميكردند، نزد خواجه شمس الدين، امير سربدار شكايت
كرد؛ وي گفت: زن خود را در خرابات نشان، و وجه من ده (مجمل فصيحي 3/ 84) و
گويند كه همين سخن، حيدر قصاب را به قتل خواجه علي واداشت. سطور فوق از
وجود خرابات در سبزوار آنوقت و از وقوف سلطان بر آن حكايت ميكند.
در اخبار امير تيمور هم آوردهاند كه او خرابات و مصطبه از جميع ممالك برانداخت.
درصورتيكه مطابق نقل نظام الدين شامي «هر روز مبلغي چند تومان از سوق
السلطان بغداد و تيمانچه تبريز و كويدراز سلطانيه و بيت اللطف شيراز و
كويپايان كرمان و خرابات خوارزم به خزانه دولت وي عايد ميشد.
عنوان بيت اللطف كه در عهد تيمور در باب خرابات شيراز و شايد بعضي بلاد
ديگر گفته ميشد، در دوره صفويه تا حدي جاي خرابات را گرفت. در اين عهد
تقريبا در اكثر بلاد ايران، بيت اللطفها داير بوده است: مثلا در اصفهان
چنانكه شاردن نقل ميكند. در زمان او متجاوز از 12 تا 14 هزار روسپي بوده
است كه پروانه خاص داشتهاند و چندين كوچه و
ص: 293
كاروانسراي در قسمتي بهخصوص از شهر به آنها اختصاص داشته است ...» «1»
در زمان شاه عباس ثاني، عوايد ماليات بيت اللطف (خرابات) كل مملكت قريب
بر سه هزار تومان بوده است كه شاه به خواهش (خليفه سلطان) از آن مال
صرفنظر كرد و مقرر داشت فواحش در شهرها نباشند و احكام به اطراف فرستاده
حكم مؤكد در باب برطرف نمودن شراب و شرابخانهها بر ممالك محروسه نوشت.
احوال خرابات در ادوار بعد نيز بيشوكم تابع درجه حميت و نوع سياست سلطان بوده است.
در تمام مواردي كه لفظ خرابات در معني حقيقي خويش بهكار رفته است، جاي
رندان و تردامنان است جاي كساني كه قيدي به ننگ و نام ندارند و از شنعت و
طعن خلق انديشهيي به دل راه نميدهند؛ صوفي هم اگر با شوق و ادب از خرابات
و پير خرابات ياد ميكند، شور و شوق او متوجه به جايي است كه نيل بدان، هم
رهايي از ننگ و نام ميخواهد هم تحمل شنعت و طعن عوام؛ و السلام ...» «2»
آلات مجلس شراب
آلات مجلس، به معني كليه ظروف و ملزومات مجلس شراب يعني خوانچهها و
جامها و صراحيها و نقلدانها و نرگسدانها كه يكدست كامل باشد. آن را مجلس و
مجلسخانه هم ميگفتند. در تاريخ بيهقي (چاپ فياض، ص 226) آمده است. پس از
بازگشتن آن دو سالار، امير فرمود دو مجلس، جام زرين با صراحيهاي پرشراب و
نقلدانها و نرگسدانها راست كردند دو سالار را ...»
در سياستنامه، در داستان اسماعيلي شدن نصر بن احمد از آلات و ظروف
زرينه و سيمينه ميگساران سخن به ميان آمده است (چاپ دارك، ص 270 به بعد)
«... از مطرح و فرش و آلت مجلس و زينتي كه از زرينه و سيمينه باشد، چنانكه
بايد بنده را نيست ... از سر نان به مجلس شراب رويم و هركسي سه قدح شراب
بخوريم و هرچه در آن مجلس زرينه و سيمينه بود همه به سران سپاه بخشيم ...
هرچه در آن مجلس زرينه و سيمينه از خزانه تو بردهاند يغما كنند ...
مرادستي مجلسخانه (نه خوانچه) زرين مرصع هست، چنانكه امروز هيچ پادشاه را
نيست ... مهماني نيك باتكلف بساخت، بعد از آن مجلس، خانهاي بياراست و زنان
و مطربان و نديمان و كساني كه باب آن مجلسي باشند مهيا كرد و از هر نوع
شراب و نقل و رياحين و ميوه تروخشك حاضر آوردند.» «3» (از حكايت كفشگر و
انوشيروان).
______________________________
(1)- ژان شاردن، سفرنامه، ج 2، ص 211 و ج 7 ص 417.
(2)- عبد الحسين زرينكوب، نه شرقي، نه غربي، انساني «زبان و فرهنگ ايران» ص 191 به بعد.
(3)- همان كتاب، ص 373 به بعد.
ص: 294
تحريم خرابات
در دوران بعد از اسلام، مكرر در ايران و ديگر ممالك شرق نزديك
ميخانهها مورد حمله زمامداران و محتسبين قرار گرفته است. چنانكه حافظ گفته
است:
در ميخانه ببستند خدايا مپسندكه در خانه تزوير و ريا بگشايند بادهفروش
را، قدما، خمرفروش، ميفروش، خمار، شرابي و نباذ نيز ميگفتند.
كردهام توبه بهدست صنم بادهفروشكه دگر، مي نخورم بيرخ بزمآرايي حافظ
آيد فسوسكنان مغبچه بادهفروشگفت بيدار شو، اي رهرو خوابآلوده حافظ
سر اگر، بادهكشان را همه بر دار كنندگذر عارف و عامي همه بر دار افتد «1» حافظ
اكنون نمونهيي چند از خمشكنيها را ذكر ميكنيم:
در احسن التواريخ روملو، ضمن توصيف وقايع متنوع مربوط به سال 844 مينويسد:
«... و در اين سال، سيد مرتضي محتسب به عرض شاهرخ پادشاه رسانيد كه اين
مخلص از شكستن خمهاي شراب شاهزادگان عاليمقدار جوكي ميرزا و علاء الدوله
عاجزم، شاهرخ پادشاه سوار شده هرجا كه شرابي يافت، فرمود كه بر خاك
ريختند.» «2»
در دوره امير مبارز الدين از سلاطين آل مظفر به شدت با ميگساري مبارزه
ميشد، و ظاهرا در نتيجه همين سختگيريها، مردم، اين شهريار را «محتسب»
ميخواندند.
اگرچه باده فرحبخش و باده گلبيز استبه بانگ چنگ مخور مي كه محتسب تيز است
در آستين مرقع پياله پنهان كنكه همچو چشم صراحي زمانه خونريز است
صراحيي و حريفي گرت به چنگ افتدبه عقل كوش كه ايام فتنهانگيز است
به آب ديده بشوئيم خرقهها از ميكه موسم ورع و روزگار پرهيز است شاه شجاع، فرزندش درباره او چنين ميگويد:
در مجلس دهر ساز مستي پست استنه چنگ به قانون و نه دف بر دست است
______________________________
(1)- علي اكبر دهخدا، لغتنامه، ص 259.
(2)- ر. ك: حسن بيك روملو، احسن التواريخ، ص 243.
ص: 295 رندان همه ترك ميپرستي كردندجز محتسب شهر كه بيمي مست است در اين عصر، حافظ ميگفت:
دو يار زيرك و از باده كهن دو منيفراغتي و كتابي و گوشه چمني
من اين مقام به دنيا و آخرت ندهماگرچه در پيم افتند هر دم انجمني
بيا كه رونق اين كارخانه كم نشودبه زهد همچو تويي يا به فسق همچو مني قرنها قبل از حافظ، خيام گفته بود:
گر باده خوري تو با خردمندان خوريا با صنمي لالهرخ و خندان خور
بسيار مخور فاش مكن ورد مسازاندك خور و گهگاه خور و پنهان خور در
فاصله بين انقراض حكومت صفويه و استقرار دولت زنديه يعني دوران پرآشوب نادر
و جانشينان او كمتر كسي به اجراي تعاليم شرعي توجه ميكرد.
كريمخان زند، چنانكه تاريخ زندگي او نشان ميدهد، مردي آزادمنش و
عدالتخواه بود او برخلاف نادر و آقا محمد خان قاجار، طالب سعادت، نيكبختي و
شادكامي مردم بود و اگر مردم را دژم و اندوهناك ميديد، سخت ناراحت ميشد و
در مقام كشف علل ناخرسندي مردم برميآمد.
وضع خرابات و ميكدهها پس از عهد كريمخان زند: با مرگ كريمخان، حقوق و
آزاديهاي فردي و اجتماعي كه محصول مبارزات اجتماعي نبود، بلكه فقط از بركت
صفا و حسن نيت كريمخان نصيب مردم ايران شده بود، بار ديگر متزلزل گرديد؛
زكيخان كه در مقدس- مآبي و خونآشامي در تاريخ ايران كمنظير است، پس از
ورود به كرمان، فرزندان كريمخان را با كند و زنجير محبوس نمود و به قصد
عوامفريبي و توجيه كارهاي ناصواب خود دستور داد «خرابات و ميخانهها را
خراب و ويران نمودند و خمهاي باده را شكستند و خراباتيان بادهپيما را
«توبه نصوح» دادند ...
شاعر ميگويد:
مباش در پي آزار و هرچه خواهي كنكه در طريقت ما غير از اين گناهي نيست *
بس تجربه كرديم در اين دير مكافاتبا دردكشان هركه درافتاد برافتاد «1» حافظ
پس از چندي در دوره سلطنت صادق خان زند، علي نقي خان زند با دبدبه و
طمطراق وارد شهر اصفهان ميشود «و خود و اتباعش در ماه رمضان المبارك به
شرب باده خوشگوار با ساز و نواز مطربان و رامشگران نغمهپرداز مشغول شدند و
در هرجا دختر جميله بيمثل و مانندي سراغ ميكرد، ميفرستاد او را
ميآوردند و مدخوله خود مينمود و بعضي را به-
______________________________
(1)- رستم الحكماء، رستم التواريخ، به اهتمام محمد مشيري، ص 426.
ص: 296
غلامان خود ميبخشيد ..» «1» بهاينترتيب ميبينيم كه در سالهاي
هرجومرج و آشفتگي سياسي هيچ ضابطه و اصولي براي حفظ حقوق مردم، و آزاديهاي
فردي و اجتماعي وجود نداشت.
كيفر عرقخوري
حاج پيرزاد در سفرنامه خود مينويسد: «در يكي از شبها كه در قصر ابو
خليل مهمان بوديم، استاد حسين آشپز مقداري برنج و روغن و گوشت كه قرار بود
براي مهمانان غذا بپزد دزديد و شام را كمتر از ميزان مقرر فراهم نمود «..
گذشته از آن عرق وافري خورده مست شده بود، صبح استاد حسين را حاضر نموده
خدمت جناب مستطاب آقاي امام جمعه سلمه اللّه، حكم به تعذير فرمودند، چهل
تازيانه بر پشت او زدند و او را اخراج فرمودند ... صبح روز دوشنبه ...
استاد حسين را خدمت امام جمعه آوردند و او را از دزدي و عرقخوري توبه كامل
دادند ...» «2»
اكثر سلاطين و امراي ايران، عياش و خوشگذران بودند و گاه در اثر افراط
در اين امور صحت و سلامت خود را از كف ميدادند؛ در سفرنامه ناصر الدينشاه
چنين ميخوانيم:
«شب، در خانه حاكم «مسكو» مهمان بوديم، شاه و همراهان هيچكدام رعايت شب قتل را نكردند و از شرابهاي مفت حاكم نوشيدند.» «3»
روز بعد (21) رمضان وقت ناهار خدمت شاه حاضر شدم، تماشاي عجيبي بود،
بندگان همايون، جبران اعمال ديشب كه شب قتل بود، سجاده گسترده و مدتي قرآن
بر سر گرفته بودند، اما به محض اينكه عبادت تمام شد و موقع ناهار رسيد، باز
به بهانه اينكه طعم آب مسكو بد است، مشروب صرف فرمودند.» «4»
اعتماد السلطنه در جاي ديگر مينويسد: «.. شنيدم ديشب شاه به وسيله
محمود خان، دو نفر زن به محل اقامت خود آورده بودند، اما نتوانسته بودند
كاري انجام بدهند و جاكشي وزير مختار هدر رفته بود.» «5»
مظفر الدينشاه كه ظاهربيني و روحيه خرافي او بينياز از توصيف است، ضمن
سفرهاي خود به اروپا، كموبيش همينرويه پدر را دنبال ميكرد، و لكه
گناهاني را كه به خيال خود در عرض روز مرتكب شده بود، آخر شب با اشك
روضهخواني ميشست؛ مرحوم حاج ميرزا يحيي دولتآبادي، در قسمتي از خاطرات
خود كه مربوط به دوران وليعهدي مظفر الدينشاه است مينويسد كه: «وليعهد با
اينكه در خلوت از ارتكاب هيچگونه معصيتي ابا نداشت، در ظاهر
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 435.
(2)- ر. ك: سفرنامه حاج پيرزاد، ص 93.
(3)- همان كتاب، ص 435.
(4)- ر. ك: يادداشتهاي اعتماد السلطنه، ص 734.
(5)- همان كتاب، ص 737.
ص: 297
نمازگذار و دعاخوان و روضهشنو و سيدپرست و نذر و نياز ده بود؛ چونكه
شنيده بود كه با اينگونه كارها و توسلها ميتواند گناهان خود را آمرزيده
شده بداند ..» «1»
تفريحات
هدايت مينويسد: «شيخ جعفر كبير در شيراز، امر كرد خمخانهاي كه بود
بشكنند، مباشر الحاح كرد كه دو هزار تومان ماليات ديواني خمخانه است از من
ميگيرند، چارهاي بايد؛ به شيخ عرض كردند اين گره از دست دختر نصر اللّه
خان ايلخاني قشقايي گشوده بتواند شد. شيخ از معزي اليها ديدن ميكند، وي
ملكي در عوض به او ميبخشد كه جبران عوارض خمخانه شود، اين حكايت را به
اين شرح شنيدهام، شكسته شدن خمها ثابت است، جبران مردد، بههرحال محمد
مهدي خان شحنه، در اين موقع رباعي ساخته است:
شيخي كه ز خامي بشكست او خم ميزان عيش و نشاط بادهخواران شد طي
گر بهر خدا شكست پس واي به منور بهر ريا شكست پس واي به وي رباعي را
براي شيخ خوانده بودند، ملاقات شحنه را درخواست كرده بود، خواهي نخواهي
شحنه خدمت شيخ ميرسد، تقاضا مينمايد كه خود رباعي را بخواند با تزلزل و
هراس ميخواند، شيخ بر سر خود ميزند، بهطوريكه ضعف ميكند، چون به هوش
ميآيد ميگويد: و ليك انشاء اللّه براي خدا شكست.» «2» شيخ عطار قرنها پيش
گفته بود:
مستي و مقامري مرا بهتر از آنكبر روي و ريا كني صلاح اي ساقي
ام الخبائث
طالبوف در كتاب احمد مينويسد: ام الخبائث دوتاست: يكي طمع و تصرف در
اموال يا زحمات ديگري و يكي ام الخبائث معروف (يعني انواع مسكرات و شراب).
«3»
براون، با ديد خاص خود و بدون توجه به معتقدات مذهبي ايرانيان
مينويسد: «ايراني از هيچچيز بيش از اين لذت نميبرد كه در آلاچيقي بنشيند
و درحاليكه ريزش قطرات باران را تماشا ميكند، جامي بزند و هواي مرطوب و
فرحبخشي را كه پر از عطر گلهاي زندهشده از باران است استنشاق كند ... باغ
براي يكنفر ايراني محل قدم زدن نيست، بلكه جايي است براي نشستن با رفيقان
يكدل و از ساز و شعر و حكمت سخن گفتن و اگر در چنين حالي بتواند ريزش قطرات
باران را هم تماشا كند عيش او كامل ميشود!
______________________________
(1)- حيات يحيي، ص 149. ماخوذ از تحقيقات تاريخي دكتر جواد شيخالاسلامي در راهنماي كتاب، آبان و دي 49.
(2)- هدايت، خاطرات و خطرات، ص 31.
(3)- عبد الرحيم طالبوف، كتاب احمد، ص 111.
ص: 298
زيرا او ميداند كه ماههاي پيدرپي خواهد گذشت و از باران خبري نخواهد شد.» «1»
هدايت مينويسد: «مستي را، نزد شيخ هادي «2» سنگلجي آوردند كه خمر خورده است.
گفت: هركس ميشناسد دهانش را بو كند؛ كسي حاضر نشد و آن مست، جان بدر
برد، باز در روايت است كه يكي را بنا شد به معصيتي سنگباران كنند، عيسي
فرمود: آنكه هيچ معصيت بر ذمه ندارد سنگ اول را بيفكند، همه ابا كردند ..»
«3» و گناهكار جان به سلامت برد.
مردي كه ميگساري را ترك كرد: از عبد اللّه خان امين الدوله پرسيدند كه
چرا از شراب روي گردانيدي؟ گفت: «شبي كه شراب زياده خورده بودم، شاگرد آشپز
خود را كه كاكا سياه بود آوردم و ماست به تمام بدن او ماليدم و با زبان
ليسيدم، صبح كه ملتفت شدم في الفور ترك شراب نمودم ...» «4»
ميگساري يغما (شاعر معروف)
بهار ار باده در ساغر نميكردم چه ميكردم؟ز ساغر گر دماغي تر نميكردم چه ميكردم؟
هوا تر، مي به ساغر، من ملول از فكر هشيارياگر انديشه ديگر نميكردم چه ميكردم؟
غرض ديدم به جز مي هرچه زان بوي نشاط آمدقناعت گر بدين جوهر نميكردم چه ميكردم؟
چرا، گويند در خم خرقه صوفي فروكرديبه زهد آلوده بودم، گر نميكردم چه ميكردم؟
ملامت ميكنندم كز چه برگشتي ز مژگانشهزيمت گر ز يك لشكر نميكردم چه ميكردم؟
مرا چون خاتم سلطاني ملك جنون دادنداگر ترك كله افسر نميكردم چه ميكردم؟
ز شيخ شهر جان بردم به تزوير مسلمانيمدارا گر به اين كافر نميكردم چه ميكردم؟
گشود آنچ از حرم بايست از دير مغان يغمارخ اميد بر اين در نميكردم چه ميكردم؟
______________________________
(1)- ر. ك: ميراث ايران، باغهاي ايران، ص 440.
(2)- شيخ هادي نجمآبادي، از روحانيون پاكدامن و آزاديخواه قرن اخير بود.
(3)- خاطرات و خطرات. پيشين، ص 4.
(4)- اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص 83- 84.
ص: 299
رواج ميگساري در غرب و عوارض شوم آن
يكي از عادات بسيار زيانبخش جوامع غرب، گرايش پير و جوان آنهاست به
ميگساري؛ س. واينبرگS .weinberg جامعه- شناس آمريكايي، براساس اطلاعات
وسيع، دريافته است كه در حدود 60 تا 75 ميليون آمريكايي، از 15 سال به بالا
مشروبات الكلي مصرف ميكنند؛ از اين تعداد 17 درصد معتاد هستند و 48 درصد
گهگاه ميخواري مي- كنند، 000/ 015/ 5 آمريكايي دايم الخمر هستند، از اين
تعداد 772000 نفر زن هستند.
براساس تحليلي كه از واقعيات مربوط به ناهنجاريهاي جامعه آمريكا صورت
گرفته، ميتوان به اين نتايج دست يافت كه مثلا درصد افراد معتاد به الكل در
شهرهايي كه بيش از ده هزار نفر جمعيت دارند، دوبرابر مناطق روستايي است و
افراد دايم الخمر بيشتر ساكن شهرهاي بزرگ هستند و در مناطق روستايي تعداد
دايم الخمر از هر جاي ديگر كمتر است و درصد بيماريهاي رواني در مناطق شهري
دوبرابر مناطق روستايي است ...» «1»
نظير اين ابتلائات در ديگر جوامع شرق و غرب وجود دارد كه اگر در راه
جلوگيري از شيوع روزافزون آن اقدام نشود، عوارض اجتماعي زيانبخشي به بار
خواهد آورد، براي جلوگيري و درمان بيماريهاي رواني و ناراحتيهاي عصبي كه
غالبا مردم را به ميگساري و استفاده از ديگر مواد مخدر ميكشاند، بايد تلاش
و مطالعهيي جدي به عمل آورد و در راه كشف علل اين بيماريها و پيدا كردن
موجبات اقتصادي و اجتماعي بزور اين امراض، سعي و كوشش دامنهداري آغاز كرد و
در راه توسعه مؤسسات ورزشي و تفريحات سالم كوشيد.
پ. فدوسيوف. و گ. فرانتسف مينويسند: «ميتوان جامعه را به درختي زنده و
بالنده تشبيه كرد كه در سير تحولات خويش شاخه درميآورد و شاخ و برگ
انبوهي پيدا ميكند، هر شاخه و هر برگ اين درخت زندگي اجتماعي را ميتوان
تحت مطالعه جامعهشناسان قرار داد؛ اما بسياري از دانشمندان بورژوا
نميتوانند انبوه شاخ و برگ اين درخت را زاييده موجودي زنده و كامل بدانند و
بر اثر اين ناتواني، توصيف شاخههاي منفرد (توصيفي كه غالبا يكجانبه است)
بهصورت هدف درميآيد و جامعهشناسي پايه علمي خود را از دست ميدهد؛ ولي
زندگي هر شاخ و هر برگ به وضع تمامي درخت بستگي دارد، منشاء رشد و تجديد
حيات درخت زندگي اجتماعي، قوانين مخصوص به خود دارد، بدون بررسي قوانين
تكامل اجتماعي و مطالعه جوامع قديم و جديد و شناخت گرايشها و دورنماهاي
تكامل، جامعهشناسي نميتواند مفهومي داشته باشد ...» «2»
______________________________
(1)- ر. ك:. نقدي بر جامعهشناسي، ترجمه حشمت اللّه كامراني و ج. نوريان، ص 61.
(2)- همان كتاب، ص 62.
ص: 301
ماخذ
http://kakheaseman.ir/aseman.php?name_id=77937&b=tarikh_eghtemaei_iran/&name=tarikh%20eghtemaei%20iran_7_7
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر