“سمفونی رنجِ زنان” / رابعه موحد
جستجوی شادمانی بیشک، هیچ
ضلع و زاویهاش به معنی مبارزه با حکومت نیست ولی وقتی حکومتی مبارزه با
شادی و بستن دست و پای مردم مخصوصا زنان را در اولویت وظایف خود قرار داده
است، خود پا پیش نهاده و راههای حیات و تنفس ملتی را به مبارزه خوانده
است. به مبارزه طلبیدن شادمانی و به مبارزه طلبیدن مردمی که طبق ماهیت
حیات
در اوج سرگشتگی و ناامیدی از هر راه امن و ناامنی به سوی زندگی نقب
میزنند و برقص تا برقصیم هم معنی با بجنگ تا بجنگیم میگردد.
“سمفونی رنجِ زنان”
رابعه موحد
اندکی بیش از دو سال است که رقص
در خیابانها و پارکها به مثابه رفتاری دیوانهوار شیوع پیدا کرده است و
بی شک توجه کارشناسان علوم انسانی و از جمله روانشناسان را به خود جلب کرد.
میگویم دیوانهوار، چرا که این رقصهای خودجوش خطرات بسیار جدی
(خانوادگی، اجتماعی، شرعی و قانونی) را دامنگیر این زنان میکند. زنانی که
دیروز به زحمت در عروسیها میرقصیدند امروز خیابانها را به صحنهی رقص خود
تبدیل کردهاند. تابوها شکسته است. ویدئوهای رقص و آواز از همه کانالها و
مسیرهای دنیای مجازی دنیای “شادمانی ممنوع برای زنان” را با خاک یکسان
کرده است. این موج برخاسته از دلِ رنجور سالیان است و از مادران میخکوب شده
در چهارچوب بایدها و نبایدها به دختران هراسان از مبتلا شدن به سرنوشت
مشابه مادر به ارث رسیده است تا به قوانین پوسیده و افکار و باورهای فرسوده
نه بگویند و از بردهگی افکار خود و با هزار پاره کردن بندهایی که زنان
ایرانی خواسته و ناخواسته طی چندین دهه پذیرفته و با محدودیتهایش ساخته
بودند، رهایی یابند. این بندهای گسسته باهزاران وصلۀ جور و ناجور بار دیگر
به هم پینه نخواهد شد، اگر کسانی غیر از این فکر میکنند نه انسان را
میشناسند و نه میل به زندگانی را، آنان نمیدانند آنگاه که امید رو به
زوال و حیات رو به نیستی میرود تا زمان هست و رنج روح را نخشکانیده است،
تا فرصت احیاء است و وقت، وقت است، ذهن و روان آدمی برای بازستانی خود از
گردباد حوادث آخرین خیز را بر خواهد داشت.
میگویم: آیا حافظ، حال امروز را میسرود؟؟
صبا گر چاره داری وقت / وقت است که درد اشتیاقم قصد جان کرد
رقص نوجوانی در دنیای مجازی و
نیاز و اشتیاقاش به نمایش ورزش و هنرش در کشوری که صحنهای و مکانی برای
ارضائ آن نیست. بسیار طبیعیست. نه یک اقدام سیاسی و نه انحرافی و نه حتی
فعالیتی اجتماعی است. اما حیطهی بیتعریف، مسئله اجتماعی، عمومی، خصوصی،
امنیتی حکومت ایران چنان گسترده و از هم گسسته است و حکومت چنان هر رفتار و
هر آهنگ قدمی را در چهارچوب نامحدود مداخلۀ خود قرارداده است که هر صدای
خندهای و هر نیاز به شادمانی از تیررس این مداخلۀ خشن در امان نمیماند.
جستجوی شادمانی بیشک، هیچ ضلع و زاویهاش به معنی مبارزه با حکومت نیست
ولی وقتی حکومتی مبارزه با شادی و بستن دست و پای مردم مخصوصا زنان را در
اولویت وظایف خود قرار داده است، خود پا پیش نهاده و راههای حیات و تنفس
ملتی را به مبارزه خوانده است. به مبارزه طلبیدن شادمانی و به مبارزه
طلبیدن مردمی که طبق ماهیت حیات در اوج سرگشتگی و ناامیدی از هر راه امن و
ناامنی به سوی زندگی نقب میزنند و برقص تا برقصیم هم معنی با بجنگ تا
بجنگیم میگردد.
شادمانی از راه رنج، این اخرین
سمفونی بتهون در اوج رنج ودرمانده گی خود بود، اخرین خیزش برای به زانو در
آوردن رنج، رنجی که نتهای شادمانی را به صدا درآورد. او ثابت کرد میتوان
از دلِ رنج بیرون آمده و شادمانی را فریاد کرد. امروز رقصهای خیابانی زنان
ما گویی آخرین سمفونی رنج است که با وجود همه خطرات، اخطار ها، گشتهای
ارشاد کننده را ندید میگیرند و به هیبت پوشالی گزمه و داروغه نیشخند
میزنند. آخرین اخطار، آخرین نشانههای صبوری رخت میبندد و نشان عصیان و
بیطاقتی نسبت به فقدان ابتداییترین حقوق انسانی سر بر میآورد و این
عصیان نه از جایی دیکته شده و از کسی آموخته شده است. این تن دادنهای
بیاراده و ناخودآگاه به خطر سایههای سیاه، نتیجۀ نگاه چشمهایی است که
میدانند بالاتر از سیاهی رنگی نیست.
این رقصها را باید از دریچۀ
نگاه ما زنان نگریست. نه از نگاه جنسیتی مذکر، نه امنیتی، نه اجتماعی. این
حرکات تمنای عریان بقاست، تمنای حیات است. این تلاش برای ماندن و بودن است.
دست و پا زدنی دردناک در پشت حصار تنگ اردوگاهیست که حکومت از چهل سال
پیش دیوارهایش را با سیم خاردار بر پا کرده است و گمان میکند این قفس را
میتواند صدفی برای گوهری توصیف کند و بقبولاند به اسیران قفس. هر جایی در
هر کانالی زنی را میبینم که از میان جمعیت بیرون آمده و با مانتو و روسری
به رقصی در میانۀ میدان تن داده است، از مغزم کلمه “رقص جانکاه ” عبور کرده
است و اشک ریختهام. رقصی که به زبان حافظ صراحی گریه و بربط فغان کرده
است. چرا که این رقص نمادی عیان از تلاش برای زیستن و رهایی ما زنان، خسته
جانهاییست که برایمان رنگ و سایز و پوشش به کابوسی تحقیرآمیز تبدیل شده
است وگرنه در این روزگار دشوار در غمانگیزترین نقطۀ تاریخ، میل به رقص و
آواز در وجود همه ما یکباره چگونه سر براست؟ مگر در تفکر عامیانه رقص نشانۀ
سرخوشی و خوشبختی نیست؟ ما کجا و این همه خوشبختی کجا!! آنان که رقص را
محاکمه میکنند نمیخواهند بدانند که رقصی اینگونه و در چنین زمانهای که
باید باده را زیر پیراهن نهان کرد و کتابش خواند از کجا و از کدام سو
شعلهور شده است. این رقصها نمودار تنگنای زمانه است که در رقص زنان تجلی
کرده است و برای ذهن بیدار، نه جرم و بیبند وباری بلکه نشان از بحران
عظیمی است. همانگونه که انسانهای اولیه به تاثیر جادویی حرکات موزون خود
در تسکین اضطرابهایش پی بردند. ما نیز از جور زمان میان این همه درهای
بسته و ناچاریهای ممتد به شیوهی خالص و غریزی نیاکان خود برای فرونشاندن
ترسها و ناامیدیهای خود متوسل شدهایم. محتوای پر اضطراب ذهن ما همان
مکانیسمهایی را به یاری فراخوانده است که هر دورهای از زندگانی بشر
کاربرد داشته است. گرچه امروزه رقص به دلیل تحریک هورمونهای ضد افسردگی
برای مداوای افسردگی و ناامیدی از طرف روانشناسان تجویز میشود اما
ناخوداگاه ما دیریست محدودۀ پنجره تحمل خود را پشتسر گذاشته است و
خوددرمانی را آغاز کرده است بیتجویز و بی اجازۀ بزرگترها راهی برای نفس
کشیدن و تولید سروتونین یافته است. مکانیزمهای دفاعی ما مشابه و یکسان
بسوی نور به سوی رقصی شفابخش قد میکشد و آنان، این رنج و این تلاش به
ماندن را پشت میز بازجویی و زندان به ابلهانهترین شکل تفسیر میکنند. رقص
ناخوداگاه ما، رقص زمانه است و نمی توان زمانه را پشت میلهها در بند کرد
حتی به هزار تهمت ناروا. وقتی ناخودآگاه برای بازپس گرفتن زندگی به رقص در
میآید نیرویی جز مرگ همگانی نمیتواند سد راه آن شود. زیرا امروز زنان
ایرانی از خود میپرسند تا به کی باید برای آواز خواندن، رقصیدن برای شنا
کردن و ورزش، برای مسابقه دادن و تجربه کردن مجبور به ترک دیار شوند.
اکنون سمفونی آخر زنان نواخته میشود. به پا خیزیم به احترام آن.
منبع:http://bonyadhomayoun.com/?p=17544
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر