لالائی برای سیمبن
از بابابزرگی که شانس دیدن او را پیدا کرد
سال 1368امیر پدر سیمین
پنج شش ساله بود.سوار دوچرخه بودیم و داشتم در غروب قرارگاه اشرف میگرداندمش. از
من پرسید بابا تو شاعری یه ترانه برای من
بگو.ترانه بارون میباره که نگاه کودکانه ای را منعکس میکند حاصل این درخواست بود.
امیر بعدها به غربت رفت و ماجراهائی شگفت را گذرانید. بعدها مرضیه این ترانه را
خواندبیست و نه سال بعد امیر خود پدر شد. این ترانه نیز برای دختر او و نوه نازنین
خودم سیمین. که به زیبائیهای زندگی افزوده. سی سال دیگر مدتهاست پدر بزرگ به سفررفته و
این ترانه میماند برای نوه ی امیر و دختر سیمین و من هم ازگوشه ای از جهان زمزمه
او را خواهم شنید. اسماعیل وفا یغمائی.
لالالالا گل زیبا
گل راز و گل رویا
گلی از باغچه ی امروز
برای جنگل فردا
لالالالا لالالالا
***
نمیدونم کجا بودی
زماها تو جدا بودی
در این دنیای بی پایان
نهان بودی رها بودی
لالالالا لالالالا
***
هواشد ابر و زد باران
وزید از هر کران توفان
رسید بابا ز شرقستان
رسید مامان ز غربستان
لالالالا لالالالا
***
یکی از گرمی خورشید
رسیده تا کجا؟ تبعید
یکی پاکیزه و روشن
درخشان همچو مروارید
لالالالا لالالالا
***
چو عشق و مهر بی مرزست
به هر جائی ،به یک ارزست
به شرقستان و غربستان
به یک شکل و به یک طرزست
لالالالا لالالالا
***
دو تا چشما پسندیدند
به هم با مهر خندیدند
دو تا لبها به هم نزدیک
شدند و گرم بوسیدند
لالالالا لالالالا
***
میان بوسه های ما
مجسم شد یکی رویا
بناگاهان شدی پیدا
دو تابودیم شدیم یکتا
لالالالا لالالالا
***
لالالالا گل زیبا
گل راز و گل رویا
گلی از باغچه ی امروز
برای جنگل فردا
۱ نظر:
سی سال دیگر که شما نیستی ( با مسامحه)... پسرشما درسنین امروزین شماست و نوه شما در سنین حدود پدرش و این نیز بگذرد ....
امیدوارم در ان روز که نوه عزیزت سیمین به سنین امروز پدرش باشد ایران سالها دموکراسی را تجربه کرده باشد و سالها استبداد دینی را به زباله دان تاریخ انداخته باشد .....
ایرانی آباد ، آزاد ، مرفه ، بدون اخوند ، یکپارچه و سربلند .
مطمئنم که چنین خواهدشد .
چون نشانه های ان وجود هزاران آزادیخواه درسیاهچالهای جمهوری اسلامی است .
کیوان
ارسال یک نظر