غزلی بهاری از یغما جندقی. ز شیخ شهر جان بردم به تزویر مسلمانی
بهار ار باده در ساغر نمی كردم چه می كردم؟
ز ساغر گر دماغی تر نمی كردم چه می كردم؟
هوا تر، می به ساغر، من ملول از فكر هشیاری
اگر اندیشهی دیگر نمی كردم چه می كردم؟
عرض دیدم بجز می هرچه زآن بوی نشاط آید
قناعت گر به این جوهر نمی كردم چه می كردم؟
مرا گویند در خم خرقه صوفی فرو كردی
ز ساغر گر دماغی تر نمی كردم چه می كردم؟
هوا تر، می به ساغر، من ملول از فكر هشیاری
اگر اندیشهی دیگر نمی كردم چه می كردم؟
عرض دیدم بجز می هرچه زآن بوی نشاط آید
قناعت گر به این جوهر نمی كردم چه می كردم؟
مرا گویند در خم خرقه صوفی فرو كردی
به زهد آلوده بود آن،گر نمی كردم چه می كردم؟
به اشك ار كیفر گیتی نمی دادم چه می كردم؟
به آه ار چاره ی اختر نمی كردم چه می كردم؟
ز شیخ شهر جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا گر به این كافر نمی كردم چه می كردم؟
گشود آنچ از حرم بایست، از دیر مغان «یغما»
رخ امَید بر این در نمی كردم چه می كردم؟
تولد1161خورشیدی1782میلادی
درگذشت1239خورشیدی1860میلادی
درگذشت1239خورشیدی1860میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر