دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۸ بهمن ۱۸, جمعه

چند رباعی فلسفی



«لفظ است جهان» و «معنی اش جان جهان»
گیرم که بخندند به من پیر و جوان!
چونان دو لبت،دو برگ از یک گل سرخ
وین بوسه که معناش! در آن هست نهان
۲
از سنگ و گیاه و جانور تا انسان
از آنچه که پیرامن من در کیهان
دارنده معنائی و باور نکنم
بی معنی و مقصود بوَد کل جهان!
۳
در دیده ی من هرآنچه هستی ست خداست


زیرا که نه او زهستی خویش جداست
سنگ است و درخت و جانور آتش و خاک
وآنکو که به چشم ما نهان یا پیداست
۴
ما گبر و مسیحی و مسلمان کردیم
«او»را و اسیر قید «قرآن» کردیم
بر گردنش،«انجیل» و«اوستا»بستیم
در«تورات»اش اسیر وپنهان کردیم
۵
آنکوبه لبت معنی بوسیدن داد
تا بو کنمت دماغ بوئیدن داد!
در آینه ی جمالت ای جان دلم
من را به وجود خویشتن دیدن داد
۶
با«مصحف»خویش خلوتی خوش دارم
یعنی زلبت! تلاوتی خوش دارم
بگشای دولب به«آیه» هائی دیگر
کز گرمی «وحی»تو تبی خوش دارم
۷
«آدم» چو گزید سیب «حوا» به بهشت
گویند بهشت را زکف یکسر هشت
بنگر تو خدای من! که چون میگزمت
بر ما بگشاید اودرباغ بهشت!
۸
ای سیب که بین شاخه ها پنهانی
ای ماه که بر بلند شب رخشانی
ای گربه ی بیدار به روی دیوار
ای سگ تو مرا رسول آن جانانی
۹
بیرازم از آن خدا که آدم سوزد
در «مصحف» خود زخون چراغ افروزد
بیزارم از آن خدا که با ترسِ عذاب
با دوزخ خویش اقتدار اندوزد
۱۰
گر «کفر» نبود و «ارتداد» ای یاران
بودیم همه، تا به ابد در زندان
کفرست دری به سوی مقصود و رهی ست
از وادی ارتداد رو بر ایمان
۱۱
روی سخنم نه با عوامان باشد
نی نیز،سخن زبهر خامان باشد
رو سخنم به کفر و دین بیزاران
روی سخنم به تلخکامان باشد
۱۲
نی در طلب دین ، که تو یک معتادی
معتاد خرافات تو در بنیادی
یک عده به افیون خرد خود گادند
تو با دین ات، خود خدا را گادی
۱۳
یک معجزه از جمله ی قدیسان کو؟
یک شمع زدین به ظلمت ایران کو؟
گفتیم که«جمهوری اسلامی» و آه
زین جمهوری! یکی مرا شادان کو؟
۱۴
چون مرُدم من، رها شد از تن جانم
وین قطره چکد به بحر جاویدانم
دورا که به گور من بیازاریدم
با زوزه ی «شیخ» و«صیحه» ی قرآنم
۱۵
بر سنگ مزار من ! اگر سنگی بود
بنویسیدم: مرید بیرنگی بود
یعنی که به قرآن وبه الله و رسول
کافر، مرتد، رها ز هر ننگی بود
۱۶
با چنگ و نی وباده ونای ودف وتار
رقصید به گور من زشادی سرشار
رفتم زخزان عمر تا باز رسم
درچرخه ی بیکران هستی به بهار
۱۷
تا هستی نیستی ز هستی رفتم
از«ساغر و باده» تا به «مستی» رفتم
«لفظ» است همه هستی و معنایش «او»
با مرگ سوی «هستیٍ هستی» رفتم
۱۸
زآغوش جهان برآمدم تا اینجا
تآغوش جهان روم چه انده من را
ای «مادر من جهان!» مرا در برگیر
وز بحر محیط در محاطم بفزا
۱۹
بگذار خدا برهنه عریان باشد
نی گبر و نه ترسا نه مسلمان باشد
تا چند درین لباسهای چرکین
زیبائی او زچشم پنهان باشد
۲۰
 این کاغذ و این قلم بفرمان خداست
این شعر از اوست گر چه در دفتر ماست
ای ننگ خداوند، خدایت، مومن!!
وی وای خدا!اگر خدای تو خداست

 ۲۱
فرزند جهانم و هر آنکو که در آن
اعجاز ظهور و پویش کون و مکان
اندر رگ من تپد هزاران خورشید
من در تپشم در رگ هر کاهکشان

۲۲
پرورده مرا جهان! چرا ترسم از او
با اویم و بوده ام! چه میپرسم از او!
او زنده ی جاوید و در او مرگ و حیات
افزون نکند، نه نیز چیزی کم از او
۲۳
وقتی که بود خواهرک من «ناهید»
وقتی که برارکم جناب «خورشید»
وقتی که جهان تمام فامیل من است
ای شیخ بگو من ز چه خواهم ترسید
۲۴
این زلف تو آن آتش آغازین بود
سرشار ز عطر لاله و نسرین بود
می بوسمت و لب جهان می بوسم
کز این همه راه قصد و مقصد این بود
۲۵
بوده ست جهان و آنچه در آن بوده
نی کم شده نی هیچ بر آن افزوده
آغاز در او نگشته هرگز آغاز
فرجام در او گمشده ای نابوده
۲۶
ای گرمی آغاز جهان در لب تو
در آن دولب پر شرر پر تب تو
بگشای دو چشم تا شود روز آغاز
در نی نی چشمان سراسر شب تو
۲۷
بین دو عدم لبان تو یافت وجود
تا سهم دلم شود ز هر بود و نبود
یک لحظه گشودیم و ببستیم دو چشم
این بود حکایت و زمانش بربود
۲۸
من در تو سراسر جهان را جویم
من در تو هر آنچه هست را میپویم
من در دو لبت که چشمه ی آب حیات
بوی گل سرخ مرگ را می بویم
۲۹
یک تکه ای ازجهان و در توست نهان
[ای نازک نازنین من] کل جهان
چار عنصر و شش جهت توئی عریان باش
در جامه ندیده کس جهان را پنهان
۳۰
ایکاش عدم شویم اما با هم
بی لحظه و دم شویم اما با هم
ایکاش نباشیم و ز سودای فراق
آسوده زغم شویم آما با هم
۳۱
کی بوده که این جهان نبودست بگو
در بی زمنی زمان نبودست بگو
بودست جهان و تا بود خواهد بود
حرفی اگرت خلاف آن هست بگو
۳۲
با جزء خود، از کل جهان بگسستیم
با حلقه ی اطوارجهان پیوستیم
مرگ آید و بی نهایت کل جهان
آغوش کند باز! که شادا رستیم
۳۳
اینک که زمکتب تو من راست فراغ
بگذار بر افروزمت از راست، چراغ
یکبار ز جام تو کفی نوشیدیم
صد بار نمودیم ترا استفراغ
۳۴
ای تازه فقیه! سخت دیر آمده ای
در مسند انتظار پیر آمده ای
این خلق نساخت با فقیهان کهن
گویا تو ز جان خویش سیر آمده ای
۳۵
بر گرد هر آن سر قفسی ساخته ای
از دین به قفس پرده ای انداخته ای
هر جا که دلی بود بر آن تاخته ای
 با این همه شعبده، ولی باخته ای
۳۶
این جنده سرا که نام آن هست بهشت
 وین «دوزخ گندیده» چو معمارش زشت
پهنای جهان توست ای مومن خوب
گیرم تو به مسجدی و یا دیر و کنشت
۳۷
از «هول عذاب» و «شوق جاوید شدن»
بر گردن خود چو گاو افکنده رسن
ای بیخرد ار خدا و دینت این ست
لعنت ز چه میکنی تو بر اهریمن
۳۸
گویند که عیب در مسلمانی ماست
ویران شده اسلام ز ویرانی ماست
ای یاوه که وارونه سخن سرکردند
چون زاده ی اسلام مسلمانی ماست
۳۹
یک چند پی راه شریعت رفتم
یک چند پی رسم طریقت رفتم
بیرون ز شریعت و طریقت آخر
تا روشن و تاریک حقیقت رفتم
۴۰
هر چشم اسیر چشم انداز خود است
هر گوش به بند بانگ و آواز خود است
فارغ ز افق که باز و بی مرز و بلند
هر بال اسیر سقف پرواز خود است
۴۱
جز حضرت حق که او هم اندر ابهام
گه گه شنوم به دل از او راز و پیام
من را نه لجام و زین، نه افسار و مهار
من را نه رسول ونه نبی و نه امام
۴۱
در قالب دین خدای را جا دادند
آنگاه ورا به دست ملا دادند
آن را که کمال مطلق زیبائی ست
افسوس!به او شکل هیولا دادند
۴۲
آدم که در این جهان نخستین بشر است
تنهاست ولی رسول و پیغامبر است
پیغمبر کیست ؟راز او چیست؟ بخوان
این راکه،رسول خویشتن هر بشر است
اسماعیل وفا یغمائی

 

هیچ نظری موجود نیست: