رویای یک خاطره
مازیار ایزد پناه
آسمان خاکستری در ضجه ای خاموش
سوگوار و غمزده بی جنبش و بی جوش
آنطرف جاری ست اشک مادری چون رود
آینطرف خوابیده بر فرش شقایق
یک چریک در انتهای کوچه ای پر آتش و پر دود
با سرودی بر لبش
زیبا چو کاشیکاری آبی طاق گنبد گردون فردا
نه این خاکستری
این سوگوار ساکت و خاموش
که بارانش نمی بارد
ز چشم خشک ابر عابر مغموم
و من بر چشم ساقی و
به ساغرهای خالی و
به مستی می خورم سوگند
که تنها بیست سالش بود
و من هرگز نفمیدم
شکست از او چه می فهمید
که عاشق بود و می جنگید
در شهری که عشق ممنوع بود و
هر امیدی گم شده
در تیرگی های شبی طاعونی و مسموم
و باز امشب
به رویا می رسد در گوش من از دور
آوایی چو کاشیکاری آبی طاق گنبد گردون
که بنویس این:
که عاشق بود و می جنگید
و در چشمان بیدارش
طلوع صبح می خندید
آن افتاده بر فرش شقایق
در شب طاعونی و مسموم
کجا پایان بگیرد حال؟
کجا آغاز می گردد
دیار خاطره در دیده پر خواب؟
در این پرسش به ناگه
رشته رویای من را بگسلد از هم
صدای آخرین شلیک
در آن کوچه پر آتش و پر دود
مازیار ایزدپناه 25 می 2020
مازیار ایزد پناه
آسمان خاکستری در ضجه ای خاموش
سوگوار و غمزده بی جنبش و بی جوش
آنطرف جاری ست اشک مادری چون رود
آینطرف خوابیده بر فرش شقایق
یک چریک در انتهای کوچه ای پر آتش و پر دود
با سرودی بر لبش
زیبا چو کاشیکاری آبی طاق گنبد گردون فردا
نه این خاکستری
این سوگوار ساکت و خاموش
که بارانش نمی بارد
ز چشم خشک ابر عابر مغموم
و من بر چشم ساقی و
به ساغرهای خالی و
به مستی می خورم سوگند
که تنها بیست سالش بود
و من هرگز نفمیدم
شکست از او چه می فهمید
که عاشق بود و می جنگید
در شهری که عشق ممنوع بود و
هر امیدی گم شده
در تیرگی های شبی طاعونی و مسموم
و باز امشب
به رویا می رسد در گوش من از دور
آوایی چو کاشیکاری آبی طاق گنبد گردون
که بنویس این:
که عاشق بود و می جنگید
و در چشمان بیدارش
طلوع صبح می خندید
آن افتاده بر فرش شقایق
در شب طاعونی و مسموم
کجا پایان بگیرد حال؟
کجا آغاز می گردد
دیار خاطره در دیده پر خواب؟
در این پرسش به ناگه
رشته رویای من را بگسلد از هم
صدای آخرین شلیک
در آن کوچه پر آتش و پر دود
مازیار ایزدپناه 25 می 2020
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر