
خرت که از پل گذشت
مازیار ایزد پناه
خرت از پل که گذشت
همه چیز فراموشت شد
ترانه ی قدیمی
سوار زخمی
گل های پر پر
پرنده واژگون
و پیراهن سوراخ سوراخ شده و رقصان در باد
خرت که از پل گذشت
همه دغدغه ات شد رقصیدن
دست در دست کهنه نو عروسانت
در چمنزار کاخهای اشرافی
و سهم من شد شنیدن قصیده های بلند
در وصف پیروزی های دروغین تو
که مثل آب یخ در زمستان بود
و می بایست تا ته اش را بالا بکشم
آه رودخانه خاطره ها مرا تا کجا خواهی برد؟
با اشکهای خشکیده بر گونه ام
تا سلاحی که زنگ زد
آه سرزمین رها شده ام در چنگ مرگ
مازیار ایزدپناه 26 می
۱ نظر:
بسیار عالی .
ارژنگ
ارسال یک نظر