آنکو که بو سه را به لبانت
حرام کرد
ما را رها ز مسئله ی ننگ و نام کرد
تا عشق شد خدا و رسول و
مرام ما
ما را بتا! زهر چه دگر بی
مرام کرد
بر عقل زد ز روز ازل دست
دین لجام
عشق آمد و زلطف مرا بی
لگام کرد
من طاغی ام به هر چه و
یاغی مگر رخ ات
کو این دل مرا به محبت
غلام کرد
می تازد او کنون به میان
لبان تو
کاین هر دو را زغایت ایمان
امام کرد
ای خوش لبان خام تو کاین
پیر پخته را
با بوسه های نارس خود خام
خام کرد
پنهان نمی کنم که خموشم
بدون تو
لبهای توست آنکه مرا با
کلام کرد
ترسا بگفت قصه ی تثلیث و
گفتمش
من را خدا رها ز حدیث عوام
کرد
من مومنم «وفا» به خدائی که معجزش
ساقی و
باده را به لبان تو جام کرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر