حمید اسدیان، کاظم مصطفوی هم مرد. کرونا او را نشانه رفت.در چند روز گذشته در آلبانی چندین تن قربانی کرونا شده ان و حمید اسدیان نیز از آن جمله است حمید اسدیان. در نشریه پیام خلق و مجاهد مدتها مسئول تشکیلاتی من بود. او را خوب میشناختم و خاطراتم از او بسیارست. تاریکیها و روشنائیهائی را که در جستجوی روشنی بیشتر رو به تاریکی رفت. از مرگ او متاسفم. من از مرگ کسی و کسانی که سالها با آنها خاطره داشته ام خوشحال نمیشوم. یخصوص کسانی که امکان زیستن نیافتند و تمام عمر اگر چه با من دشمنی کردند و تهمت زدند رنج کشیدند و قربانی شدند. همسر او فرزانه عموئی سال شصت دستگیر شد و حمید تا پایان عمر او را ندید. دخترش سحر نیز الان چهل و یکساله باید باشد و حمید او را نیز ندید.او اینچنین گویا انتخاب کرد و رفت. به نظرم با شناختی که از او داشتم سرانجام تناقضاتش حل شد و به آرامش رسید. امیدوارم این چنین باشد . استعدادی در شعر و نوشتن داشت که در ابتدا در دنیای خود و بعدها در جهان دیگران بکار گرفت. سفر او از کافکا و کامو و هدایت شروع شد و به محمد ابن عبدالله و جانشینانش ختم گردید.ادبیات و شعر در نخستین گام شورش و عصیانی آدم وار میطلبد،نخستین شاعر را در اسطوره شورش آدم من جسته ام وحمید توان این شورش را هرگز نداشت به همین دلیل عمقی، از قرن بیستم و تضادها و تناقضات کافکا و کامو و هدیات نهایتا به آرامش قرن هفتم در سایه عبای معطر و الهی رسول الله رسید.
در سالهای اخیر چندین کتاب و مقاله علیه من و شماری دیگر نوشت که اهمیتی ندارد.او دیگربا هفتهزار سالگان همسفرست و این نوشته ها فراموش میشوند. برای شادی روان او و برای اینکه این نوشته ها فراموش نشوند آنها را باز نشر میدهم. امید که باعث شادی و نه شرمندگی روان او باشد. من اعتقادی به آمرزش ندارم انسان که نیک و بد در او تقسیم شده و خود میدان نبرد خویش است خود توان آمرزش خویش را دارد و بس و نه تخیلات شکل یافته رسولان در آسمان هفتم. ما پاره ای از جهان پر اعجازیم و از رحم این مادر متولد شده و با او جاودانه ایم و وجود و عدم در این بی نهایت یکسان است. ما خود داور و پرورنده خویشیم اگر شکوه انسان بودن و عظمت عشق را دریابیم بنابراین چه هراس از خدایان و منادیان کور و کچل و متعفنی که درون و برون پیروانشان را به عفونت کشانده اند
.شمس تبریزی کلامی زیبا دارد و میگوید
مردان در همه عمر یکبار عذر خواهند آنهم از خویشتن. نمیدانم او فرصت این را داشت که در برابر خود زانو زند و از خویشتن خویش پوزش طلبد. امید که این چنین بوده باشد. بنا بر سنت و فرهنگ عوام الناس برای او طلب آمرزش میکنم.سفرش خوش . اسماعیل وفا یغمائی
-خطابه جاودانگی – در پاسخ به اسماعیل یغمایی، خوکچهای که «به جهنم سلام گفت» – کاظم مصطفوی
16-شمهای از خروار، درباره اسماعیل وفایغمایی، خوکچهای که «به جهنم سلام گفت!» – از حمید اسدیان
۸ نظر:
۲۵ آذر ۲۵۷۹ ايرانى ۱۵ دسامبر۲۰۲۰ مسعودعالمزاده (ارسلان) پاريس
ـــــــ برخیزم و زندگی ز سر گیرم .... ـــــــ
جایی هست که آدم تنهای تنهاست. دور از خانواده، دوستان، نامردان. خودت میمانی و خودت. اینجاست که هرکس باید از توشه روانی خودش بخورد. اینجاست که مهرپدر، بوسه مادر، یاد میهن بهت گرما میدهد. و نیز آن جنمی که نمیدانم از کجا میاید. کله شقی، پررویی، اخلاق سگ ای که نمیگذارد سرخم کنی. آن پررویی که بقول ملک الشعرا
ــــ
پایداری و استقامت میخ، سزد ارعبرت بشر گردد
برسرش هر چه بیشتر کوبند، پایداریش بیشتر گردد
ــــ
اینجاست که ادبیات و شعر بدادت میرسد. اینجاست که فرهنگ بدرد میخورد.
گوبلز میگفت "نام فرهنگ را که می شنوم، رولورم را ازغلاف درمیاورم"
مخالفینش می گفتند "رولور روکه می بینم، فرهنگ ام را از غلاف درمیاورم".
این تجربه زندگی خود من است.مرا این قصیده بهار نجات داد
ـــــــ برخیزم و زندگی ز سر گیرم .... ـــــــ
من آن شبهای سرد تنهایی و دربدری و نیش و ضرب ناجوانمردی آن ریقماس هارا با "بهار" گذراندم.
هفته ها، ماه ها، سالهای سال. سالهای سال. سالهای سال. سالهای سال.
سالهای زیبایی جوانی را. اما هیچگاه، حتا یک دم افسوس نخوردم.
آن مسئولین کشکی لاتی. من اسم مسئول کشکی لاتی ام را گذاشته بودم "پسرخدا". به قدرخر نمی فهمید. تنها کاری که بلد بود قمپزدرکردن بودواطاعت کشکی لاتی.
فاصله ای چند فرسنگی ای هست میان شک بیمارگونه (paranoïa) و شک فلسفی.
من ازسرتاپام شک فلسفی است. همین جوری بود که تمام مقدسات را یکی یکی به مستراح انداختم و سیفون را کشیدم. همین جوری بود که به پوچی این "پسران خدای قمپزالسلطنه" پی بردم. اینهایی که مبتلا به پارانوئیا و از سرتاپا آلوده به "ایمان" و "یقین" اند. ایمان و یقین به هپروت، به بی وجدانی، به "بالا". به چرتکه اندازی های پوچ و حسابگری هایی با بردی کمتر از نوک بینی !
بالا میارم حتا از فکر اینکه یک روزی برم "بالا" و تا این حد بیام پایین".
بشم جزو این ـــ مـــســـعـــولـــیـــن مـــســـعـــودیـــن ــــ
آن دست که پیش آرزوی دل، دیوارکشد به خام درگیرم.
از درگذشت ناجوانمردانه ی ارسلان رضایی بسیار دلگیرم. یادش گرامی باد.
۲۵ آذر ۲۵۷۹ ايرانى ۱۵ دسامبر۲۰۲۰ مسعودعالمزاده (ارسلان) پاريس
------ از شماها گذر کردیم ! ! !
این ترانه شاهکار که نمونه اش را در ایران من بیاد ندارم را گوش کنید :
(I will survive) (بی تو هم) زنده خواهم ماند : از تو گذر کردم.
https://www.youtube.com/watch?v=ARt9HV9T0w8
این ترانه جزو تاپ ۵۰۰ ترانه بزبان انگلیسی است که دست کم چندسدهزارتایی میشود.
داستان زنی است که با ناجوانمردی رهایش کرده اند.
تا دلتان بخواهد در ایران ترانه هست از جوری که "عاشق بیچاره" از جفای "معشوق ستمگر" می کشد. این زنهایی که مردان در جوانی دنبالشان دویده اند و سر سی سالگی ولشان کرده اند تا دنبال دختر هجده سال ای بدوند با پولی که ثمر زجر آن زن بوده، برای اینها هم ترانه ای ساخته شده ؟
ای معشوق سنگدل من از عشق تو می سوزم. چه کنم ؟ برو بمیر !
تو فرهنگ ما همه چیز یک سویه است. زن حق عاشق شدن داره ؟ نه !
مردی که ۳۶ تا نشمه بندازه دوروبرش میشه رهبر.
زنی که پا پیش بذاره برای تنها نبودن میشه جنده.
.... نکبت بهمن سر آزادی بود ؟ ارواح خیک تان !
-------------------------------------------------------
گوشه ای از متن :
اول از وحشت خشکم زد از فکر اینکه بی تو خواهم زیست
شبها گذشت و من به فکر زجری بودم که تو به من تحمیل کردی
پوستم کلفت شدویادگرفتم که روی پای خودم بایستم
حالا چی شده ؟ از آسمانت به زمین آمده ای ؟
قفل در رو عوض کردم. فکر هم نمی کردم که روزی بیایی ودوباره زجرم بدهی وگرنه کلیدت رو پس می فرستادم.
حالا. عقب گرد، رو به در. گمشو !
فکر کردی که بی تو رو زمین دراز می کشم و جان میدم ؟
با این زجروتحقیری که تو به سر من آوردی ؟
نه ! ازت گذر کردم. با زجر، سرم را بالا گرفتم. زنجیری به دست و پایم نیست.
فکرکردی در همه چیز تو دست بالا رو داری ؟
عقب گرد، رو به در. گمشو !
من عشقم رو نثار کسی می کنم که دوستم داشته باشد.
-------------------------------------------------------
این مرحوم آدم ایستادن و کسی شدن نبود. به فرموده عمل میکرد بی فکر، بی پرنسیپ.
خلایق هرچه لایق !
استاد یغمایی گرامی با درود
مرگ خمید اسدیان درغربت و رنج تلخ و اندوه بار بود.
هرآنچه را که گفتنی بود خود شما به زیبایی در متن آورده اید. مرگ واقعیتی ست که هر لحظه بر سر راه ما در کمین است و البته مهم نیست و اصالت ندارد. اصالت با زدگی ست و خوب آن است که به زندگی بیندیشیم و چنان باشیم که در هنگام رفتن شرمنده گفتار و کردار خویش نباشیم.
مازیار ایزدپناه
استاد یغمایی گرامی با درود
مرگ خمید اسدیان درغربت و رنج تلخ و اندوه بار بود.
هرآنچه را که گفتنی بود خود شما به زیبایی در متن آورده اید. مرگ واقعیتی ست که هر لحظه بر سر راه ما در کمین است و البته مهم نیست و اصالت ندارد. اصالت با زدگی ست و خوب آن است که به زندگی بیندیشیم و چنان باشیم که در هنگام رفتن شرمنده گفتار و کردار خویش نباشیم.
مازیار ایزدپناه
خوکچه ای که براثر کرونا زودتراز بقیه به جهنم سلام گفت . مسعود کیه که نوکرش کی باشه !
چه تلخ، چه غمگنانه. شایسته نیست که بعد از مرگش از او به بدی یاد شود. به نظر میرسد هیچ کس هم در زندگی نداشت یا بهتر بگوئیم برای او هیچ کس باقی نگذاشتند. یکی از نویسنده گان "برادر" در رثای او نوشته که چند وقت پیش که تلفنی صحبت میکرده اند به او گفته از ما مظلومتر و فداکارتر دیده ای؟ پس گرمی دستانت را از ما دریغ نکن. او خوب میدانسته که چقدر تنها هستند.
گفتم شایسته نیست، یادم افتاد... مسعود رجوی شایسته این همه فداکاری، گذشت و این درجه از اعتماد نبود. بد جور جفا کرد. هنوز نمیشه باور کرد که با چهار تا دیالکتیک و توحید و ممد آقا و ضورورت (ضرورت) و اتودینامیسم بتوانی این همه انسان را به نیستی و نابودی معنوی و مادی بکشی. بی صبرانه انتظار دیدن اجساد تکه تکه شده آخوند و ملا و لباس شخصی و... هستم. این حرف، حرف سالم و انسانی نیست ولی فعلا که اینجوریه.
۲۹ آذر ۲۵۷۹ ايرانى ۱۹ دسامبر۲۰۲۰ مسعودعالمزاده (ارسلان) پاريس
بباور یورگن هابرماس "دموکراسی یعنی بحث". ما باید یادبگیریم که با یکدیگر تبادل داشته باشیم. نه اینکه با "بتو چه" آغازکنیم. کسی که پایش را در "محدوده ی جمعی" میگذارد، باید پیه انتقاد را به تنش بمالد. "پشت سرمرده حرف نمی زنند"، استدلال آخوندی است. پس خمینی هم مرد، ما گل بگیریم ؟
مستضعف بازی بازی رو بندازیم تو مستراح.خمینی نود درسد عمرش را بسیار ساده گذراند، کمی برنج و سیب زمینی. نه عیاشی کرد نه کناردریایی رفت. اما کشت و این میهن را نابود کرد.
تف به زنده و مرده اش. به دینش، به احکامش، به فکرش و به گورش.
هیتلر نه عرق خوربود، نه زن باز، نه قمارباز. زندگی ای داشت بسیار ساده.نباید اسیر پروپاگاند شد. ساده زیستی، مبارزه با موضع طلبی (بقول آنها : Karrierist)، خردگرایی، مستضعف گرایی، آتییسم همه جزو اصول تفکر نازیها بود. نازیها هرجایی را که اشغال میکردند، دفترودستک کارگزارانشان یک میزبودویک صندلی. گه گاه سرفرمانده هاو ژنرالهاجاهای شیک بودند آنهم برای ارتباطات سیاسی وگرنه بقیه قالی،دکور،تابلوواشیاءلوکس وشیک را می ریختند دور : یک میز ساده سفیدرنگ، یک صندلی. اینها حرف هم نبود، بهش عمل میکردند. نتیجه را دیدیم.فرق نازیها با کمونیستها این بود که بباورکمونیستها ام القراء سوسیالسیم باید مسکو می بود، بباور نازیها برلین ! این را در داستان گالیور می بینیم که لی لی پوت ها(آدم کوچک ها)جنگ راه انداخته بودند تا ببینند تخم مرغ را باید از سرش شکست یا از ته اش !
هم میهن گرامی، مازیار ایزدپناه و جهانگیر
"...مرگ واقعیتی ست که ... البته مهم نیست و اصالت ندارد..."
این به فارسی یعنی چی ؟ قانون ۳ در ۳ رامیدانی ؟ سه دقیقه بی هوا، سه روز بی آب، سه هفته بی غذا = مرگ ! این مرگ است که اصالت دارد و نه زندگی. با این لقلقه زبان به کجا میرسیم ؟
حمید اسدیان در زندگی کارهای بدی کرد. دروغ گفت، تهمت زد آنهم به انسانهای شریف و میهن دوست. چرا اینها را زیر سبیلی درمیکنی ؟
رجوی در دادگاه استالینی پرویز یعقوبی چنان ادعا میکرد که نگو "...دروغ بد است چون سوبژکتیویستی است ...".
طرف عجب آبشاری زد : "سوبژکتیویستی". آخ چِشَم، آخ چِشَم !
وقتی به خودمن تهمت زدند، جرات کردم به خودش بنویسم که "این دیگر چه کارهای سوبژکتیویستی ای است ؟". رک، بی رودرواسی. این اون وقتی بود که با وزیرووکیل ها ملاقات میکردند.
تهمت به یک مبارز راه میهن یعنی خیانت.
من شبهای دربدری سال ۶۰ در تهران را با اشعاری میگذراندم که سالهاوسالهاگذشت تا بدانم که گوینده اش اسماعیل یغمایی بود که این حمید اسدیان درباره اش گفت "خوکچه ای که به جهنم سلام گفت".
من اینرا به خودم میگیرم و به ام برمیخوره.وقتی این جماعت دریوزه(مجاهدین)به آقای روحانی، مصداقی،کریم قصیم توهین می کنند،من اینرا به خودم میگیرم و به ام برمیخوره.اینرا توهینی به میهن خودم میدانم.
حمید اسدیان بازجر مرد،با درد مرد.همه بادرد می میرند.مگر خمینی بشکن زنان مرد ؟
انسان در بیشتر موارد امکان انتخاب دارد.او هم داشت.از دوحال خارج نیست : یا به آنچه گفت باور داشت، پس باید رویش بایستد وگرنه چوبش را بخورد. کدام مظلوم ؟ فداکاری برای کی ؟
استاد یغمایی به گردن این میهن حق دارد، اما از مجاهدین که جداشد، میرفته تو خیابون بطری آب می فروخته.من گوشه خیابون بودم با دو بیماری،کامیون خالی میکردم،پیش خیریه مسیحی ها غذامیخوردم و شبها توی اتوبوس دورشهر می چرخیدم.چرا حمید اسدیان این کار رانکرد ؟ چون دنبال جای گرم و نرم بود.
اینها را باید گفت.اینها"به بدی یاد کردن"نیست. تنهاگفتن آن چیزی است که رخ داده، بدیاخوب.کاریست نه تنها بسیار شایسته،که وظیفه است.تو مسابقه دو،همه باید درنقطه استارت برابر باشندنه در خط پایان ! یکی اومده تو مسابقه،باعصامیکشه تو پای بقیه تا همه رو بندازه.وقتی کسی نموند،خمیازه کشان،با نی ناش ناش [بقول ترکها گزه گزه] میاد خط پایان و "قربون خودم که قهرررررررمان شدم !"
"....... جلادان به جاکشان نیازمندند ............". پس برای انداختن جلادان، باید یقه جاکشان را هم گرفت.
"...پس گرمی دستانت را از ما دریغ نکن...." : گدایی محبت و نه لیاقت عشق.
من اینرا میگویم و مسئولیت اش را هم می پذیرم. حمیداسدیان انتخاب بدی کرد.به هم میهنان پاک دامن مابدی کرد،تهمت زد.
نباید "حمیداسدیان" در دیگران بازتولیدشود.
حـمـیـداسـدیان الـگـوی پـاکـی بـرای جـوانـان مـیـهـن مـانـبـود،نـیـسـت ونـبـایـد باشـد
رک، بی رودرواسی : نامش با نیکی همراه نباد !
حمید اسدیان هم بمانند بعضی دیگر تا عمر داشت نتوانست یا نخواست با چشمان خودش ببیند و با مغز خودش فکر کند
در نهایت سهمش از کل زندگی شد مجاهد صدیق و شاید با فتوایی از مرادش که دستی هم بر اتش فقه دارد شهید
ارسال یک نظر