از صدای ساز تو
از صدای تار تو
چیزی باقی نمی ماند
چون شنوندگان تو
دیریست در رذائل خود
و فضائل وجود چون توئی زائل شده اند
از تو تنها فضولات تو باقی می ماند فضولاتی پر شکوه! کبیر! انقلابی! توحیدی!
سیفون را مکش
بگذار تا زمانی دوام آوری
وسیمای روان و ذات خود را بنگری
و با نفسی عمیق سینه را
از بوی دلاویز خویشتن خویش بیانباری
پیش از آنکه محو شوی.
مضراب دوم
از نامت عجالتا سخنی نمی گویم
بردن نام تو زبان را به نجاست می آلاید
بنیان قوادی چون تو مرا به خود میخواند
بنیانی که خوب میشناسمش
از بنیانت و نشانت نام میبرم
روزگار غریبی است نازنین
روزگار غریبی است
نام نجاست بر آمده در بدر تمام
«طهارت» است
و آنکه در روسپیخانه شهر به دلالی مفتخر
و به استخوانخواری مشغول
مدال تقوی بر سینه آویخته است!
مضراب سوم
استاد! استاد ! استاد!
چه بزرگند و کبیر
آنان که ترا تیمار میکنند
آنانکه ترا تحمل میکنند
آنانکه تر مینوازند
آنان که نان و قلم تو بفرمان آنانست،
آنان چون تواند در ذات خود
و تو چون آنانی در مایه و پایه
هر دو خود را به خوبی یافته اید
و شناخته اید
وجود ناب تو
شک مرا به یقین بدل کرد
چون تطبیق مرید را با مرشد
و مرشد را با مرید میبینم
و تطبیق چون تو بزرگی را!
چون توکبیری را! با مراد
رجلی تبک تبار را
گندابی تقطیر شده در خویش
عنتری وقیح سرخ نشیمن را
که معلق زنان و ساز در کف
جای دوست و دشمن را مینمایند
در محفل نیکان و پاکان!!
رجلی کبیر را
که چنان ذوب شده است
که سالهاست در خلوت خویش
ادامه رجولیت خویش است
وچنانکه شناسای همگان است
گمشده در بن بستهای مرطوب گُلدیسهای لَزج
وجود ناب تو شک مرا به یقین تبدیل کرد
تا از ازماهیت مرید ذات مراد را بشناسم
مضراب چهارم
استاد!
ساز و دف و تنبک به کناری نه!
آواز مخوان
شتاب کن شتاب
بر دروازه خانه ارباب
غلامان خاتون در تقسیم استخوانند
برخیز و برجه و ورجه ورجه ای
و خرناسه ای
و دمب و گوشی تکان ده
و نوشته ای
در ذم این و آن پارس کن
و استخوانت را دریاب
پیش از آنکه سیفون کشیده شود
و محو شوی چون تکه ای گه
در کشیده شدن بناچار سیفون
برخیز! استاد!
زمان در حال گذرست
سیفون در حال کشیده شدن
برخیز
سازت را برگیر
و چهار مضراب تقدیمی مرا
در بدرقه خود بنواز
پیش از آنکه زمان بگذرد
و سیفون کشیده شود
و محو شوی...................
شانزده دسامبر
۱ نظر:
۲۶ آذر ۲۵۷۹ ايرانى ۱۵ دسامبر۲۰۲۰ مسعودعالمزاده (ارسلان) پاريس
دل درد گرفتم از خنده !
برای این جماعت دریوزه بواقع احساس ترحم میکنم. اینها لیاقت کینه را ندارند.
شیرازی ها ترانه ای دارند بنام "تیرُم تیرُم " (تیرُم تیرُم آخ جون). خیلی زیباست. این رو با دنبک زیر بغل، رو دوپا و ورجه ورجه کنان میخوانند.
فرق این دارودسته لجاره بی طبقه توحیدی بادلقکها اینه که کار دلقکها شادی آفرینه، کاراینها حال به هم زنه.
...............................................
... رو به آنکه افتخار این چارمضراب برای اوست :
مرید ! ریدم به مرادت !
ارسال یک نظر