اسماعیل خوئی شاعر بزرگ ماهرگز نمرده است زنده تر از همیشه در کنار ما ست. اسماعیل وفا یغمائی
۲ نظر:
مسعودعالمزاده (ارسلان)/پاريس
گفت...
۵ خرداد ۲۵۸۰ ايرانى ۲۶ مه ۲۰۲۱ مسعودعالمزاده (ارسلان) پاريس
جان کلام را استاد یغمایی گفت. من تنها خاطره ای از اسماعیل خویی بیاد دارم. حدود سالهای ۵۳ بود. با آنکه دانشکده ی ما در علوم کامپیوتر بود، واحدی هم از شعروادبیات داشتیم که استادش خویی بود. ده نفر ثبت نام کرده بودند، توی یک فضای کوچک ۹۰ نفر میامدند و نیمی شان از دانشگاههای دیگر و کسی جلوشان را نمی گرفت.ماهم تازه دانشجو شده بودیم و خیر سرمان معترض دو آتشه. یک بار این شعر را خواند "... و پدران/ شان در مزرعه دارند دیانت می کارند ...".من دست بلند کردم که "استاد این یعنی چی ؟". من آدم بی رودرواسی ای ام و نه اینکه چون او دیگر در بین ما نیست بیام ازش تعریف کنم. نه ایکه پشت سر مرده حرف نمی زنند. نه اینکه به عادت ما ایرانی ها تا کسی مرد عزیز شد. اما فروتنی و بزرگواری اش هنوز بیادم هست. متلک نگفت، نیش نزد، کنایه هم نزد. با نگاهی عاقل اندر سفیه با مهربانی گفت "... اگه یه خرده فکرکنی متوجه میشی ...". من شعردوستم، اما در سطح من نیست که درباره ی غولی چون خویی نظر بدم. با نهایت تعجب توان ادبی اش بباور من آخرین درجه اهمیت رو داره. چرا ؟ آلمانی زبان شعروفلسفه است. اینها ملت غریبی اند. با جمعیتی کم و بیش یک درصد دنیا، یک تنه نزدیک به یک چهارم تا یک سوم شاعران و فیلسوفهای دست اول دنیا آلمانی اند. رفرانس شعر در زبان آلمانی شیلر است. گوبلز معروف از دید توان ادبی کسی بود در سطح شیلر. وقتی در جمع چندهزارنفره سخنرانی میکرد، چنان همه را مسحورمیکرد که صدای پرمگس شنیده میشد. این توان فردی است. دیدیم که چه جنایتکاری بود. بباور من ارزش والای اسماعیل خویی آنی بود که استاد یغمایی بدرستی گفت : انتقاداز خود و نشان دادن اشتباهات خود و نسل ما. خویی با موضع گیری هایش نگذاشت پس از نبودنش،یک مشت مرده خور الدنگ زیر کالبدش سینه بزنند و از او برای توجیه و تداوم اشتباهات گذشته بت درست کنند. این موضع گیری ها داره مستقیم میزنه تو دهن کسانی که دارند شاه و شیخ می کنند. ظل الله و روح الله می کنند تا ماشاء الله رو جا بندازند. خویی از چاه بیرون آمد اما راهش را یکراست ادامه نداد. دور این چاه را ضربدر زد تا نسل بعدی با سر توش شیرجه نرود چنان که ما کردیم و چون گاو نر بی فکر با سر رفتیم توی دیوار سیمانی و پک و پوزمان له و لورده شد که هیچ، مضحکه عالم دنیا هم شدیم. خویی به این پرسش پاسخ داد که "... چرا کار به اینجا کشید و چه کنیم تا دیگر بار روی ندهد ...". نامه اش به شاهزاده رضا پهلوی اوج شهامتش بود. من از او دلشادم. خویی در من و در ما زنده است. یادش گرمی باد.
۲ نظر:
۵ خرداد ۲۵۸۰ ايرانى ۲۶ مه ۲۰۲۱ مسعودعالمزاده (ارسلان) پاريس
جان کلام را استاد یغمایی گفت. من تنها خاطره ای از اسماعیل خویی بیاد دارم.
حدود سالهای ۵۳ بود. با آنکه دانشکده ی ما در علوم کامپیوتر بود، واحدی هم از شعروادبیات داشتیم که استادش خویی بود. ده نفر ثبت نام کرده بودند، توی یک فضای کوچک ۹۰ نفر میامدند و نیمی شان از دانشگاههای دیگر و کسی جلوشان را نمی گرفت.ماهم تازه دانشجو شده بودیم و خیر سرمان معترض دو آتشه. یک بار این شعر را خواند "... و پدران/ شان در مزرعه دارند دیانت می کارند ...".من دست بلند کردم که "استاد این یعنی چی ؟". من آدم بی رودرواسی ای ام و نه اینکه چون او دیگر در بین ما نیست بیام ازش تعریف کنم. نه ایکه پشت سر مرده حرف نمی زنند. نه اینکه به عادت ما ایرانی ها تا کسی مرد عزیز شد. اما فروتنی و بزرگواری اش هنوز بیادم هست. متلک نگفت، نیش نزد، کنایه هم نزد. با نگاهی عاقل اندر سفیه با مهربانی گفت "... اگه یه خرده فکرکنی متوجه میشی ...".
من شعردوستم، اما در سطح من نیست که درباره ی غولی چون خویی نظر بدم. با نهایت تعجب توان ادبی اش بباور من آخرین درجه اهمیت رو داره. چرا ؟
آلمانی زبان شعروفلسفه است. اینها ملت غریبی اند. با جمعیتی کم و بیش یک درصد دنیا، یک تنه نزدیک به یک چهارم تا یک سوم شاعران و فیلسوفهای دست اول دنیا آلمانی اند. رفرانس شعر در زبان آلمانی شیلر است. گوبلز معروف از دید توان ادبی کسی بود در سطح شیلر. وقتی در جمع چندهزارنفره سخنرانی میکرد، چنان همه را مسحورمیکرد که صدای پرمگس شنیده میشد. این توان فردی است. دیدیم که چه جنایتکاری بود.
بباور من ارزش والای اسماعیل خویی آنی بود که استاد یغمایی بدرستی گفت : انتقاداز خود و نشان دادن اشتباهات خود و نسل ما. خویی با موضع گیری هایش نگذاشت پس از نبودنش،یک مشت مرده خور الدنگ زیر کالبدش سینه بزنند و از او برای توجیه و تداوم اشتباهات گذشته بت درست کنند. این موضع گیری ها داره مستقیم میزنه تو دهن کسانی که دارند شاه و شیخ می کنند. ظل الله و روح الله می کنند تا ماشاء الله رو جا بندازند.
خویی از چاه بیرون آمد اما راهش را یکراست ادامه نداد. دور این چاه را ضربدر زد تا نسل بعدی با سر توش شیرجه نرود چنان که ما کردیم و چون گاو نر بی فکر با سر رفتیم توی دیوار سیمانی و پک و پوزمان له و لورده شد که هیچ، مضحکه عالم دنیا هم شدیم.
خویی به این پرسش پاسخ داد که "... چرا کار به اینجا کشید و چه کنیم تا دیگر بار روی ندهد ...". نامه اش به شاهزاده رضا پهلوی اوج شهامتش بود.
من از او دلشادم.
خویی در من و در ما زنده است. یادش گرمی باد.
سر تعظیم فرود میآورم استاد یغمایی. پاینده ایران به سربلندی مردم و پشتیبانی شاهزاده رضا پهلوی
ارسال یک نظر