لطفا در مورد تصویر شیری که دلقک متوکل عباسی خورد توضیح بفرمایید؟
درباره معجزه زنده شدن تصویر شیر به اذن خدا و دعای
امامان معصوم علیه السلام سه واقعه عجیب و شنیدنی از سه امام بزرگوار شیعه
نقل شده که جهت آگاهی بیشتر شما هر سه را نقل می کنیم :
1.زنده شدن شیر و دریدن مرد ساحر، به امر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» در ضمن حالات حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام (ج 2 ص 364 و 365 از طبع سنگی) از علیّ بن یقطین روایت کرده است که هارون الرّشید مردی را طلب کرد که امر إمامت آنحضرت را باطل سازد و آنحضرت را در مجلس خجالت دهد. برای این منظور مرد ساحری را حاضر کردند، چون سفره گستردند بر روی نان عملی انجام داد که هر وقت خادم آنحضرت اراده میکرد گردۀ نانی را برگیرد آن نان از دستش میپرید، و هارون الرّشید از این منظره در نهایت خنده و سرور درآمد .
در این حال حضرت بیدرنگ سر خود را بطرف نقش شیری که در پرده کشیده شده بود بلند کرده و فرمودند: یا أسَدَ اللهِ خُذْ عَدُوَّ اللهِ «ای شیر خدا! دشمن خدا را بگیر.» ناگهان آنصورت مانند یک حیوان درندۀ قوی پنجهای جستن کرد و آن مرد ساحر را دریده و طعمۀ خود ساخت. هارون و ندیمانش همگی بیهوش شده و به روی زمین افتادند و از شدّت ترس عقلها از سرهایشان پرید. و چون پس از زمانی بهوش آمدند هارون به حضرت گفت: به حقّی که من بر تو دارم از تو میخواهم که به این صورت شیر امر کنی که این مرد را برگرداند. حضرت فرمود: اگر عصای موسی ریسمانها و عصاهائی را که از جادوگران فرعون بلعیده بود بازگردانید این صورت هم آن مرد بلعیده شده را برخواهد گردانید.
محدّث قمّی نیز در «منتهی الا ٓ مال»( طبع رحلی، ج 2، ص 136) پس از آنکه این داستان را از ابن شهرآشوب روایت کرده است می نویسد: بعضی از فضلاء ـ احتمالا آن شخص سیّد اجلّ آقا سیّد حسین مفتی باشد ـ روایت کرده این حدیث را از شیخ بهائی به این طریق که فرمود :
حدیث کرد مرا در شب جمعه هفتم جُمادَی الا ٓ خرة سنۀ 1003 در مقابل دو ضریح امامین معصومین حضرت موسی بن جعفر و أبوجعفر جواد علیهماالسّلام، از پدرش شیخ حسین از مشایخ خود ـ پس آنها را نام برده تا به شیخ صدوق ـ از ابن الولید از صفّار و سعد بن عبدالله از أحمد بن محمّد بن عیسی از حسن بن علیّ بن یقطین از برادرش حسین از پدرش علیّ بن یقطین؛ و رجال این سند تمامی ثقات و شیوخ طائفه هستند، پس حدیث را ذکر کرده مثل آنچه ذکر شد و مخالفتی با این حدیث ندارد جز آنکه در آن خادم ندارد بلکه دارد خود حضرت میخواست نان بردارد؛ و دیگر آنکه صورت شیر در بعضی از صحنهای منزل بود نه در پرده؛ و بقیّه مثل همند. و بعد از این روایت گفته که: شیخ بهائی أدام الله ایّامَه انشاد کرد برای من سه بیتی که در مدح حضرت امام موسی و امام محمّد جواد علیهماالسّلام گفته بود و آن سه بیت اینست ] و [ بهترین أشعاریست که در مدح آندو بزرگوار گفته شده :
ألا یا قاصدَ الزَّورآء عرِّجْ علی الغَربیّ مِن تلک المَغانی
و نَعلَیک اخْلعَن و اسجُدْ خضوعًا إذا لاحتْ لدَیک القُبّتانِ
فَتَحْتَهُما لَعمرُک نارُ موسی و نورُ مُحمّدٍ مُتقارنانِ
2.زنده شدن شیر و دریدن حاجب مأمون، به امر حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام
داستان زنده شدن شیر و دریدن حاجبِ مأمون را در کتاب «عیون أخبار الرّضا» (در باب چهلم طبع سنگی، ص 345 )آورده، و شیخ حرّ عاملی در کتاب «إثبات الهداة بالنّصوص و المعجزات» در باب بیست و پنجم، در معجزات حضرت امام رضا علیه السّلام در جلد ششم، ص 55 از کتاب «عیون» روایت کرده است .
امّا اصل روایت در کتاب «عیون» چنین است که مرحوم صدوق روایت میکند از أبوالحسن بن قاسم المفسّر از یوسف بن محمّد بن زیاد وعلیّ بن محمّد بن سیّار، و این دو نفر از دو پدرشان و آن دو پدر از حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام از پدرش حضرت علیّ بن محمّد از پدرش حضرت محمّدبن علیّ علیهم السّلام، و حضرت روایت را مفصّلاً ذکر میکنند تا میرسند به آنکه :
حاجب مأمون که مأمور بود در مجلس، حضرت رضا را تحقیر کند به آن حضرت گفت: مردم برای تو معجزاتی اثبات میکنند که برای احدی از مردم غیر از تو اثبات نکردهاند؛ گوئی معجزهای مانند معجزۀ حضرت إبراهیم که مرغان کشته شده را زنده کرد آوردهای ؟! اگر راست میگوئی پس امر کن به این دو شیر و آنها را زنده کن و بر من مسلّط گردان! و مقصود حاجب دو صورت شیری بود که روبروی هم بر مسند مأمون نقش کرده بودند. حضرت به غضب درآمده و به آن دو صورت صدا زدند: بگیرید این فاجر را! و این مرد فاجر را طعمۀ خود قرار دهید و از او عین و اثری باقی نگذارید !
آن دو شیر برجستند و آن مرد را پاره کرده طعمۀ خود قرار دادند و استخوانهای او را خرد کرده و جویدند و او را خوردند و خون او را لیسیدند ـو مردم تماشا میکردند و همه در تحیّر و حیرت فرو رفته بودندـ و پس از آن خدمت حضرت ایستادند و عرض کردند: ای ولیّ خدا در روی زمین! آیا امر میکنی که با مأمون نیز این عمل را انجام دهیم ؟ مأمون از استماع این سخن غش کرد، و حضرت فرمودند: بایستید! و آنها بحال خود برگشتند.
3 . زنده شدن تصویر شیر درنده به امر امام هادی علیه السلام
نقل شده متوکل عباسی که از هر راهی تلاش داشت امام هادی علیه السلام را تحقیر کند و شخصیت و عظمت او را درهم شکند. روزی فردی را به سراغ شعبده باز و جادوگر بی نظیری فرستاد که اهل هندوستان و از دشمنان اهل بیت علیهم السلام به شمار می آمد. متوکل به او هزار دینار طلا داد که حضرت هادی علیه السلام را تحقیر و شرمنده کند. او نیز قبول کرد و در مجلس مهمانی خلیفه در کنار حضرت هادی علیه السلام نشست. و در قرص نانی عمل سحر انجام داد؛ به گونه ای که وقتی حضرت هادی علیه السلام دست مبارک خود را به طرف آن نان دراز کرد؛ نان به هوا پرید. و حاضران خندیدند و حضرت را به خیال خامشان تحقیر کردند .
در کنار شعبده باز هندی بالشی قرار داشت که روی آن تصویر شیر بود. امامِ کائنات و صاحب ولایت تکوینی، دست مبارکش را بر آن تصویر نهاد و فرمود: این فاسق را بگیر! [با عنایت الهی و کرامت امام هادی علیه السلام ] آن تصویر به شیر درنده تبدیل شد و در جا ساحر هندی را پاره کرد و خورد! [و جریان مجلس هارون و امام موسی بن جعفر علیهماالسلام و امام رضا علیه السلام و مأمون تکرار شد] و شرکت کنندگان در مجلس مبهوت و متحیر ماندند. متوکل از آن امام بزرگوار درخواست کرد که دستور دهد آن شیر، ساحر هندی را برگرداند .
حضرت فرمود: «او را دیگر نخواهی دید. آیا تو دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط می کنی!» این جمله را فرمود و مجلس متوکل را ترک گفت.( بحار الانوار، ج 50، ص 144، ح 28؛ کشف الغمّة، ج 2، ص 392.)
1.زنده شدن شیر و دریدن مرد ساحر، به امر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» در ضمن حالات حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام (ج 2 ص 364 و 365 از طبع سنگی) از علیّ بن یقطین روایت کرده است که هارون الرّشید مردی را طلب کرد که امر إمامت آنحضرت را باطل سازد و آنحضرت را در مجلس خجالت دهد. برای این منظور مرد ساحری را حاضر کردند، چون سفره گستردند بر روی نان عملی انجام داد که هر وقت خادم آنحضرت اراده میکرد گردۀ نانی را برگیرد آن نان از دستش میپرید، و هارون الرّشید از این منظره در نهایت خنده و سرور درآمد .
در این حال حضرت بیدرنگ سر خود را بطرف نقش شیری که در پرده کشیده شده بود بلند کرده و فرمودند: یا أسَدَ اللهِ خُذْ عَدُوَّ اللهِ «ای شیر خدا! دشمن خدا را بگیر.» ناگهان آنصورت مانند یک حیوان درندۀ قوی پنجهای جستن کرد و آن مرد ساحر را دریده و طعمۀ خود ساخت. هارون و ندیمانش همگی بیهوش شده و به روی زمین افتادند و از شدّت ترس عقلها از سرهایشان پرید. و چون پس از زمانی بهوش آمدند هارون به حضرت گفت: به حقّی که من بر تو دارم از تو میخواهم که به این صورت شیر امر کنی که این مرد را برگرداند. حضرت فرمود: اگر عصای موسی ریسمانها و عصاهائی را که از جادوگران فرعون بلعیده بود بازگردانید این صورت هم آن مرد بلعیده شده را برخواهد گردانید.
محدّث قمّی نیز در «منتهی الا ٓ مال»( طبع رحلی، ج 2، ص 136) پس از آنکه این داستان را از ابن شهرآشوب روایت کرده است می نویسد: بعضی از فضلاء ـ احتمالا آن شخص سیّد اجلّ آقا سیّد حسین مفتی باشد ـ روایت کرده این حدیث را از شیخ بهائی به این طریق که فرمود :
حدیث کرد مرا در شب جمعه هفتم جُمادَی الا ٓ خرة سنۀ 1003 در مقابل دو ضریح امامین معصومین حضرت موسی بن جعفر و أبوجعفر جواد علیهماالسّلام، از پدرش شیخ حسین از مشایخ خود ـ پس آنها را نام برده تا به شیخ صدوق ـ از ابن الولید از صفّار و سعد بن عبدالله از أحمد بن محمّد بن عیسی از حسن بن علیّ بن یقطین از برادرش حسین از پدرش علیّ بن یقطین؛ و رجال این سند تمامی ثقات و شیوخ طائفه هستند، پس حدیث را ذکر کرده مثل آنچه ذکر شد و مخالفتی با این حدیث ندارد جز آنکه در آن خادم ندارد بلکه دارد خود حضرت میخواست نان بردارد؛ و دیگر آنکه صورت شیر در بعضی از صحنهای منزل بود نه در پرده؛ و بقیّه مثل همند. و بعد از این روایت گفته که: شیخ بهائی أدام الله ایّامَه انشاد کرد برای من سه بیتی که در مدح حضرت امام موسی و امام محمّد جواد علیهماالسّلام گفته بود و آن سه بیت اینست ] و [ بهترین أشعاریست که در مدح آندو بزرگوار گفته شده :
ألا یا قاصدَ الزَّورآء عرِّجْ علی الغَربیّ مِن تلک المَغانی
و نَعلَیک اخْلعَن و اسجُدْ خضوعًا إذا لاحتْ لدَیک القُبّتانِ
فَتَحْتَهُما لَعمرُک نارُ موسی و نورُ مُحمّدٍ مُتقارنانِ
2.زنده شدن شیر و دریدن حاجب مأمون، به امر حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام
داستان زنده شدن شیر و دریدن حاجبِ مأمون را در کتاب «عیون أخبار الرّضا» (در باب چهلم طبع سنگی، ص 345 )آورده، و شیخ حرّ عاملی در کتاب «إثبات الهداة بالنّصوص و المعجزات» در باب بیست و پنجم، در معجزات حضرت امام رضا علیه السّلام در جلد ششم، ص 55 از کتاب «عیون» روایت کرده است .
امّا اصل روایت در کتاب «عیون» چنین است که مرحوم صدوق روایت میکند از أبوالحسن بن قاسم المفسّر از یوسف بن محمّد بن زیاد وعلیّ بن محمّد بن سیّار، و این دو نفر از دو پدرشان و آن دو پدر از حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام از پدرش حضرت علیّ بن محمّد از پدرش حضرت محمّدبن علیّ علیهم السّلام، و حضرت روایت را مفصّلاً ذکر میکنند تا میرسند به آنکه :
حاجب مأمون که مأمور بود در مجلس، حضرت رضا را تحقیر کند به آن حضرت گفت: مردم برای تو معجزاتی اثبات میکنند که برای احدی از مردم غیر از تو اثبات نکردهاند؛ گوئی معجزهای مانند معجزۀ حضرت إبراهیم که مرغان کشته شده را زنده کرد آوردهای ؟! اگر راست میگوئی پس امر کن به این دو شیر و آنها را زنده کن و بر من مسلّط گردان! و مقصود حاجب دو صورت شیری بود که روبروی هم بر مسند مأمون نقش کرده بودند. حضرت به غضب درآمده و به آن دو صورت صدا زدند: بگیرید این فاجر را! و این مرد فاجر را طعمۀ خود قرار دهید و از او عین و اثری باقی نگذارید !
آن دو شیر برجستند و آن مرد را پاره کرده طعمۀ خود قرار دادند و استخوانهای او را خرد کرده و جویدند و او را خوردند و خون او را لیسیدند ـو مردم تماشا میکردند و همه در تحیّر و حیرت فرو رفته بودندـ و پس از آن خدمت حضرت ایستادند و عرض کردند: ای ولیّ خدا در روی زمین! آیا امر میکنی که با مأمون نیز این عمل را انجام دهیم ؟ مأمون از استماع این سخن غش کرد، و حضرت فرمودند: بایستید! و آنها بحال خود برگشتند.
3 . زنده شدن تصویر شیر درنده به امر امام هادی علیه السلام
نقل شده متوکل عباسی که از هر راهی تلاش داشت امام هادی علیه السلام را تحقیر کند و شخصیت و عظمت او را درهم شکند. روزی فردی را به سراغ شعبده باز و جادوگر بی نظیری فرستاد که اهل هندوستان و از دشمنان اهل بیت علیهم السلام به شمار می آمد. متوکل به او هزار دینار طلا داد که حضرت هادی علیه السلام را تحقیر و شرمنده کند. او نیز قبول کرد و در مجلس مهمانی خلیفه در کنار حضرت هادی علیه السلام نشست. و در قرص نانی عمل سحر انجام داد؛ به گونه ای که وقتی حضرت هادی علیه السلام دست مبارک خود را به طرف آن نان دراز کرد؛ نان به هوا پرید. و حاضران خندیدند و حضرت را به خیال خامشان تحقیر کردند .
در کنار شعبده باز هندی بالشی قرار داشت که روی آن تصویر شیر بود. امامِ کائنات و صاحب ولایت تکوینی، دست مبارکش را بر آن تصویر نهاد و فرمود: این فاسق را بگیر! [با عنایت الهی و کرامت امام هادی علیه السلام ] آن تصویر به شیر درنده تبدیل شد و در جا ساحر هندی را پاره کرد و خورد! [و جریان مجلس هارون و امام موسی بن جعفر علیهماالسلام و امام رضا علیه السلام و مأمون تکرار شد] و شرکت کنندگان در مجلس مبهوت و متحیر ماندند. متوکل از آن امام بزرگوار درخواست کرد که دستور دهد آن شیر، ساحر هندی را برگرداند .
حضرت فرمود: «او را دیگر نخواهی دید. آیا تو دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط می کنی!» این جمله را فرمود و مجلس متوکل را ترک گفت.( بحار الانوار، ج 50، ص 144، ح 28؛ کشف الغمّة، ج 2، ص 392.)
https://www.porseman.com/article/%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3-%D9%85%D8%AA%D9%88%D9%83%D9%84-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3%D9%8A/20200
حکایت زنده شدن شیر و دریدن پردهدار هارون الرشید به امر امام کاظم و امام رضا(ع) از نظر سندی و اعتبار صحیح است؟
پاسخ اجمالی
ماجرای مقابله امام هفتم(ع) و امام هشتم(ع) با جادوگران و زندهکردن
تصویر شیرهایی که در کاخ سلطنتی وجود داشت و دریده شدن ساحران توسط آنها در
برخی منابع روایی گزارش شده است که به بررسی مختصر آن میپردازیم:
1. به جهت جایگاه والایی که امام کاظم(ع) در میان مردم داشت، هارون الرشید به دنبال شخصی بود که موقعیت حضرتشان را تضعیف نموده و ایشان را در میان مردم شرمنده سازد؛ در همین راستا، مرد جادوگری را به او معرفی کرده و به حضورش آوردند. وقتی سفره غذا پهن شد، جادوگر وردی بر نان خواند که هر گاه خادم امام برای برداشتن نان دستش را دراز میکرد، نان از میان دستانش میپرید و هارون از دیدن این صحنه خوشحال شده و به شدّت میخندید. امام کاظم(ع) با مشاهده این جادوگری، به تصویر شیری که بر یکی از پردههای قصر کشیده شده بود، اشاره کرد و فرمود: ای شیر خدا! دشمن خدا را بگیر! پس شیر تصویر کشیده شده بر پرده به درنده بسیار بزرگی تبدیل شد و فرد جادوگر را درید! هارون و اطرافیانش از شدت ترس بیهوش شدند و عقل از سرشان پرید. زمانی که به هوش آمدند، هارون به امام کاظم(ع) گفت: به حقی که بر تو دارم سوگندت میدهم که از شیر بخواه که آن مرد جادوگر را برگرداند. امام(ع) پاسخ داد: اگر عصای موسی(که تبدیل به اژدها شده بود)، ریسمانها و عصاهای جادوگران (که به صورت مار درآمده بودند) را برگداند، این شیر نیز جادوگری که بلعیده بود را برخواهد گرداند![1]
در سند این روایت، افراد زیر قرار دارند:
محمد بن الحسن بن احمد بن ولید،[2] محمد بن الحسن الصفار،[3] سعد بن عبدالله،[4] احمد بن محمد بن عیسی،[5] حسن بن علی بن یقطین،[6] حسین بن علی یقطین،[7] و علی بن یقطین بن موسى البغدادی.[8]
تمامی افراد مذکور در سند این روایت موثق(مورد تأیید) هستند؛ لذا این روایت، گزارشی قابل استناد و اعتماد است و از جهت محتوا هم مشکلی با عقائد شیعیان ندارد؛ زیرا با آنکه امام کاظم(ع) در کنترل کردن خشم خود، فردی نمونه بوده و به همین جهت به حضرتشان کاظم(بسیار فروبرنده خشم) میگفتند؛[9] اما گاه در جایی که دشمنی بخواهد با جادو و عوامفریبی، آن چنان حقیقت را وارونه نشان دهد که بیم آن باشد که حتی حقطلبان نیز از مسیر حق منحرف شوند، اولیای خدا با اجازه پروردگار میتوانند با رفتاری اعجازآمیز، این توطئه را نابود سازند.
2. «در زمان مأمون خلیفه عباسی، خشکسالی شدیدی رخ داد و با اصرار مأمون، امام رضا(ع) برای خواندن نماز باران به بیابان رفت و بعد از استجابت دعای امام(ع)، عدهای از اطرافیان مأمون به بدگویی از حضرتشان پرداخته و به مأمون گوشزد کردند که بعد از چنین اتفاقی این نگرانی وجود دارد که خلافت از بنی عباس به فرزندان علی(ع) منتقل شود. یکی از این بدگویان حمید بن مهران بود که با لحن جسارتآمیزی به امام(ع) گفت:
اى پسر موسى! پایت را از گلیمت درازتر کردهای! خداوند بارانی را در وقتش فرستاده و تو آن را کرامتی برای خود میپنداری! گویا مانند ابراهیم(ع)، مرغان تکهتکه شده را دوباره زنده کردهای! در زنده کردن مرغان را انجام دادهای،... اگر میپنداری که راستگویی، تصویر این دو شیری که بر تخت مأمون است را زنده کرده و به جان من بینداز! این میتواند معجزه باشد نه بارش بارانی که هم در وقتش آمده و هم دیگران برای آن دست به دعا برداشته بودند! امام رضا(ع) خشمگین شد و خطاب به دو تصویر بانگ برداشت: این نابکار را بدرید و هیچ اثری از او باقی مگذارید! آن دو تصویر تبدیل به دو شیر زنده شده و در برابر نگاههای شگفتآمیز حاضران به آن فرد جسور حمله نموده و او را دریدند و استخوانهایش را شکسته و خوردند و خونهای او را نیز لیس زدند و هیچ اثری از او باقی نگذاشتند! سپس رو به امام رضا(ع) کرده و عرضه داشتند: ای ولی خدا بر روی زمین! دستورت در مورد مأمون چیست؟ آیا او را نیز به همین ترتیب دریده و نابود کنیم؟! مأمون از ترس بیهوش شد. امام به شیرها دستور داد که فعلاً دست نگه دارند و سپس فرمود که عطر و گلاب به صورت مأمون زده و او را به هوش آورند. بعد از آنکه مأمون به هوش آمد، شیرها دوباره عرضه داشتند: آیا اجازه میدهید که او را به رفیقش ملحق سازیم؟! امام فرمود: نه! خدا در باره او نیز نقشهای دارد که اجرایش خواهد کرد! آن دو شیر گفتند: پس چه فرمانی میدهید؟ امام فرمود: به جای خود برگردید و همانگونه شوید که قبلاً بودید! ...[10]
پذیرش محتوای این روایت هم مانند روایت قبل مشکلی ندارد، اما از لحاظ سند، فردی به نام «محمد بن قاسم المفسر» در سلسله سند آن وجود دارد که در کتب رجالی توثیق نشده است.[11]
1. به جهت جایگاه والایی که امام کاظم(ع) در میان مردم داشت، هارون الرشید به دنبال شخصی بود که موقعیت حضرتشان را تضعیف نموده و ایشان را در میان مردم شرمنده سازد؛ در همین راستا، مرد جادوگری را به او معرفی کرده و به حضورش آوردند. وقتی سفره غذا پهن شد، جادوگر وردی بر نان خواند که هر گاه خادم امام برای برداشتن نان دستش را دراز میکرد، نان از میان دستانش میپرید و هارون از دیدن این صحنه خوشحال شده و به شدّت میخندید. امام کاظم(ع) با مشاهده این جادوگری، به تصویر شیری که بر یکی از پردههای قصر کشیده شده بود، اشاره کرد و فرمود: ای شیر خدا! دشمن خدا را بگیر! پس شیر تصویر کشیده شده بر پرده به درنده بسیار بزرگی تبدیل شد و فرد جادوگر را درید! هارون و اطرافیانش از شدت ترس بیهوش شدند و عقل از سرشان پرید. زمانی که به هوش آمدند، هارون به امام کاظم(ع) گفت: به حقی که بر تو دارم سوگندت میدهم که از شیر بخواه که آن مرد جادوگر را برگرداند. امام(ع) پاسخ داد: اگر عصای موسی(که تبدیل به اژدها شده بود)، ریسمانها و عصاهای جادوگران (که به صورت مار درآمده بودند) را برگداند، این شیر نیز جادوگری که بلعیده بود را برخواهد گرداند![1]
در سند این روایت، افراد زیر قرار دارند:
محمد بن الحسن بن احمد بن ولید،[2] محمد بن الحسن الصفار،[3] سعد بن عبدالله،[4] احمد بن محمد بن عیسی،[5] حسن بن علی بن یقطین،[6] حسین بن علی یقطین،[7] و علی بن یقطین بن موسى البغدادی.[8]
تمامی افراد مذکور در سند این روایت موثق(مورد تأیید) هستند؛ لذا این روایت، گزارشی قابل استناد و اعتماد است و از جهت محتوا هم مشکلی با عقائد شیعیان ندارد؛ زیرا با آنکه امام کاظم(ع) در کنترل کردن خشم خود، فردی نمونه بوده و به همین جهت به حضرتشان کاظم(بسیار فروبرنده خشم) میگفتند؛[9] اما گاه در جایی که دشمنی بخواهد با جادو و عوامفریبی، آن چنان حقیقت را وارونه نشان دهد که بیم آن باشد که حتی حقطلبان نیز از مسیر حق منحرف شوند، اولیای خدا با اجازه پروردگار میتوانند با رفتاری اعجازآمیز، این توطئه را نابود سازند.
2. «در زمان مأمون خلیفه عباسی، خشکسالی شدیدی رخ داد و با اصرار مأمون، امام رضا(ع) برای خواندن نماز باران به بیابان رفت و بعد از استجابت دعای امام(ع)، عدهای از اطرافیان مأمون به بدگویی از حضرتشان پرداخته و به مأمون گوشزد کردند که بعد از چنین اتفاقی این نگرانی وجود دارد که خلافت از بنی عباس به فرزندان علی(ع) منتقل شود. یکی از این بدگویان حمید بن مهران بود که با لحن جسارتآمیزی به امام(ع) گفت:
اى پسر موسى! پایت را از گلیمت درازتر کردهای! خداوند بارانی را در وقتش فرستاده و تو آن را کرامتی برای خود میپنداری! گویا مانند ابراهیم(ع)، مرغان تکهتکه شده را دوباره زنده کردهای! در زنده کردن مرغان را انجام دادهای،... اگر میپنداری که راستگویی، تصویر این دو شیری که بر تخت مأمون است را زنده کرده و به جان من بینداز! این میتواند معجزه باشد نه بارش بارانی که هم در وقتش آمده و هم دیگران برای آن دست به دعا برداشته بودند! امام رضا(ع) خشمگین شد و خطاب به دو تصویر بانگ برداشت: این نابکار را بدرید و هیچ اثری از او باقی مگذارید! آن دو تصویر تبدیل به دو شیر زنده شده و در برابر نگاههای شگفتآمیز حاضران به آن فرد جسور حمله نموده و او را دریدند و استخوانهایش را شکسته و خوردند و خونهای او را نیز لیس زدند و هیچ اثری از او باقی نگذاشتند! سپس رو به امام رضا(ع) کرده و عرضه داشتند: ای ولی خدا بر روی زمین! دستورت در مورد مأمون چیست؟ آیا او را نیز به همین ترتیب دریده و نابود کنیم؟! مأمون از ترس بیهوش شد. امام به شیرها دستور داد که فعلاً دست نگه دارند و سپس فرمود که عطر و گلاب به صورت مأمون زده و او را به هوش آورند. بعد از آنکه مأمون به هوش آمد، شیرها دوباره عرضه داشتند: آیا اجازه میدهید که او را به رفیقش ملحق سازیم؟! امام فرمود: نه! خدا در باره او نیز نقشهای دارد که اجرایش خواهد کرد! آن دو شیر گفتند: پس چه فرمانی میدهید؟ امام فرمود: به جای خود برگردید و همانگونه شوید که قبلاً بودید! ...[10]
پذیرش محتوای این روایت هم مانند روایت قبل مشکلی ندارد، اما از لحاظ سند، فردی به نام «محمد بن قاسم المفسر» در سلسله سند آن وجود دارد که در کتب رجالی توثیق نشده است.[11]
[1]. شیخ صدوق، امالی، ص 148، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376ش؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، محقق، مصحح، لاجوردی، مهدی، ج 1، ص 96، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.
[4]. نجاشی، احمد بن علی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة(رجال نجاشی)، ص 177، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ ششم، 1365ش.
[5]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، محقق، مصحح، قیومی اصفهانی، جواد، ص 351، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ سوم، 1427ق.
[6]. رجال الطوسی، ص 354.
[7]. همان، ص 355.
[8]. حلی، حسن بن علیّ بن داود، الرجال، ص 91، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1342ش.
[9]. زندگی امام موسای کاظم(ع) و فرزندانش، سؤال 1888؛ عفو و گذشت، سیره و منش اهل بیت(ع)، سؤال 4857.
[10]. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، محقق، مصحح، لاجوردی، مهدی، ج 2، ص 172 - 169، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق.
[11]. حلی، حسن بن علیّ بن داود، الرجال، ص 510، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1342ش.
۱ نظر:
۹ خرداد ۲۵۸۰ ايرانى ۳۰ مه ۲۰۲۱ مسعودعالمزاده (ارسلان) پاريس
در تایید این احادیث خیلی توپ و محکم، این حدیث را هم از امام راحل داشته باشید که گفت، بخشید فرمود، منظورم این است که فرمودند :
الخالی بندان الاز الکفار البدترند ... الامام الخمینی روحیش فدای این حشمت خان بنده.
ما مدرسه که بودیم، گه گاه بازی هایی هم داشتیم. یکیش خوردن سیب آویزان به یک نخ بود بی دست. برای اینکه بچه بتونه سیب رو بخوره، سیب قندک می خریدند وگرنه اگه سیب سفت و بزرگ میبود، دهن بچه نمی تونست گیر بده بهش.
خوبی مسلمان جماعت اینه که عقل رو فرستاده مرخصی درازمدت. یکی نیست بگه آخه جماعت الدنگ، شیر نمی تونه استخوان بخوره. فک شیر نمی تونه گیر بده به جمجمه. برای همین هم هست که شیروپلنگ گوشت رو میخورند و بقیه اش رو میذارند برای آخوندهای جنگل که کفتار باشه و نوعی کرکس استخوان خوار بنام (gypaète).
ارسال یک نظر