اسماعیل وفا یغمای
و شبان تيره مي آيند
از فراز چشمهاي سرد من در راههاي ناشناس و دور
ـ آنچنان كه پيش از اين در راههاي كورـ
در درون قلب من اما دوبارهدرنهفت آسماني دور
خواهر همخون و همزادم ستاره
ميدرخشد باز، ميخواند:
«در شبان تيره همچون آذرخشي سرخ بايد
با سرود رعدها آواز خود را بر بلند آسمان كوبيد»
و شبان تيره ميدانند
ـ ميخندم ميان اين شب تاريك بيخون هراسان ـ
گر چه من باشم بر اين ره يا نباشم
صبح خواهد شد خروس صبح خواهد خواند
و نشاني از شب و از سايه هاي تيره و اشباح شب
بر جا نخواهد ماند.
لحظه اي بر جاي ميمانم
گوش ميبندم
و ميخندم
خواهر همخون و همزادم ستاره
در ميان آسماني دور ميخواند:
در ميان اين همه ظلمت
در اين شبها
عالمي دارد
درخشيدن!
و شبان تيره مي آيند
از فراز چشمهاي سرد من در راههاي ناشناس و دور
ـ آنچنان كه پيش از اين در راههاي كورـ
در درون قلب من اما دوبارهدرنهفت آسماني دور
خواهر همخون و همزادم ستاره
ميدرخشد باز، ميخواند:
«در شبان تيره همچون آذرخشي سرخ بايد
با سرود رعدها آواز خود را بر بلند آسمان كوبيد»
و شبان تيره ميدانند
ـ ميخندم ميان اين شب تاريك بيخون هراسان ـ
گر چه من باشم بر اين ره يا نباشم
صبح خواهد شد خروس صبح خواهد خواند
و نشاني از شب و از سايه هاي تيره و اشباح شب
بر جا نخواهد ماند.
لحظه اي بر جاي ميمانم
گوش ميبندم
و ميخندم
خواهر همخون و همزادم ستاره
در ميان آسماني دور ميخواند:
در ميان اين همه ظلمت
در اين شبها
عالمي دارد
درخشيدن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر