گر منم مجنون ز عشق تو، خوشا دیوانگی
بی تو از ما دور، تا روز ابد فرزانگی
در دلم چون شمع میسوزی و من با سوختن
با تو می آموزم ای مه شیوه ی پروانگی
عشق بی زنجیر میخواهم رها از کفر و دین
تا فرو ریزد چو توفان این همه بیگانگی
عقل و دین را سوختم چون این دو را با عاشقی
من ندیدم در دل خود لایق همخانگی
خلق بر بام اند بهر دیدن ماه تمام
در سرای خود منم با ماه در همخانگی
مست از لعل لبت پیمانه ی گلگون می
من ولی مستم که با لبهات هم پیمانگی
خسته و عریان در آغوش توام چون بیکسان
عشق من! خوبا چنین درویشی و شاهانگی
او به من امشب(وفا) ویران ومن ویران او
ای خوشا آبادی ما در چنین ویرانگی
بی تو از ما دور، تا روز ابد فرزانگی
در دلم چون شمع میسوزی و من با سوختن
با تو می آموزم ای مه شیوه ی پروانگی
عشق بی زنجیر میخواهم رها از کفر و دین
تا فرو ریزد چو توفان این همه بیگانگی
عقل و دین را سوختم چون این دو را با عاشقی
من ندیدم در دل خود لایق همخانگی
خلق بر بام اند بهر دیدن ماه تمام
در سرای خود منم با ماه در همخانگی
مست از لعل لبت پیمانه ی گلگون می
من ولی مستم که با لبهات هم پیمانگی
خسته و عریان در آغوش توام چون بیکسان
عشق من! خوبا چنین درویشی و شاهانگی
او به من امشب(وفا) ویران ومن ویران او
ای خوشا آبادی ما در چنین ویرانگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر