از
اینجا برای آمنه تقوائی دختر نازنینم مینویسم. دلم میخواست جهان طوری بود که
میتوانستم شادی ترا با خودم تقسیم کنم شادی تو و ناهید و مهدی و سمیه و
بهمن که به سفر رفتند. چه میتوانم بکنم آمنه عزیز اگر پس از چند روز درنگ
که نمی توانستم برایت چیزی بنویسم سرانجام جرئت این را به خود بدهم که
اندوه دختر نازنینم را با خود تقسیم کنم. اندوهی سنگین را. جهان ما با همه
عظمت همچنین ماهیتی تراژیک دارد. باید تحمل کرد. چند روز ساعتها سرگذشت
خانواده شما را از نظر میگذراندم . مثنوی هفتاد من کاغذ و گوشه ای عظیم از
تاریخ نانوشته این سالها. عجالتا میگویم نیرومند باش آمنه عزیز. لازم نیست
رفتگان را فراموش کنیم. انها را با خود داشته باشیم زندگی ترکیبی از ماندن و
رفتن است. ترکیبی از زندگی و مرگ. بهمن زود رفت و جوان افتاد ولی باتو
زندگی خواهد کرد. امیدوارم نیروی آنها را که رفتند در خود که مانده ای و
هستی حس کنی. کار ما تا هستیم زیستن است و رو به روشنائی رفتن و چون ناقوس
بنوازد ما نیز خواهیم رفت زنده باشی و پایدار و امیدوارم ببینمت و بنگرم که
لبخندت زندگی را زیباتر میکند. عمو اسماعیل
دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی
افتاب خواهد دمید
مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند
۱۴۰۰ شهریور ۱۱, پنجشنبه
برای دختر نازنینم آمنه تقوائی و در سفربهمن که زود رفت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر