دفتر غزلهای مرا به تیغ جراح مسپار
اسماعیل وفا یغمائی
***
دماغ شیطانی دارم
با هوش و شیطان و فرصت طلب
وقتی لبان من لبانت را میبوسد
او دور از چشم من و تو
با نوک پهن خودش
دماغ نوک تیز ترا میبوسد و کیف میکند
و سعی میکند نفسهای ترا فرو بکشد
دور از چشمهای ما که هردو را بسته ایم
و لبان ما که بد جوری مشغولند!
و غافل از اینکه در اطرافشان چه خبرست!
***
دماغ خودت را هرگز به دست جراح مسپار
زیبائی اش را با زیبائی جعل شده عوض مکن
دماغ ترا چنانکه سیب بر درخت روئیده
و در پستانهای تو،
و گیلاس بر شاخه های درخت روئیده
و بر نوک پستانهای تو
کار طبیعت است که میداند چه میکند
دماغ ات را تعویض مکن
و لبهایت را
به تیغ جراح مسپار
لبان تو
لبانی که برای من
همه لبهای عالم است
لبانی که گاه درشت است
مانند دو تکه هلوی آبدار
وبعضی وقتها نازک است و قیطانی
مثل دو فلفل تند و تیز
لبان تو دفتر شعرهای من است
که با هر بوسه
به من هزار غزل داده است
دفتر غزلهای مرا به تیغ جراح مسپار
و چینهای گردن آهو وش و صورت ماه وارت را
که اندک اندک پدیدار میشوند
آنها را هرگز صاف مکن
بگذار آنها را ببینم و ببوسم
و در آنها به سفر روم
چنانکه در چین وشکن گیسوانت به سفر میروم
ازآن آتش آغازین
تا این گرما که همان آتش آغازست
عشق من
تو تکه گوشتی نیستی
بر پیشخوان ابتذال و سکه ها
زنی هستی تو
انسانی که در درون تنش جانش موج میزند
چون دریائی راز آلود بر ساحل
شبها چون به خواب میروی
تن زمزمه گرت را میشنوم
مگذار زمزمه اش خاموش شود
مگذار ترا گم کنم
بینی نوک تیز
و لبانت را
مگذار لبان من لبان آشنای ترا گم کند
و دماغ شیطان و فرصت طلب من عشق خود را
وقتی یکدیگر را میبوسیم
مگذار جان ترا گم کنم.......
اسماعیل وفا یغمائی
11 مارس 2021
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر