کالبد شکافی شماره 23 درگذشت دکتر منوچهر هزار خانی و تلاش برای فهم یک مقاله سرشار خشم و تهمت و نفرت وتوضیح شعری که فهمیده نشد. .اسماعیل وفا یغمائی
۳ نظر:
مسعودعالمزاده پاريس
گفت...
۶ فروردین۲۵۸۱ ايرانى ۲۶ مارس ۲۰۲۲ مسعود عالمزاده پاريس / ۲
ضرب المثلی عربی هست (که الزاما مذهبی نیست) حسنات الابرار، سیئات المقربین : آنچه برای انسانهای خوب بایسته است، برای انسانهای متعالی نابخشودنی است. شاید دیگران نمی دانستند، درکش را نداشتند، هزارخانی میدونست. هزارخانی هم بشدت محفظه کاربود، هم جربزه کافی را نداشت و هم از این می ترسید که ... از اون بالا بیفته و بقول مولوی .... لاجرم هرکس که بالاتر نشست، استخوانش سخت تر خواهد شکست ... و این جاست که بدون هیچ رودرواسی شایسته است از کسانی چون آقای یغمایی، مصداقی، روحانی، قصیم، خان بابا تهرانی و دیگرانی نام برد که از همه سو زیر ضرب مجاهدین رفتند اما سرحرفشان ایستادند آنهم زمانی که اینها برای خودشان قدرتی داشتند.
تجربه ؟ چــرا کــار بــه ایــنــجـا کــشـیـد و چــه کـنــیـم تـا دیـگــر بـار روی نـدهـد ؟
بار دیگه که سوار قطاری سیاسی شدی نرو ته کوپه گرم و نرم بگیر بخواب. ایستگاه به ایستگاه که رد میشی نگاه کن. اگه قرار بود از تهران بری اردبیل، ببین مسیر درسته یا نه. اگه دیدی بجای کوه تو دشتی و تو ایستگاه نوشته ... درگز ... ، دستگیره خطر رو میکشی میای بیرون، پیاده گز میکنی.
نمیشه !
نمیشه ؟
چرا میشه. ما کردیم شد.
یادتونه بالای پیشخون بقالی ها می نوشتن ... یاهو ۱۲۱ نسیه نمیدهیم حتی به شما. بالای پیشونی ما نوشته ... ما رودرواسی نداریم حتا با شما.
درود عالمزاده گرامی در تائید رادیکاتر فرمایش شما البته با مقدای اعتراض: در این قطار فرضی شما بعضی ها کت و شلوار کراواتی هستند. اصلا دلشون نمیخواد خاک روی لباسشون بشینه. حتما که بعضی مسافر اردبیل هستند(چون بعضی هم مثل هواداران فوتبال در کنار میدان کف و هورا میکشند و از خود بازیکنان هم خود را بیشتر عضو تیم میدانند!) ولی به قول شما اگر احیانا ایستگاه بین راهی پیدا شد (البته نیازی هم به دستگیره خطر نیست. چون قطار ایستاده و درهاش بازه) آدمها یواشکی پیاده میشوند و خط و لکی هم به کت شلوارشون نمی افته. اما مثالهایی که شما از قهرمانان داستان خود زدید کم لطفی به قهرمانان حقیقی است. البته در دنیای ستاره سازی و ستاره پروری که زیر مجعوعه و یکی از قواعد لیبرال-دکمراسی دروغین است، قطعا ستارگانی که زیر پرتو نورافکن ها قرار میگیرند خودبخود ستاره و قهرمان میشوند. ولی در واقع این جفا در حقیقت است. زندانیان، اعدامیان و قهرمانان گمانی که تمام قیمت مبارزه را با عمر، سرمایه، خانواده، امید و ... پرداختند، بنا به مثل "درختی که پر بار باشد شاخه هایش همیش پایین است" و از انجایی که خالطانه فقط برای مبارزه قیمت داده اند، حتی حاضر نشده و نیستند که وارد معادلات کاسبکارانه تعادل قوای ابلهانه مدیای جهانی و پروپاگاندای ابلهانه تر شوند و بسیاری نیز در غربت و تنهایی با خون دل چشم از جهان فروبستند. باورم کنید "آن را که خبر شد خبری باز نیامد". اینهایی که نام بردید به جز اسماعیل که در عراق بود(هر چند اسماعیل هم جزو خواص بود و با سلام و صلوات و زیر قرآن و "یک کاسه آب پشت سر" به امید برگشت مسافر! به فرانسه فرستاده شد و بعد از سالها بواشکی از قطار پیاده شد) و ایرج که سابقه مبارزه قهرمانانه و زندان دارد از بابت برایش بسیار احترام قائلم و جزو مسافرین حقیقی قطار بوده(ولی سابقه فعالیت در اروپای ایشان را در این زمره نمیدانم زیرا در ساحل عافیت بوده و حتی در زمانی که بخش بزرگی از سیاهکاری های سازمان بیرون زده بود همچنان در کنار سازمان ماند و از آن دفاع کرد و سالها بعد از اینکه انتقادهای بواشکی ایشان با برخورد مواجه شد، کم کم از کف و سوت زدن برای قطار فاصله گرفته و امروز به شکل افراطی، تبدیل به رادیکاترین مخالف سازمان شده)، سایر گرامیان (اینکه چرا نام آقای متین دفتری و بانو را حذف کردید نمیدانم) در کنار رود سن، یا ماین، یا راین، تنها برای قطار فرضی شما و مسافران و خدمه آن کف و سوت میزدند(و مثل همان هواداران فوتبال خود را صاحب تیم تر میدیدند) البته با دریافت ماهیانه در حد یک وکیل، و پزشک و زندگی راحت در اروپا و هر از گاهی سیر و ساحت و مهمانی خصوصی در آفتاب عراق آن هم کاملا مجانی ... و اصولا قیمت جدی به جز چند فحش و ناسزایی که از سازمان خورده اند برای ایستادن علیه انحراف و خیانت سازمان و رجوی پرداخت نکرده اند. اگر این قیمت وحشتناک!ی است برای مبارزه، نشان دهنده سطح مبارزه است.
ادامه... در این میان افرادی هم بوده اند که در دل قطار(توجه کنید در داخل قطار نه ساحل امن. حقیقتا نمیدانم تفاوت میان زمین و آسمان این مفهوم را متوجه میشوید یا نه) قبل از پیاده شدن (آن هم نه پیاده شدن بواشکی)، در برابر سایر همسفران و خدمه در برابر انحراف مسیر قطار دست به افشاگری زده و قیمت وحشتناک آن را آگاهنه داده اند و وقتی که گوش شنوایی نبوده در انتخاب بین مرگ و زندگی خود را از قطار در حال حرکت(بدون ایستگاه و توقف) به بیرون برتاب کرده اند تا برای کف و سوت زنان بگویند که فریب خورده اند. برخی در این پرتاب تکه و پاره شده اند، جان خود را از دست داده اند. و برخی نیز با دست و پای شکسته و سر و روی خونین خود به نزدیک ترین آبادی رساندند. ولی وقتی در رابطه با انحراف این قطار خوش خط و خال حرف زدند، همین قهرمانان شما، با کلفت کردن رگهای گردن و صورت برآشفته و پرخون فریاد زدند که: -این را سعی کنید با صدای بلند و خیلی جدی با رگ متورم بخوانید- "اشرف آزاد ترین و اشرفیان آزاده ترین هستند. و در جایی که بزرگترین شبکه کامپیوتری دنیا و باسوادترین افراد باشند زندان و اجبار به ماندن و کتک و شکنجه حرف مفت است. اینها حرفهای مشتی -مزدور وزارت اطلاعات- است". احیانا این داستان برایتان آشنا نیست؟ اگر خواستید فقط کمی بدانید، در مورد نوجوانی تحقیق کنید که در سن 15 سالگی (35 سال قبل در چلچراغ) در اثر ترکش دچار قطع نخاع شد. با همان وضعیت در عراق ماند به مبارزه اش در عراق ادامه داد. به دلیل نپذیرفتن مزخرفات سازمان، مورد فحاشی و تحقیر فشار (حتی در حداقل امکانات و زندگی ساده) قرار گرفت در نهایت بعد از خلع سلاح فرقه رجوی توسط آمریکا بعد از چند سال(حدود 7 یا 8) با بدبختی خود را به اروپا رساند. ولی هنوز بعد ازده سال حتی به او پناهندگی هم نداده اند. حتی باورش برایتان سخت است چه بسا که از نظر برخی ابله او مزدوری بیش نیست. کسانی که حتی این داستان را میدانند برای تمیز ماندن لباسهای شیک شان حتی با سوت زدن آن را ندید میگیرند. البته حواشی بسیار زیاد است ولی واقعیتها بسیار تکان دهنده و تلخ است. شما و خیلی ها هیچ، حقیقتا هیچ، از تمام واقعیتها نمیدانید. چون تنها مرجع شما رسانه های غالب است. تمام دنیا را رسانه های غالب برای همه موضوعات گرفته. از این همه پیروی کورکورانه از رسانه های غالب خسته نشدید؟!
دهها مورد دیگر و چه بسا قهرمانان حقیقی که حتی فکر کردن به کار و مایه گذاری آنها برای خیلی غیرقابل فهم و درک است، و زیر خروارها گرد و خاک و قهرمان سازی و قهرمان پروری پوشالی پوشیده شده ولی اصلا مگر "الیت و روشنفکران" ما دنبال حقیقت ناب هستند؟ خیر هر چه میبنیم کاسبی، ماکیاولیسم، فرصت طلبی، آفتاب پرستی، و چند پیک پیاله در بزم مبارزه و روشنفکری و خودستایی است. متاسفم که چشمان کور من بیشتر از این ندید. یادتان باشد! تاریخ را فاتحان مینویسند، اغلب انسانها دنبال و تسلیم تعادل قوا هستند، آنچه که حقیقت به نظر می رسد محصول پروپاگاندای رسانه های غالب است، صدای بلندگوهای قوی تر بیشتر به گوش میرسد تا جایی که تنها صدای موجود می شود(به جز ابلهانی مثل من که دنبال صداهای ضعیف و غیرقابل شنیدن باشند چون حقیقت آنجاست). در این چنین دنیایی حق هرگز با اکثریت و فضای غالب نیست. اگر بود حقیقت ناب در نزد "گوسفندان" مزرعه حیوانات است.
۳ نظر:
۶ فروردین۲۵۸۱ ايرانى ۲۶ مارس ۲۰۲۲ مسعود عالمزاده پاريس / ۲
ضرب المثلی عربی هست (که الزاما مذهبی نیست) حسنات الابرار، سیئات المقربین : آنچه برای انسانهای خوب بایسته است، برای انسانهای متعالی نابخشودنی است.
شاید دیگران نمی دانستند، درکش را نداشتند، هزارخانی میدونست. هزارخانی هم بشدت محفظه کاربود، هم جربزه کافی را نداشت و هم از این می ترسید که ... از اون بالا بیفته و بقول مولوی .... لاجرم هرکس که بالاتر نشست، استخوانش سخت تر خواهد شکست ...
و این جاست که بدون هیچ رودرواسی شایسته است از کسانی چون آقای یغمایی، مصداقی، روحانی، قصیم، خان بابا تهرانی و دیگرانی نام برد که از همه سو زیر ضرب مجاهدین رفتند اما سرحرفشان ایستادند آنهم زمانی که اینها برای خودشان قدرتی داشتند.
تجربه ؟
چــرا کــار بــه ایــنــجـا کــشـیـد و چــه کـنــیـم تـا دیـگــر بـار روی نـدهـد ؟
بار دیگه که سوار قطاری سیاسی شدی نرو ته کوپه گرم و نرم بگیر بخواب. ایستگاه به ایستگاه که رد میشی نگاه کن. اگه قرار بود از تهران بری اردبیل، ببین مسیر درسته یا نه. اگه دیدی بجای کوه تو دشتی و تو ایستگاه نوشته ... درگز ... ، دستگیره خطر رو میکشی میای بیرون، پیاده گز میکنی.
نمیشه !
نمیشه ؟
چرا میشه. ما کردیم شد.
یادتونه بالای پیشخون بقالی ها می نوشتن ... یاهو ۱۲۱ نسیه نمیدهیم حتی به شما.
بالای پیشونی ما نوشته ... ما رودرواسی نداریم حتا با شما.
درود عالمزاده گرامی
در تائید رادیکاتر فرمایش شما البته با مقدای اعتراض:
در این قطار فرضی شما بعضی ها کت و شلوار کراواتی هستند. اصلا دلشون نمیخواد خاک روی لباسشون بشینه. حتما که بعضی مسافر اردبیل هستند(چون بعضی هم مثل هواداران فوتبال در کنار میدان کف و هورا میکشند و از خود بازیکنان هم خود را بیشتر عضو تیم میدانند!) ولی به قول شما اگر احیانا ایستگاه بین راهی پیدا شد (البته نیازی هم به دستگیره خطر نیست. چون قطار ایستاده و درهاش بازه) آدمها یواشکی پیاده میشوند و خط و لکی هم به کت شلوارشون نمی افته.
اما مثالهایی که شما از قهرمانان داستان خود زدید کم لطفی به قهرمانان حقیقی است. البته در دنیای ستاره سازی و ستاره پروری که زیر مجعوعه و یکی از قواعد لیبرال-دکمراسی دروغین است، قطعا ستارگانی که زیر پرتو نورافکن ها قرار میگیرند خودبخود ستاره و قهرمان میشوند. ولی در واقع این جفا در حقیقت است. زندانیان، اعدامیان و قهرمانان گمانی که تمام قیمت مبارزه را با عمر، سرمایه، خانواده، امید و ... پرداختند، بنا به مثل "درختی که پر بار باشد شاخه هایش همیش پایین است" و از انجایی که خالطانه فقط برای مبارزه قیمت داده اند، حتی حاضر نشده و نیستند که وارد معادلات کاسبکارانه تعادل قوای ابلهانه مدیای جهانی و پروپاگاندای ابلهانه تر شوند و بسیاری نیز در غربت و تنهایی با خون دل چشم از جهان فروبستند. باورم کنید "آن را که خبر شد خبری باز نیامد".
اینهایی که نام بردید به جز اسماعیل که در عراق بود(هر چند اسماعیل هم جزو خواص بود و با سلام و صلوات و زیر قرآن و "یک کاسه آب پشت سر" به امید برگشت مسافر! به فرانسه فرستاده شد و بعد از سالها بواشکی از قطار پیاده شد) و ایرج که سابقه مبارزه قهرمانانه و زندان دارد از بابت برایش بسیار احترام قائلم و جزو مسافرین حقیقی قطار بوده(ولی سابقه فعالیت در اروپای ایشان را در این زمره نمیدانم زیرا در ساحل عافیت بوده و حتی در زمانی که بخش بزرگی از سیاهکاری های سازمان بیرون زده بود همچنان در کنار سازمان ماند و از آن دفاع کرد و سالها بعد از اینکه انتقادهای بواشکی ایشان با برخورد مواجه شد، کم کم از کف و سوت زدن برای قطار فاصله گرفته و امروز به شکل افراطی، تبدیل به رادیکاترین مخالف سازمان شده)، سایر گرامیان (اینکه چرا نام آقای متین دفتری و بانو را حذف کردید نمیدانم) در کنار رود سن، یا ماین، یا راین، تنها برای قطار فرضی شما و مسافران و خدمه آن کف و سوت میزدند(و مثل همان هواداران فوتبال خود را صاحب تیم تر میدیدند) البته با دریافت ماهیانه در حد یک وکیل، و پزشک و زندگی راحت در اروپا و هر از گاهی سیر و ساحت و مهمانی خصوصی در آفتاب عراق آن هم کاملا مجانی ... و اصولا قیمت جدی به جز چند فحش و ناسزایی که از سازمان خورده اند برای ایستادن علیه انحراف و خیانت سازمان و رجوی پرداخت نکرده اند. اگر این قیمت وحشتناک!ی است برای مبارزه، نشان دهنده سطح مبارزه است.
ادامه...
در این میان افرادی هم بوده اند که در دل قطار(توجه کنید در داخل قطار نه ساحل امن. حقیقتا نمیدانم تفاوت میان زمین و آسمان این مفهوم را متوجه میشوید یا نه) قبل از پیاده شدن (آن هم نه پیاده شدن بواشکی)، در برابر سایر همسفران و خدمه در برابر انحراف مسیر قطار دست به افشاگری زده و قیمت وحشتناک آن را آگاهنه داده اند و وقتی که گوش شنوایی نبوده در انتخاب بین مرگ و زندگی خود را از قطار در حال حرکت(بدون ایستگاه و توقف) به بیرون برتاب کرده اند تا برای کف و سوت زنان بگویند که فریب خورده اند. برخی در این پرتاب تکه و پاره شده اند، جان خود را از دست داده اند. و برخی نیز با دست و پای شکسته و سر و روی خونین خود به نزدیک ترین آبادی رساندند. ولی وقتی در رابطه با انحراف این قطار خوش خط و خال حرف زدند، همین قهرمانان شما، با کلفت کردن رگهای گردن و صورت برآشفته و پرخون فریاد زدند که: -این را سعی کنید با صدای بلند و خیلی جدی با رگ متورم بخوانید- "اشرف آزاد ترین و اشرفیان آزاده ترین هستند. و در جایی که بزرگترین شبکه کامپیوتری دنیا و باسوادترین افراد باشند زندان و اجبار به ماندن و کتک و شکنجه حرف مفت است. اینها حرفهای مشتی -مزدور وزارت اطلاعات- است".
احیانا این داستان برایتان آشنا نیست؟
اگر خواستید فقط کمی بدانید، در مورد نوجوانی تحقیق کنید که در سن 15 سالگی (35 سال قبل در چلچراغ) در اثر ترکش دچار قطع نخاع شد. با همان وضعیت در عراق ماند به مبارزه اش در عراق ادامه داد. به دلیل نپذیرفتن مزخرفات سازمان، مورد فحاشی و تحقیر فشار (حتی در حداقل امکانات و زندگی ساده) قرار گرفت در نهایت بعد از خلع سلاح فرقه رجوی توسط آمریکا بعد از چند سال(حدود 7 یا 8) با بدبختی خود را به اروپا رساند. ولی هنوز بعد ازده سال حتی به او پناهندگی هم نداده اند. حتی باورش برایتان سخت است چه بسا که از نظر برخی ابله او مزدوری بیش نیست.
کسانی که حتی این داستان را میدانند برای تمیز ماندن لباسهای شیک شان حتی با سوت زدن آن را ندید میگیرند. البته حواشی بسیار زیاد است ولی واقعیتها بسیار تکان دهنده و تلخ است.
شما و خیلی ها هیچ، حقیقتا هیچ، از تمام واقعیتها نمیدانید. چون تنها مرجع شما رسانه های غالب است. تمام دنیا را رسانه های غالب برای همه موضوعات گرفته. از این همه پیروی کورکورانه از رسانه های غالب خسته نشدید؟!
دهها مورد دیگر و چه بسا قهرمانان حقیقی که حتی فکر کردن به کار و مایه گذاری آنها برای خیلی غیرقابل فهم و درک است، و زیر خروارها گرد و خاک و قهرمان سازی و قهرمان پروری پوشالی پوشیده شده ولی اصلا مگر "الیت و روشنفکران" ما دنبال حقیقت ناب هستند؟ خیر هر چه میبنیم کاسبی، ماکیاولیسم، فرصت طلبی، آفتاب پرستی، و چند پیک پیاله در بزم مبارزه و روشنفکری و خودستایی است. متاسفم که چشمان کور من بیشتر از این ندید.
یادتان باشد! تاریخ را فاتحان مینویسند، اغلب انسانها دنبال و تسلیم تعادل قوا هستند، آنچه که حقیقت به نظر می رسد محصول پروپاگاندای رسانه های غالب است، صدای بلندگوهای قوی تر بیشتر به گوش میرسد تا جایی که تنها صدای موجود می شود(به جز ابلهانی مثل من که دنبال صداهای ضعیف و غیرقابل شنیدن باشند چون حقیقت آنجاست).
در این چنین دنیایی حق هرگز با اکثریت و فضای غالب نیست. اگر بود حقیقت ناب در نزد "گوسفندان" مزرعه حیوانات است.
ارسال یک نظر