***
در این دژ
و در آنسوی دیوارهای دژ
بردگان و بر شوریدگان، به نهایت
به سفر میروند، به سفرمیرویم
دور از هم
شاید سالهای دراز
رویاروی هم
اما چون هر دو بر خاک فرو می غلتیم
به زخم خنجری بی رحم در دستی واحد
بر خاک میافتیم
و به سفر میرویم.
***
بر خاک می افتیم و به سفر میرویم،
بردگان در تابوتی زراندود
بازخمی خود خواسته
و زرنشان بر سینه و قلبهاشان،
و بر شوریدگان
بازخمی ناخواسته از لعنت و تهمت بر پشت
بی هیچ تابوتی، در گوری گمنام
حاصل را هیچ تفاوتی نیست
خاک است و زمان که ذره ذره
فرو میریزد
از زیر عقربه های ساعت کهنه خانه ی من
و همه چیز را می پوشاند
وجهان را و خاطرات را و زمان را
می پوشاند
***
تو رفته ای
اگر چه زود و بسیار چون تو،
من میروم
اگر چه دیر تر و بسیار چون من
دشنه ی دیرینه اما همچنان در کارست
در هیئت دو گانه اش،
دشنه دیرینه دیریست در کارست
اما غافلوار
غافل از آنکه شب رنگ باخته است
و خورشید بر آمده
و بادا آینه ای
تا خود را بنگرد
و دشنه ای را که خود در آغاز
در نخستین گام
بر پشت خویش نشاندو خود را کشت
تا بتواند بی هیچ ترحمی بکشد
بردگان را
و بر شوریدگان را.
***
صبح بر آمده است
صبح بر آمده است مرد صبور مهربان
با پیکرت وداع کن
آن را به خاک واگذار
و بر آی با جانت
با جان جاودانت
با خورشید پاکیزه صبح
تا ستونهای بامدادن
که جان تمام نیکان در آن در هر بامداد
بر جهان نور می افشاند
زنجیرها گسسته است
بر آی مرد صبور مهربان
قطره ای محصور و تنها بودی
وبه دریا باز گشتی و اینک تمامت دریائی
تمامت بی نهایت و راز
بر آی و سفر کن مرد مهربان......
هفده ژوئن 2022 میلادی
در این دژ
و در آنسوی دیوارهای دژ
بردگان و بر شوریدگان، به نهایت
به سفر میروند، به سفرمیرویم
دور از هم
شاید سالهای دراز
رویاروی هم
اما چون هر دو بر خاک فرو می غلتیم
به زخم خنجری بی رحم در دستی واحد
بر خاک میافتیم
و به سفر میرویم.
***
بر خاک می افتیم و به سفر میرویم،
بردگان در تابوتی زراندود
بازخمی خود خواسته
و زرنشان بر سینه و قلبهاشان،
و بر شوریدگان
بازخمی ناخواسته از لعنت و تهمت بر پشت
بی هیچ تابوتی، در گوری گمنام
حاصل را هیچ تفاوتی نیست
خاک است و زمان که ذره ذره
فرو میریزد
از زیر عقربه های ساعت کهنه خانه ی من
و همه چیز را می پوشاند
وجهان را و خاطرات را و زمان را
می پوشاند
***
تو رفته ای
اگر چه زود و بسیار چون تو،
من میروم
اگر چه دیر تر و بسیار چون من
دشنه ی دیرینه اما همچنان در کارست
در هیئت دو گانه اش،
دشنه دیرینه دیریست در کارست
اما غافلوار
غافل از آنکه شب رنگ باخته است
و خورشید بر آمده
و بادا آینه ای
تا خود را بنگرد
و دشنه ای را که خود در آغاز
در نخستین گام
بر پشت خویش نشاندو خود را کشت
تا بتواند بی هیچ ترحمی بکشد
بردگان را
و بر شوریدگان را.
***
صبح بر آمده است
صبح بر آمده است مرد صبور مهربان
با پیکرت وداع کن
آن را به خاک واگذار
و بر آی با جانت
با جان جاودانت
با خورشید پاکیزه صبح
تا ستونهای بامدادن
که جان تمام نیکان در آن در هر بامداد
بر جهان نور می افشاند
زنجیرها گسسته است
بر آی مرد صبور مهربان
قطره ای محصور و تنها بودی
وبه دریا باز گشتی و اینک تمامت دریائی
تمامت بی نهایت و راز
بر آی و سفر کن مرد مهربان......
هفده ژوئن 2022 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر