سر ميزند دوباره خورشيد مهرباني
در پردههاي صبحي زرتاب و پر نياني
طي ميشود خلائق! فصل فراق و فرقت
در ميرسد به شادي ايام همزباني
اي سالخورده ميهن از گردش زمانه
بينم ز سر بگيري بار دگر جواني
زآنرو كه زنده مانده ست در خون شیر دختان
سودای راد بودن آئین پهلوانی
وقت است تا که مردان از بانوان بگیرند
درس دلیر بودن معنای پُر توانی
بنگر درفش کاوه،درهر کران وزانست
در گیسوان بیزار،ازقید آسمانی
اي سالخورده ميهن بينم به هر كرانت
آينده را غزلخوان در كار گلفشاني
زيرا به رهگذار بسيارها مصائب
سرو غرور قدت يك دم نشد كماني
اي ظالمان زائل . بانگ « وفا» جز اين نيست
محوید و در زواليد مائيم جاوداني
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر