قصیده غم انگیز نوئلیه
اسماعیل وفا یغمائی
بیست و پنجم دسامبر 2023میلادی
آمد ز راه یخزده با دگر نوئل
ما از نوئل خجل، و نوئل هم ز ما خجل
در سرزمین جم بنگر از جناب شیخ
جز شیخ و جز فقیه همه خسته و کسل
بالطف شیخ شادی و رونق فرار کرد
قحطی رسید و قتل و وبا و جناب سل
چون شیخ با عبا رسید به همراه حضرتش
افکند پیک مرگ به دوش از عبا شنل
باطل نمود پیر و جوان را همی سجل
از بسکه فقر، عاشقی از یادها برفت
خاموش گشته نغمه ی عشاق و بانگ دل
اما غمت مباد که با لطف شیخ شهر
فحشا زده است در همه جا برترین اشل
زنهای صیغه رو همه جا ئی روانه اند
درب حرم نشسته و اطراف هر هتل
سیلاب غارت است که از خون ملتی
ریزد به جیب شیخعلی خان بس زبل
بگذشته سالهای تباهی بر این وطن
از بهمن سیاه کنون پنج بر چهل
بر گو چه کردهایم در این سالهای تلخ
جز حرف و حرف و حرف، دمادم و متصل
بگذشته سالها، و چو خود را نگه کنم
بینم کسی که گشته خل و نیز سخت چل
هر یک به حزب و فرقه ای و دارو دستهای
با خویش متصل شده با غیر منفصل
من من فقط جناب منم، آنچه حق بود
حرف تمام مفت و ز من هست مستدل
گیجیم و منگ و خسته توگوئی که جملگی
خوردیم نیش پشه ی مسموم آنوفل
در حرف گوشهای فلک، کر ز نعره مان
در کار و در عمل همگی سخت منفعل
اندیشهها هنوز همه غرق عهد بوق
اما به زرت و زورت همه آخرین مدل
در قرن بیست و یک همه گویا روانه ایم
در قرن هفتم ایم همه داخل تونل
از فیلسوف وملی واستاد نوگرا
از چپّ و راست وآنکه میانه ست و معتدل
دمب یکی به غار حرا وصل و دیگری
دنباله رو به کاخ کرملین ومستقل
جمعی میان این دوبه دنبال خویشتن
چون نیک بنگری همه از بیخ مضمحل
پاتیل و مست از تئوریهای عهد بوق
بر چار راه عقل و خرد میخوریم قل
یک قلب پر زدرد وطن بهر اتحاد
کن جستجو ز موسیو یا جنس ماد موازل
شیک و اتو کشیده و سرحال و خوب و خوش
در عقل و فهم لاغرو در تن بسی خپل
اندیشهمان گرفته چو من بوی کهنگی
اما گمان کنیم بود چون گلاب و هل
ای دل ز درد ملت ایرانزمین به خویش
آتش بزن زبانه کش و شو تو مشتعل
زآن پیشترکه همچو بسی کس غریب وار
در گورهای غربت خوابیم زیر گل
من نا امیدم ازتو وفا لیک عاقبت
نسل نوین بر آورد فریاد:بن نوول
بن نوول:خبر خوش به فرانسه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر