هفتمین سالگرد سفر سعید یغمائی آیت مهر و صفا و مردم دوستی و از شمعهای روشن خاندان یغمائی و ششمین نسل از فرزندان یغما جندقی شاعر شیخ ستیز نامدار وکیل میهن دوستی که او نیز زیر فشار و تیغ بیرحمی ملایان جان باخت . اسماعیل وفا یغمائی
همبازی دوران کودکی، رفیق دوران نوجوانی ودوست مهربان وباصفا،پسر عموی خوب سعید یغمائی هفت سال قبل بیست و سوم دسامبر زندگی پر درد را ترک و به رازها و هستی پنهان سفر کرد.جایش سبز و سفرش خوش.سعید از زمره برجسته ترین اعضای فامیل و ویژگی او لبخند ملایم گم ناشدنی و دل و جان یکتا ومهربانش بود. سعید هیچوقت عضو هیچ گروه و سازمانی نبود عشق بزرگ او ایران و مردم ایران ودر این میان بیش از همه به زادگاه خاندانی خود دشت کویر و اب و خاک و مردم و نخلستانها و افقهایش و روستائیان و مردمان فقیر و آزاده اش عشق میورزید و در این راه از همان دوران پانزده شانزده سالگی تا پایان عمر تمام تلاش
خود را به کار گرفت و خدمات فراوان کرد.سعید زود دوران تحصیلی را تمام کرد و زود به دانشگاه رفت و از زمره چند دانشجوی برجسته ای بود که در سال 1350 جایگاه نخستین پذیرفته شدگان دانشکده حقوق را به خود اختصاص داد. از این پس ما هردو راهی متفاوت را رفتیم.سال پنجاه وشش او وکیلی توانمندو بیست و سه ساله بود که انقلاب شد! سعید در ابتدا و در کشاکشهای آن ایام ابتدا حدود یکسال و چندی بعد حدود دهسال در زندان بسر برد بی آنکه اتهام او به او تفهیم شود. جرم او داشتن اعتقاد به ایرانیت و ایران پرستی و مردم دوستی بود و فروغی ها کسروی ها آقا خان کرمانی ها بهارها خانلریها و امثال آنان را پیرو بود و بس اعتقادی که پنهان نمی کرد.. پس از پایان زندان که جسم او را نیمه ویران کرد هرگز به او اجازه کار داده نشد، ام او به دلیل توانمندی فراوان حتی تا آخرین ماههای زندگی پرونده های حقوقی افراد بی بضاعت را دنبال و تکمیل میکرد بی آنکه چیزی دریافت کند. دوران زندان چنان جسم او را در هم کوبید که اندک اندک بیماری جانسوز آی. ال. اس را برای او ارمغان آور و سرانجام پس از سالها کشاکش چشم بر هم نهاد و به سفر رفت. با رفتن او خاندان یغمائی یکی از بهترین اعضایش را از دست داد. جانی مهربان، لبخندی همیشگی، سیمائی زیبا، قلبی که همه را دوست داشت و اندیشه و زبانی توانا و ادیبانه با طنزی نرم و مهربان که همزمان هم تنبیه میکرد و هم مینواخت. سعید شاعری توانا بود اگر چه شعرهایش را منتشر نکرد از سفر او بسا غمگینم و بیش ازین را به فرصتی مناسب وا میگذارم. به خاندان یغمائی و خاندانهای نزدیک، تسلیت میگویم. غم تمامتان سبک و یاد سعید و خوبیهایش زنده باد.
اسماعیل وفا یغمائی
24 دسامبر 2016 میلادی
قصیده سفر سعید در هفتمین سالگردسفر همسفر و رفیق دوران کودکی و نوجوانی پسر عموی نازنینم سعید . اسماعیل وفا یغمائی
در
سفر همسفر و رفیق دوران کودکی و نوجوانی
پسر
عموی نازنینم سعید که روح محبت و صفا و
خدمت به دیگران بود و هست
حتی
در کشاکش بیماری فرساینده اش
برای
مردی که وجودی بنام مهربانی و خدا در
وجدانش خانه داشت
تسلیتی
با همان بیان و روح شوخ و طنز آور سعید
حتی
تا اخرین روزها و در کشاکش با بیماری آی
.
ال.
اس
و
تسلیتی برای تمام کسانی که سعید را
میشناختند
او
شادی همگان را میخواست
یاد
سعید را با شادی پاس داریم
قصیده
سفر سعید
جستی
زدم به پهنه ی هستی ز قعر گور
از
شب الی سپیده وازخویش تا «اهور1»
من
رفتم و نماندبجز ژنده-
جامه ای
چون
جامه-ژنده
های دگر در دل قبور
باری
پیام روشن «زرتشت»
راست بود
دروازه
است مرگ، نه بن بست و راه کور
اینگونه
گفت «مانی»
بیدار دل به
ما
در
پرتو ستاره ی رخشنده ی شعور
راهی
است مرگ تا به ستونهای بامداد
آغاز
جاودانه ی بی مرزو بی «ثغور2»
از «خویش»تا
به«خلق»
وز«خلقان»
به سوی«او»
از
«او»
سفر در «او»
، به کجا؟-حضرت
حضور
یک
گام بیش نیست ز مردن الی حیات
ما
فکر میکنیم عبث!کاین
رهست دور
اینک
منم «سعید»
که از مرگ تا
حیات
تن
را بجا نهاده، به جان کرده ام عبور
اینک
منم «سعید»
که کردست لطف
حق
فرمان
رستگاری جاوید من صدور
اینک
منم «سعید»
که گویم:دروغ
بود
گرز
نکیر و منکر و آن سنبه ی قطور
وآن
مسلکی که لایق انسان نبود و نیست
حتی
گمان کنم که نه شایسته ی «ستور3»
بر
این توهمات که بر ترس مبتنی ست
ملا
فکنده بهر شکار شعور تور
تیز
شتر به ریش و کلام کسی که کرد
سیمای
حق بدل به یکی جابری «جبور4»
جلاد
دیو سار پلیدی که که دوزخش
بهر
کباب آدمیان دائما تنور
آخر
کدام خالق!؟
مخلوق خویش را
حتی
گناهکار ، بسوزد!
الاغتور
غفران
و عفو ،هست ز بهر گناهکار
با
شخص بیگناه چه حاجت به آن غفور
ای
لعنت خدا به خدایت که ریده است
«ملا»
و «مکتبی»
و «کتابی»،
سه جنس جور
هر
یک بلای زندگی و آدمی و عشق
هریک
بجان عقل و خرد همچو مار و مور
اینک
نشسته تکیه زنان چون شهنشهی
در
پیش من به رقص پریزادگان عور
عیش
است و عشرت است و طرب گو که از حسد
چشمان
شاهفتحعلیشاه گرد و کور!
جام
شراب سرخ طهورا به گردش است
همراه
بانگ بربط و چنگ و نی و چگور
صد
ظرف میوه های بهشتی به پیش رو
صد
عطر دان به چار طرف میکند بخور
انگور
و سیب و خربزه،خرما و موز وبه
بادام
وپسته،گردو وانواع تخمه -
شور
هر
گوشه روح زندگی و عشق آشکار
پنهان
تمام سلسله ی ظلمت و شرور
هر
چیز بد به غیبت وهر چیز خوب و نیک
در
دسترس به کثرت و بی حد و در وفور
سیگارهای
بی خطر و نشئه دار و لوکس
از
بهر اهل منقل، حتی جناب فور!
من
در ظهور حضرت آقا خدا و او
نی
در کنار من! که
به من کرده او ظهور
حوران
حورزاد به خدمت کنار من
ابرو
کمان و گیس بلند و بدن-بلور
این
یک به بوسه شانه کند زلف بنده را
ان
یک به مشتمال دو کتف است بی فتور
«بانوی
من» مکن
تو حسادت که مهر تو
در
سینه ام به شعشعه باشد مثال «هور5»
دانم
که بیشمار شبان روی موج اشک
بیدار
بوده ای تو چو «نیلوفر»ی
صبور
رستم
ز رنج،نک تو رها شو ز رنج نیز
قدری
سرور ای تو مرا مایه سرور
رفتم
من و رها شدم از ثقل زیستن
اینک
سبک چو بادم و روشن مثال نور
نی
حبس و بند،گزمه و تعزیر و باز جو
نی
فحشهای خوشگل وزیبای جور جور
نی
درد، نی دوا و نه دکتر نه انتظار
اندر
شبان تیره ی بی منتهای کور
آخر
چکید قطره به دریای بیکران
آخر
رسید راه به آن شهر دیر و دور
طباخها
به بار گذارید دیگها
صابون
زنید بر شکم خویش اهل سور!
«سوری»
بیا و سورچرانی
نما به شوق
«دکتر
فری» تو
قاب پلو را نما مرور!
تا
نقطه ی شهادت ، هی مرغ و جوجه را
اندر
گلوی خویش تپانید !
ور به زور
ای
خیل سوگوار بریزید مشک مشک
از
چشم اشک، چونکه ثواب است و هم ضرور
محکم
بکوب روی سر آقای روضه خوان
همراه
بانگ و نعره و فریاد و عروعور
طبالها
به طبل:درام
رام دریم دریم
شیپورچی
دو دور،دودودور،دور،دودوردودور
آه
ای کمانچه کش تو بکش بر کمانچه ات
با
یاد من به «دشتی»
و «افشاری»
و به «شور»
رفتیم
ما و جمله شما نیز میروید
چندی
دگر به حال رضا یا به ضرب وزور
این
آش کشک خاله که نامش حیات ماست
در
مطبخ خدا که قدیر است و هم غفور
روی
اجاق مرگ کند قل و قل و قل
گر
ترش وتلخ یا که کمی چرب یا که شور
باید
که نوش جان بنمائیم جملگی
از
خرد و از کلان ز اناث و هم از ذکور
از
شاه و از گدا ز امام و رسول و شیخ
از
دکتر و مهندس وبقال یا سپور
گر
با رضا و رغبت، خوردی غمت مباد
ورنه
جناب تنقیه آماده !چند
جور
«پیغمبر»
ار شوی و نهان
گشته در «حرا»
«موسی»
اگر شوی و
فراری به کوه «طور»
گردی
اگر که «حضرت
داوود» و
درهراس
از
ترس مرگ بر لب تو آیه ی «زبور»
گر
گرد و سرفراز بخندی به روی مرگ
یا
گر ز ترس شورت مبارک کنی نمور
گر
اهل «آفریق»
و سیه همچنان
ذغال
گر
پوستت سپید وسر و ریش بور بور
گر
جمله عمر در پی تقوی عصا زنان
یا
همچو شیخ همنفس فسق یا فجور
هر
کس زهر کجا تو به محدوده ی زمین
از
«خنج»
و «دادکین»
و «عروسان»
و شهر «خور»
از
«گرمه»
و «بیاضه»
برو تا به
«مهرجان6»
وز
این کویر تا به شمال و «کجور»
و«نور7»
باشی
پرنده یا که چرنده و یا گیاه
باشی
درخت یا که شتر، شیر، یا که گور
گر
همچو ببر نعره بر آری پلنگ وار
یا
همچو مرغ قد قد و قورباغه قور و قور
باری
جناب مرگ و تو در هم نشسته اید
او
در تو و تو در او میکنی عبور
تفکیک
بین موت و حیات ای عزیز نیست
تا
زندگی نمیرد مرگ است بس ضرور
در
زندگی چو کوه بمانید استوار
وقتی
رسید مرگ شجاعانه و جسور
رفتند
و میرویم و روید و روند نیز
تا
بیکران عالم هستان ز بعد گور
بدرود
و بوسه ای به رخ تک تک شما
از
جانب «سعید»
پر از بهترین
عطور
از
سوی من به تک تک دشت کویریان
«دولنده8»
های بوسه نه
یک ، بلکه صد کرور
-----------------------------
چهار و پنج دی 1395
23
تا 25
دسامبر2016
توضیح
لغات
1:اهورامزدا
2:مرزها
3:
چار
پایان
4:ستمگر
5:خورشید
6:نام
چند روست و شهر در دشت کویر
7:نام
دو شهر در شمال ایران
8:
زنبیل کوچک
دارای دری که بچه ها با آن برای جمع آوری
خرمای تازه میروند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر