غزل
رسید موکب یلدا،گشای بند ز زلف
اسماعیل وفا یغمائی
بخوان ز من غزلی کز لب تو بر خیزم
نوا شوم، به دو گوش ات چو حلقه آویزم
اگر چه حلقه به گوش توأم، خوشا آندم
که از لب تو به گوش ات غزل فرو ریزم
زگل، ز عشق، زمی، از جنون، ز جوش بهار
بدان که بی تو ولی ، بیکران پائیزم
ز توست آنکه به هر واژه در گریز ازتو
به سوی ابرو و روی و رخ تومی لیزم
توئی که مایه ی بود منی و هستی من
نباشی ار تو، به دامان مرگ بگریزم
گشای غنچه ی نازلبان که با غزلی
چو جویبارمی از واژهها فرو ریزم
بدون عشق تو ، هیچم به سوی هیچ روان
و باتو ،هستی بی مرگ ،گردن آویزم
بدون عشق تو عالم مرا پر کاهی است
چو عشق توست مرا، چرخ زیر مهمیزم
برو به شیخ بگو از (وفا) چو عشق رسید
مرا مده زخداوند خویش پرهیزم
رسول آنکه خدای من است چهره ی توست
به معبدش که رخ توست بوسه می بیزم
رسید موکب یلدا،گشای بند از زلف
که در شب اش به دلم رخش صبح انگیزم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر