نیایشی با خدای خود
اسماعیل وفا یغمائی
19ژانویه2024
ای بی نام
و ای همه نامهای خوب
با کدام نام میتوان ترا نامید
با کدام الفبا
مگر الفبای بی نهایت
و با کدام زبان
مگر زبان نهان جهان
***
خدای من
پس از آن همه خواندن و دیدن
پس از همه کتاب آسمانی و زمینی
هزار خنجر زهر آگین در انکار تو
در اندیشه دارم
در زمینی که دوزخ آدمیان راستین است
و نه دو پایان
اسماعیل وفا یغمائی
19ژانویه2024
ای بی نام
و ای همه نامهای خوب
با کدام نام میتوان ترا نامید
با کدام الفبا
مگر الفبای بی نهایت
و با کدام زبان
مگر زبان نهان جهان
***
خدای من
پس از آن همه خواندن و دیدن
پس از همه کتاب آسمانی و زمینی
هزار خنجر زهر آگین در انکار تو
در اندیشه دارم
در زمینی که دوزخ آدمیان راستین است
و نه دو پایان
و بهشت درندگا ن راست قامتان دوپا
***
با الفبای درختان و باد و ماهتاب میخوانمت
نه الفبای آدمیان
با صدای پرندگان و گربه ها و تندر نیمه شب
و لالائی مادران میخوانمت
نه صدای قاریان و مناره ها
ونه صدای آدمیان
هزار خنجرتلخ انکار در اندیشه دارم
از تمام آئیها بیزارم
از کتابها و فرشتگان آسمانهای تهی
بیزارم و نمیتوانم ترا انکار کنم
***
نمیتوانم تر انکار کنم
چون نمیتوانم آب را انکار کنم
چون نمیتوانم
زمزمه جویبار دهکده خود را
و وزش نسیم را
در گذر از شاخههای نخلها
که پیش از پدرم
نخستین وزنهای شعر را بمن آموخت
و نمیتوانم لذت نخستین بوسه
و گرمای لبانی را
که شیرینی تمام نخلستان دهکده را در جان من ریخت
و لبخندزنان مهربان زنبیل باف روستا را انکار کنم
و باور کنم همه به تصادف
از انفجار بیگ بنگ بر آمدهاند
بوسه ولب و باد و نخلستان ولبخند وماهتاب
و دوست داشتن
***
باورت دارم
با این همه دشنه زهر آگین در انکار تو
وبا این باور که با من است و با من خواهد بود
نه در پی جاودانگیم ونه بهشت تو
ونه در هراس از دوزخ تو
که هر دو را به ریش و گیس نازنین تو بسته اند
واگر چنانکه میگویند !! باشی
وچنین بهشت و جاودانگیی را به من بدهی
هر دو را با خود تو به دوزخ خواهم افکند
که وزن یک قطره از اشک مادران میهن من
مادر من
از بهای جاودانگی و بهشت تو فراتر
و دوزخ تو در مقابل یک قطره از اشک آنان
تا ابد از شرم ذوب خاموش خواهد شد
***
ای بی نام
و ای همه نامهای خوب
با کدام نام میتوان ترا نامید
با کدام الفبا
مگر الفبای بی نهایت
و با کدام زبان
مگر زبان نهان جهان
و نه زبان آدمیان
***
با الفبای درختان و باد و ماهتاب میخوانمت
نه الفبای آدمیان
با صدای پرندگان و گربه ها و تندر نیمه شب
و لالائی مادران میخوانمت
نه صدای قاریان و مناره ها
ونه صدای آدمیان
هزار خنجرتلخ انکار در اندیشه دارم
از تمام آئیها بیزارم
از کتابها و فرشتگان آسمانهای تهی
بیزارم و نمیتوانم ترا انکار کنم
***
نمیتوانم تر انکار کنم
چون نمیتوانم آب را انکار کنم
چون نمیتوانم
زمزمه جویبار دهکده خود را
و وزش نسیم را
در گذر از شاخههای نخلها
که پیش از پدرم
نخستین وزنهای شعر را بمن آموخت
و نمیتوانم لذت نخستین بوسه
و گرمای لبانی را
که شیرینی تمام نخلستان دهکده را در جان من ریخت
و لبخندزنان مهربان زنبیل باف روستا را انکار کنم
و باور کنم همه به تصادف
از انفجار بیگ بنگ بر آمدهاند
بوسه ولب و باد و نخلستان ولبخند وماهتاب
و دوست داشتن
***
باورت دارم
با این همه دشنه زهر آگین در انکار تو
وبا این باور که با من است و با من خواهد بود
نه در پی جاودانگیم ونه بهشت تو
ونه در هراس از دوزخ تو
که هر دو را به ریش و گیس نازنین تو بسته اند
واگر چنانکه میگویند !! باشی
وچنین بهشت و جاودانگیی را به من بدهی
هر دو را با خود تو به دوزخ خواهم افکند
که وزن یک قطره از اشک مادران میهن من
مادر من
از بهای جاودانگی و بهشت تو فراتر
و دوزخ تو در مقابل یک قطره از اشک آنان
تا ابد از شرم ذوب خاموش خواهد شد
***
ای بی نام
و ای همه نامهای خوب
با کدام نام میتوان ترا نامید
با کدام الفبا
مگر الفبای بی نهایت
و با کدام زبان
مگر زبان نهان جهان
و نه زبان آدمیان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر