اسماعیل وفا یغمائی
پیش از فقیه نام خدا آفتاب بود
در هر دلی به زمزمه و پیچ و تاب بود
خورشید بود و ماه وستاره به چشمه ها
آواز نور و زمزمه ی نرم آب بود
با کفر کافران به محبّت ندیم بود
در قلب کفر، زنده چو برق شهاب بود
وقتی لبی به روی لبی بوسه می نوشت
آنجا خدا به حال ایاب و ذهاب بود
چون غنچه بود روی لب دختران شهر
روح جمال در رخ هر بی حجاب بود
یادم نرفته است که در چادر زنان
بی هیچ جبر و حکم!شمیم گلاب بود
فارغ ز شیخ و مسجد ، در صحن میکده
اوپاسبان حرمت جام شراب بود
او پاسبان نعره ی مستان نیمه شب
غلغل کنان به باده ی شنگرف ناب بود
ساقی زرطل چون که به ساغربریخت می
کف بود وباده بودوهزاران حباب بود
در شعرهای حافظ و خیام میگذشت
بانگ نی و چغانه و چنگ و رباب بود
پیغمبری نبود ورا،آه آن خدا
بی جبرئیل بود و بدون کتاب بود
هستی کتاب و معنی هستی رسول او
روح حضور بود اگر در غیاب بود
عکسی از او نبود به دیوار خانهها
در هر دلی و زمزمه اش توی قاب بود
شیخ آمد و حکومت شیخان «وفا» دریغ
او رفت و آنچه ماند یکی منجلاب بودا
بامداد بیست و یکم ژانویه 2024 میلادی
پیش از فقیه نام خدا آفتاب بود
در هر دلی به زمزمه و پیچ و تاب بود
خورشید بود و ماه وستاره به چشمه ها
آواز نور و زمزمه ی نرم آب بود
با کفر کافران به محبّت ندیم بود
در قلب کفر، زنده چو برق شهاب بود
وقتی لبی به روی لبی بوسه می نوشت
آنجا خدا به حال ایاب و ذهاب بود
چون غنچه بود روی لب دختران شهر
روح جمال در رخ هر بی حجاب بود
یادم نرفته است که در چادر زنان
بی هیچ جبر و حکم!شمیم گلاب بود
فارغ ز شیخ و مسجد ، در صحن میکده
اوپاسبان حرمت جام شراب بود
او پاسبان نعره ی مستان نیمه شب
غلغل کنان به باده ی شنگرف ناب بود
ساقی زرطل چون که به ساغربریخت می
کف بود وباده بودوهزاران حباب بود
در شعرهای حافظ و خیام میگذشت
بانگ نی و چغانه و چنگ و رباب بود
پیغمبری نبود ورا،آه آن خدا
بی جبرئیل بود و بدون کتاب بود
هستی کتاب و معنی هستی رسول او
روح حضور بود اگر در غیاب بود
عکسی از او نبود به دیوار خانهها
در هر دلی و زمزمه اش توی قاب بود
شیخ آمد و حکومت شیخان «وفا» دریغ
او رفت و آنچه ماند یکی منجلاب بودا
بامداد بیست و یکم ژانویه 2024 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر