انفجر ینفجر و انفجار
اسماعیل وفا یغمائی
به داغدیده گان کرمان
چهارده دیماه هزار و چهارصد و دو
انفجر ینفجر و انفجار
انتحر ینتحر و انتحار
گشته جسدها به خیابان قطار
مردم کرمان همگی سوگوار
اشک به چشمان و به دل بیقرار
انفجر ینفجر و انفجار
***
از چه میان همه ی کشته گان
کشته نه ! از کشته بسی پشته گان
نیست نه از شیخ و ز ملا نشان
گر چه همه غمزده و !!! نوحه خوان
کن تو مرا راز نهان آشکار
انفجر ینفجر و انفجار
***
پیر و جوان کشته و مقتول شد
با شهدا همره و مقبول شد
شیخعلی زین همه شنگول شد
لیک یکی پرسش،مدخول شد
نیست چرا زین همه یک پاسدار
انفجر ینفجر و انفجار
***
شیخ علیدادی آنجا نبود
بهر یکی روضه و گفت و شنود
شاید درخانه، به حال صعود
غرق عبادت پس از آن چرت بود
شیخ -امام جمعه والا تبار
انفجر ینفجر انفجار
***
آنهمه سردار سلیمان تبار
بهر سلیمانی بس بیقرار
داخل در جمعیت داغدار
کشته و زخمی نشده گوش دار
ناله این جمعیت سوگوار
انفجر ینفجر و انفجارر
***
فاطمه و زینب و آقا رضا
نرجس ودیگر اخوی در کجا
بود در آن لحظه که ناگه صدا
خاست به کرمان ز زمین بر سما
ریخت بسی خون صغار و کبار
انفجر ینفجر و انفجار
***
نامه ی اعمال فقیهان نگر
یکسره تاریک ز پا تا به سر
هر چه در آن، جهل و دروغست و شر
قتل و جنایت، همه ضد بشر
گشته به هر سطر ردیف و قطار
انفجر ینفجر و انفجار
***
رکس کبابی شد و گفتند شاه
سوخت در آتش همه را بیگناه
بعدعیان شد که کیاوش ، جمی
هشته به سرهای خلائق کلاه
در زده برهستی مردم شرار
انفجر ینفجر و انفجار
***
شیخ بود زنده به جنجال و قال
تا نرود هیچ به زیر سئوال
خون و جسد هست ورا کارناوال
تا که به منبر شود آسوده حال
زین سبب از اوست چنین ابتکار
انفجر ینفجر و انفجار
***
آنکه از آغاز بکشت و درید
هر چه توانست به زندان کشید
پا و سر و دست خلائق برید
زادن یک فاجعه را چاره دید
تا بکند خیزش ما را مهار
انفجر ینفجر و انفجار
***
بیست و دو بهمن اندر ره است
ملت در خشم ز شیخان پست
تا بتوان ز آتش این خشم رست
چاره این دولت ظلمت پرست
تا برهد کرده چنین ابتکار
انفجر ینفجر و انفجار
***
عصر خریّت شده طی شیخعلی
عقل و شعورست به ملّت ولی
دیر شد و دور نباشد ولی
غرُد این ملت، بی معطلی
نوبت منبر شدو ریش و منار
انفجر ینفجر و انفجار
***
صبح وطن را بنگر روشنا
سر زده از کوه دماوند ما
بر سرآن میرسد از ماهسا
سرخ و خروشنده به ما این ندا
رو ی به اهریمن عمّامه دار
انفجر ینفجر و انفجار
***
صبح وطن میرسد از راه دور
میرود این ظلمت سنگین به گور
میکند آزادی ملّت ظهور
خیمه زند بر همه دلها سرور
خاطره ی نکبت عمامه دار
تا به ابد ینفجر و انفجار
اسماعیل وفا یغمائی
به داغدیده گان کرمان
چهارده دیماه هزار و چهارصد و دو
انفجر ینفجر و انفجار
انتحر ینتحر و انتحار
گشته جسدها به خیابان قطار
مردم کرمان همگی سوگوار
اشک به چشمان و به دل بیقرار
انفجر ینفجر و انفجار
***
از چه میان همه ی کشته گان
کشته نه ! از کشته بسی پشته گان
نیست نه از شیخ و ز ملا نشان
گر چه همه غمزده و !!! نوحه خوان
کن تو مرا راز نهان آشکار
انفجر ینفجر و انفجار
***
پیر و جوان کشته و مقتول شد
با شهدا همره و مقبول شد
شیخعلی زین همه شنگول شد
لیک یکی پرسش،مدخول شد
نیست چرا زین همه یک پاسدار
انفجر ینفجر و انفجار
***
شیخ علیدادی آنجا نبود
بهر یکی روضه و گفت و شنود
شاید درخانه، به حال صعود
غرق عبادت پس از آن چرت بود
شیخ -امام جمعه والا تبار
انفجر ینفجر انفجار
***
آنهمه سردار سلیمان تبار
بهر سلیمانی بس بیقرار
داخل در جمعیت داغدار
کشته و زخمی نشده گوش دار
ناله این جمعیت سوگوار
انفجر ینفجر و انفجارر
***
فاطمه و زینب و آقا رضا
نرجس ودیگر اخوی در کجا
بود در آن لحظه که ناگه صدا
خاست به کرمان ز زمین بر سما
ریخت بسی خون صغار و کبار
انفجر ینفجر و انفجار
***
نامه ی اعمال فقیهان نگر
یکسره تاریک ز پا تا به سر
هر چه در آن، جهل و دروغست و شر
قتل و جنایت، همه ضد بشر
گشته به هر سطر ردیف و قطار
انفجر ینفجر و انفجار
***
رکس کبابی شد و گفتند شاه
سوخت در آتش همه را بیگناه
بعدعیان شد که کیاوش ، جمی
هشته به سرهای خلائق کلاه
در زده برهستی مردم شرار
انفجر ینفجر و انفجار
***
شیخ بود زنده به جنجال و قال
تا نرود هیچ به زیر سئوال
خون و جسد هست ورا کارناوال
تا که به منبر شود آسوده حال
زین سبب از اوست چنین ابتکار
انفجر ینفجر و انفجار
***
آنکه از آغاز بکشت و درید
هر چه توانست به زندان کشید
پا و سر و دست خلائق برید
زادن یک فاجعه را چاره دید
تا بکند خیزش ما را مهار
انفجر ینفجر و انفجار
***
بیست و دو بهمن اندر ره است
ملت در خشم ز شیخان پست
تا بتوان ز آتش این خشم رست
چاره این دولت ظلمت پرست
تا برهد کرده چنین ابتکار
انفجر ینفجر و انفجار
***
عصر خریّت شده طی شیخعلی
عقل و شعورست به ملّت ولی
دیر شد و دور نباشد ولی
غرُد این ملت، بی معطلی
نوبت منبر شدو ریش و منار
انفجر ینفجر و انفجار
***
صبح وطن را بنگر روشنا
سر زده از کوه دماوند ما
بر سرآن میرسد از ماهسا
سرخ و خروشنده به ما این ندا
رو ی به اهریمن عمّامه دار
انفجر ینفجر و انفجار
***
صبح وطن میرسد از راه دور
میرود این ظلمت سنگین به گور
میکند آزادی ملّت ظهور
خیمه زند بر همه دلها سرور
خاطره ی نکبت عمامه دار
تا به ابد ینفجر و انفجار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر