غزل زنده
اسماعیل وفا یغمائی
ای غزل ماه رخ ات شمع شبستان من است
هر نگاهی زتو یک شعر به دیوان من است
تن من پیر شد و خسته از این راه دراز
نوجوان از تو ولی جان غزلخوان من است
شد سراپای من از شعر وغزل تا چو توئی
غزل زنده ی هر واژه ی رقصان من است
ای سرانگشت تو بوسم که به دست و قلمم
هر چه ریزد ز رخ ماه گلفشان من است
تن من طاقت عشق تو نیاورد!ببین
آنکه بگرفته در آغوش ترا جان من است
گلفشان نی،که می افشانی و مستم ز تومن
مستی از مستی من واله و حیران من است
معنی نا متناهی،چو به دل عشق ترا
یافتم،معنی آن واژه ی عریان من است
من پیمبر نیم، اما ز لب ات وحی مدام
بر لبانم خبر از بودن یزدان من است
عمر کوته اگرم با تو،«وفا» را جاوید
بی تو گرتا به ابد یکسره زندان من است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر