مرثیه میهنی
اسماعیل وفا یغمائی
بر راه
درفشی و لوائی نیست
نقشی و نشانی ز امامی و رسولی و خدایی نیست
شد تجربه اینان به مقامات و کرامات فقیهان
در حیطه ی این تجربه ی تلخ
از حضرت شیطان هم
کو خورده چو ما تهمت بسیار
نی سایه و نقشی و صدایی نیست
گشتیم به هر کوی و به هر سوی و به هر دشتی
از آدمیان رهبری و رائدی و راهنمائی نیست
خفتند و بمردند وبرفتند و به بیراه نهان گشتند
بگریخته از عرصه ی پیکار
در نیمه ی ره راهزن کینه ور راهروان گشتند
از پا تاسر جای عمل یکسره سوراخ دهان گشتند
افسوس
***
افسوس
ای دوست
غیر از من و غیر از تو و غیر از او
کس نیست ولی دردا
چون یکسره در باد زمان درپی خویشیم فقط خویش
در تفرقه مائی نیست
جون خرمن توفان زده هر یک به کناری
در باد زمان رو به سوی مرگ وزانیم
در غربت بی پیر
بگذشت جوانی ووطن مانده به زنجیر
وآواز فقیهان
از موج خزر تا به کجا؟ساحل عمِان
با چرخش دندان به جگر بند خلائق
چون زوزه ی کفتار به شبگیر
با راهبران نیست امیدی
با رهروانی چو من و تو
گمگشته به خود بعد چهلسال و سه بر آن
کو صبح سپیدی
بادا که جدا از من و مایی که نه ماییم
خیزد ز وطن
غرش یعقوبی وستاری و آن مرد کمانگیر
بادا… بادا...بادا
۱ نظر:
درود
ارسال یک نظر