من به اعجاز باور ندارم
اسماعیل وفا یغمایی
من به اعجاز باور ندارم
نه وحی و نه فرود فرشتگان
و نه فراز آمدن ناجی جهان در چاه نهان
من اما به اعجاز باور دارم عشق من
به اعجاز لبان تو
با عطر آتش
به اعجاز چشمان تو
با هزاران شب سپری شده در سیاهی آن
به اعجاز سحرگاهی که در عریانی پوست روشنت
طلوع میکند
به اعجاز پستانهای تو
بر آمده ازژرفای نهان آتش آغازین جهان
بر آمده از راز
دو سیب دودناک
با دو حبّه انگور سرخ بر آن
ودر هر یک میکده هائی مجنون
که تنها بوسه ها ساغرند.
***
از پس سالها و سالها و سالها
از پس سده ها و سده ها و سده ها
از پس هزاره ها و هزاره ها
هنوز از پستانهای شعله ورتو دود برمیخیزد
ونشان انگشتان انکه آنرا ورز داد و برآورد
بر آن باقیست
می بوسمشان و جهان را تقدیس میکنم
و میسرایمشان تا عشق را تفسیر کنم.
مرا به رسولان غارنشین نیازی نیست
با مکاتیب پر هولشان
و خدایشان
که صدای کروچیدن دندانهایش
جهانی را به وحشت افکنده است
مرا به تو نیازست و خدای تو
به پستانهای دودناک تو
و خدائی که این دو را بر آورد
و صدای قناری
و رویش خاموش علفها
را در نیمه شب بیشه زار.
***
مرا به جاودانگی نیاز نیست
شاکرم و سپاسگزار عشق من
شاکرم که جهان مرا در این بی پایان برآورد
شاکرم که معاصر تو بودم
شاکرم که شکوه پستانهای ترا دیدم
شاکرم که زیبائی ترا
و شعور ادراک زیبائی ترا یافتم
شاکرم که هم را یافتیم و بوسیدیم
و بدرود گفتیم و نهان شدیم
در کیهان بی پایان
بدرود عشق من.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر